۱۳۹۵ شهریور ۲۸, یکشنبه

   [ سالهای نحس ]

 بیاد سرو قامتانی که ایستاده جان دادند
عنکبوت وار
سیاه و زهر آگین
سالهاست که
مردمان خسته از جور و ستم را
در تارهای تیره و پر فریب آئین تان
گرفتار کرده اید.
در آروغهای پر تعفن تان
می گوئید که
 خدا و رسول تان
رحمان است و رحیم .
اما،
آنانکه رهانیده شده اند
از تارهای پر چرک و دروغین تان 
می دانند
که
 خدا، قدیسان و شمایان
جزخوف و شقاوت
برادرکشی و تقسیم نابرابر
نان و آزادی
بارقه ای به این سرزمین پر بیداد و ستم
نیاورده اید.
بی شمار سرو قامتان جسور و شوریده را
بر نطع خشم و شقاوت گردن زدید.
در آن گرگ و میش سربی و خونین
داغدیده گان تکیده و مضطرب
با چشمهای ناباورشان
رد خون شقایقان گلگون را
بعد از عبور هول انگیز
ماشینهای حمل گوشت
بر اسفالت خیابان شهر دیدند.
فردای آن قتل عام دهشتناک
شمایان سرمست و خشنود
به سجده در آمدید
در برابرخدا و قدیسانتان
که بلاد پر بلای مسلمین را
از شر کفار و منافقین
پاک کرده اید.
اما، این خونها
به خاک نمی ماند
با طلوع خورشید رهایی
بر دشتهای خون زده خاوران [۱ ]
درخت کهنسال خرد و روشنایی
جوانه خواهد زد
و ریشه می دواند به عمق این فلات گرفتار.
بی تردید
با رویشدرخت هوشیاری
هیولای مرگ شمایان
از راه می رسد.
۱- گورستانی در تهران که اعدام شده گان در گورهای دسته جمعی دفن شده اند.
آیا اعدام دسته جمعی زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ بر طبق احکام و 

دستورات اسلامی صورت گرفت؟

هیئت حاکمه حکومت اسلامی ایران از همان فردای حاکمیتش بر ایران اعلام کرد که با استناد به قرآن و متون اسلامی قوانین اداره امور جامعه و قانون جزایی را مدون، مصوب و اجرا می کنند. اکنون نزدیک به چهار دهه است که ما شاهد اجرای قوانین جزایی در برخورد با فعالین سیاسی،اجتماعی شامل سازمانها و احزاب سیاسی و مدافعین حقوق زنان، روزنامه نگاران و اصحاب مطبوعات هستیم. حال این پرسش پیش می آید که آیا قوانین اجرایی در خصوص مجرمین سیاسی منطبق بر احکام و دستورات اسلامی است یانه؟ 
از آنجائیکه بحث ما در پیوند با فعالین سیاسی و کنشگران اجتماعی است و در این چهار دهه هزاران نفر از این افراد در داخل و یا خارج کشور توسط مزدوران رژیم اعدام و یا ترور شده اند و تمام این اعمال ضد بشری به دستور و یا فتوای علمای اسلامی انجام شده است، ضروری به نظر می رسد که در این مورد کنکاش بیشتری به خرج دهیم.
منبع اصلی این احکام اسلامی قرآن کتاب دینی مسلمانان است. در قرآن مخالفین اسلام و حکومت اسلامی را با القابی همچون محارب، کافر و مشرک خطاب می کنند، بهتر است اول معانی این سه واژه را از قرآن استخراج کنیم وبعد برویم سر عذاب الیمی که برای آنان در نظر گرفته شده.
۱ـ محاربه در قرآن
«انما جزاء الذین یُحاربون الله و رسوله و یَسعونَ فی‌الارض فساداً ان یُقتلُوا او یُصَلبوا او تُقطَعَ ایدیهم و ارجُلُهُم من خِلاف اویُنفوا من‌الارض ذلک لهم خِزی فی‌الدنیا و لهم فی‌الاخره عذاب عظیم» (مائده:۳۳)؛ همانا کیفر آنان‌که با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و به فساد کوشند در زمین جز این نباشد که آنها را به قتل رسانند یا به دار کشند و یا دست و پایشان به خلاف ببرند (یعنی دست ر است را با پای چپ و برعکس) یا آنان را تبعید کنند. این ذلت و خواری عذاب دنیوی آنهاست و اما در آخرت باز (در دوزخ) به عذابی بزرگ معذب خواهند بود.
کافر به فردی اطلاق می شود که وجود خدا و بهشت و دوزخ را انکار می کند ومشرک درقرآن كسي است كه براي خدا شريك قرار بدهد
حال آیاتی که در مورد مجازات این افراد در قرآن آمده است.
محمد آيه 4
فَإِذالَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا
أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا
فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاء اللَّهُ
لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ
قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ.
چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید.
و چون آنها را سخت فرو فکنديد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به
منت آزاد کنيد یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پايان آيد. و اين است حکم
خدا. و اگر خدا ميخواست از آنان انتقام ميگرفت، ولی خواست تا شمارا به
یکدیگر بیازماید. و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل
نميکند.
سوره مائده آیه 33
إِنَّمَا
جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي
الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ
أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ
ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ
عَظِيمٌ.
سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مى‏جنگند و در زمين به فساد مى‏كوشندجز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلافجهت‏ يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و درآخرت عذابى بزرگ خواهند داشت
سوره التوبه آیه 29 صفحه 192
قَاتِلُواْالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ
يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ
الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ
عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ.
کسانی را از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و چیزهایی را که
خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمیکنند و دین حق را نمیپذیرند بکشید، تا آنگاه که به دست خود در عین مذلت جزیه بدهند.
سورهُ توبه آیه 5 صفحه 188
فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ
وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ
مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ
فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.
پس چون ماههاي حرام به سر آمد آنگاه مشركان را هر جا يافتيد به قتل رسانيد.
و آنها را دستگير و محاصره كنيد . و هر سو در كمين آنها باشيد. چنانچه
توبه كردند و نماز به پاي داشتند و زكات دادند پس از آنها دست بداريد. كه
خدا آمرزنده و مهربان است.
با عنایت به این آیات و احادیثی که از پیغمبر اسلام،جانشینان او و خلفا و امامان مذاهب اسلامی بجای مانده است،چنانچه بنا به شناخت علما و قضات اسلامی فردی محارب،کافر و یا مشرک تشخیص داده شود، می توان احکام جزایی اسلام در مورد او اجرا نمود که مسلم خشنودی و رضای خدا و پیغمبر را فراهم خواهد نمود. این احکام جزایی منطبق برآیاتی است که به آنها اشاره رفت ومی تواند دستگیری و به اسارت در آوردن،شکنجه( تجاوزو....) زندان، اعدام و ترورباشد. محمد پیغمبر مسلمین در زمان فرمانروایی اش دستور شکنجه،قتل و ترور بسیاری از مخالفین خود را صادر و توسط عواملش انجام شده که به اسامی کشته شدگان اشاره می کنیم:
اسامی افرادی که به دستور محمد کشته و یا ترور شدند.
کعب بن اشرف
سلام بن ابی الحقیق(ابو رافع)
نضر بن الحارث
عبدالله بن أُبّی بن سلول العوفی
امیه بن خلف ابی صفوان
عمرو بن جحاش
ابوعفک
عصماء بنت مروان
کنان ابن ربیع
فَاطمة بنت ربيعة
عبدالله بن قتل
سفیان ابن خالد
طبق احادیث وکتب تاریخ اسلام که مورد قبول مسلمانان است درمواردی همچون کشتن کعب بن اشرف و کنان ابن ربیع پیغمبر مسلمین به دروغ، نیرنگ و شکنجه متوسل شده است یعنی حاکم و قضات ممالک اسلامی با استناد به عمل پیامبر مجاز به انجام همچون اعمالی هستند.
آیت الله های فریبکار و مفتخور دارالخلافه اسلامی ایران سالهاست که با استناد به همین آیات و احادیث بسیاری از آزادی طلبان و عدالت خواهان را تحت عنوان محارب و کافر در داخل و یا خارج کشور دستگیر، زندانی، اعدام و ترور می کنند. نمونه مشخص متوسل شدن رهبران آدمکش حکومت اسلامی به دروغ، نیرنگ و ترور را می توان به کشتن شادروانان داریوش و پروانه فروهر و محمد مختاری در داخل و زنده یادان دکتر شاپور بختیار و دکتر قاسملو در خارج کشوراشاره نمود.
آیت الله خمینی سردسته آدمکشان وقتی که دید در اثر بیداد و ستمهای مزدورانش واعتراضاتی که از سوی مخالفین خودکامگی اش صورت می گیرد، پایه های حکومت پر شقاوتش به لرزه در آمده، اظهار کرد که برای حفظ حکومت اسلامی حتی می توان احکام اولیه اسلامی( نماز،روزه و حج) را تعطیل کرد[ دست تو کار خدایشان هم می آورند], یعنی برای تدوام و حفظ حکومت اسلامی از هر ترفند و شیوه های غیر انسانی می توان استفاده کرد.
با بررسی اعمال و رفتار رهبران دینی میهن طاعون زده مان به این واقعیت تلخ پی می بریم که تعالیم و احکام جبارانه اسلام ریشه در گذشته دارد و همانطور که درقرآن کتاب دینی مسلمانان آمده است، خدا جبار است و انسانها هم مجبورند او را پرستش کنند. اگر انسانها این اوامر را انجام دادند کهگویا رستگار می شوند وگرنه با خشونت،جنگ و اجبار آنان را وادار به پرستش خدای شان می کنند. این آموزه های تعبدگرانه و سنتی در تقابل با اندیشه های روشنگرایانه ای قرار دارد که با پیشرفتهای عظیم درعرصه های مختلف علوم و فلسفه بوجود آمده وآزادی و رسیدن به آینده زیبا و انسانی در چشم انداز خود دارد.
 حاکم شرع بندرعباس در سال۶۰ و وزیر دادگستری دولت حسن روحانی را بهتر 

بشناسیم.


با پخش نوار صوتی منتسب به آیت الله منتظری در خصوص قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین سال ۶۷ نام مصطفی پور محمدی یکی از اعضاء هیئت چهار نفره مرگ بر سر زبانها افتاد، اما مصطفی پور محمدی کیست و دردیکتاتوری فقهی مستقر چه نقشی داشته است؟
او که نماینده وزارت اطلاعات در هیئت مرگ و یکی از آمران این کشتار فجیع بوده، در سال ۱۳۳۸ در شهر قم به دنیا آمده. پدرش خیاط بوده و لباس همین آخوندهای ریز و درشتی فعلی که بقول پیر مردهای قدیمی خودمان، هم شریک دزدند و هم رفیق قافله می دوخته است. این جنایتکار در مصاحبه ای می گوید: افتخار می کنم که روزی آغا [ خامنه ای ] به من گفت، اولین لباس روحانیت را برای من پدر مرحوم شما دوخته است، کاشکی پدرش از روی پله در مغازه اش می افتاد و دستش می شکست و همچون لباسی نمی دوخت تا حالا بهانه ای برای دیوزه گی این قاتل باشد. شما فکر می کنید لباس دوختن برای کسی که با خودکامگی، برادرکشی، سلب ابتدایی ترین آزادیهای فردی، سرکوب و خشونت، دزدی و اختلاسهای نجومی نوچه هایش، مملکت را به فلاکت و غارت کشانده است، افتخار دارد؟
سال ۵۷ که انقلاب می شود، این جانی فقط ۱۹ سال سن داشته. در سال ۵۸ که هنوز ۱۹ ساله بوده بعنوان دادستان انقلاب شهر مسجد سلیمان در خوزستان انتخاب می شود.  درآن سالها مسجد سلیمان بعلت نفوذ بیش از حد کمونیستها به مسکو سلیمان معروف بود. پورمحمدی با صدور احکام ناعادلانه بسیاری از جوانان انقلابی مسجد سلیمان را از دم تیغ گذراند.
 بعد از انقلاب با اوجگیری اعتراضات سراسری معلمان استان در بندر عباس این آدمکش درسال۶۰ بعنوان حاکم شرع بندرعباس در حالیکه ۲۲ سال بیش نداشت جنایتش رااز سر گرفت . با حکم و دستور این جنایتکار جوانان بسیاری در بندر عباس شکنجه و اعدام شدند و پرونده سیاه جنایت این جانی قطورتر گردید. اسامی این جوانان آزادیخواه و برابری طلب که به دستور مستقیم این جانی اعدام شدند در پایان نوشته می آورم. 
پورمحمدی از سالهای ۵۸ تا ۶۵ دادستان رسمی دادگاههای انقلاب خوزستان، هرمزگان و خراسان بوده است. در سال ۶۷ که بقول زندانهای از شقایق و شبنم سرشار بودند. دستور حذف فیزیکی اسیران سیاسی محبوس در زندانها از سوی خمینی به هیئت چارنفره مرگ [  نیری قاضی شرع زندان اوین، اشراقی دادستان تهران، رئیسی معاون دادستان وپورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات] صادر شد. با احکام جنایتکارانه که این هیئت پس ازبرگزاری جلسات دادگاه پنج دقیقه صادر کردند، در آن تابستان خونین و شوم حدود ۴ تا ۵ هزار نفر ازاعضاء و هواداران مجاهدین خلق و گروههای مارکسیستی به جوخه اعدام سپرده شدند که اجساد آن بخون خفتگان شبانه با ماشین حمل گوشت و کمپرسی  به گورهای دسته جمعی که از قبل آماده کرده بودند انتقال دادند.
پورمحمدی ۱۱ سال در وزارت اطلاعات به جاسوسی و تعقیب و مراقبت از مخالفین حکومت دارالخلافه اسلامی همت گماشت، در سال ۶۹ بعلت سر سپردگی به معاونت وزیر ارتقاء می یابد. از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۸ مسئول امور خارجی وزارت اطلاعات می شود ودر سال ۱۳۸۱ ریاست امور سیاسی و اجتماعی دفتر آغایش را بعهده می گیرد.
احمدی نژاد عوام فریب و پوپولیست  [ عوام گرا] این جانی را بعنوان وزیرکشور برگزید و بعد ازمدتی او کناره گیری کرد. با روی کار آمدن دولت حس روحانی این قاتل کهنه کار بر کرسی وزارت دادگستری تکیه زد وحال او در کسوت پلشت وزیر دادگستری، بیداد را در سرتاسر این بیداد سرا گسترش می دهد.
به روشنی می بینیم که این قاتل که دستش تا مفرق به خون جوانان انقلابی این خاک به تاراج رفته آلوده است، چه سریع و بی وقفه بر صندلی مناصب و صدارت پر طمطراق جا خوش می کند. نقش آفرینی افرادی همچون پور محمدی با آن سابقه جنایتکارانه وآن نیت پلیدی که جزء حفظ نظام با توسل به غیرانسانی ترین شیوه ها ندارد، اهداف پلید دولتمردان اسلامی را در پشت ژستهای آخرت گرایانه آنان بهتر آشکار میکند .
لیست اعدام شدگان سال ۶۰ که با حکم و دستور مستقیم مصطفی پورمحمدی در بندرعباس صورت گرفته در پایین می آورم. این لیست  به همت آقای اسد مذنبی  یکی از جان بدر برده گان ازماشین سرکوب و کشتار پورمحمدی تنظیم شده است.
**********************
جنایات بدون مکافات پورمحمدی وجمهوری اسلامی در بندرعباس
اسد مذنبی
در سفراخیرم به سوئد و چند کشور دیگر اروپایی و دیداربا دوستان و همشهریان بندری توانستم به لیست کامل تری از جان باختگان سالهای وحشت دربندرعباس با ذکربرخی جزییات دست پیدا کنم.
جنایاتی که گرچه بانیان آن زنده و حتی در رده های بالای جمهوری اسلامی بکار مشغولند اماتاکنون بدون مکافات یاقی مانده و اگر وضع تبعیدیان پراکنده به همین منوال باقی بماند، نمی توان امیدوار بود که امثال پورمحمدی وخامنه ای و قاضی مرتضوی و بسیاری دیگردرچشم اندازی نزدیک در دادگاههای بین المللی برصندلی اتهام بنشینند.با این حال وظیفه ماست تا بمنظور ثبت درتاریخ یافته های خود از جنایات سران جمهوری اسلامی را انتشاردهیم و تلاش نماییم تا زمینه محاکمه رهبران جنایتکار ومستبد جمهوری اسلامی را در دادگاههای بین المللی فراهم آوریم، چراکه اگر امروز هم این مهم حاصل نشود فرزندان ما خواهند توانست با جمع آوری اسناد و مدارک به این آرزوی خانواده ها و ملیونها ایرانی ستمدیده جامه عمل بپوشانند!
***
لیست کامل تر جنایات بدون مکافات پورمحمدی و جمهوری اسلامی در بندرعباس
۱- محمد زحمت پیشه ( ۱۸ ساله دانش آموز)
۲- مهدی ایزدشناس (۱۶ ساله دانش آموز- پورمحمدی ، پدرمهدی از بازاریان سرشناس بندررا وادار می سازد درنماز جمعه ازتیرباران فرزند خوداظهار شادمانی کرده تا پسر دیگرش که در زندان بود را اعدام نکند )
۳- کریم عبدالله پور (24ساله کارگرماهراداره بنادر و کشتیرانی و یکی از بهترین مجسمه سازان بندرعباس، جرم کریم شراکت درسازماندهی شورای کارگران اسکله بندربود)
۴ محمد فیروزی ( دانش آموز17 ساله)
5- علی بهروزی (دیپلمه هنرستان21 ساله)
۶- سعید اسکندری
این شش تن جزو اولین موج اعدامی هایی بودند که بدون محاکمه و فقط برای زهر چشم گرفتن و ایجاد فضای رعب و وحشت توسط پورمحمدی در زندان شهرک تیرباران شدند
۷- فتح الله فربود ( دیپلمه 23 ساله)
۸- محمد سرافراز ( درجه دار نیروی دریایی ، دارای همسر و دو فرزند. جرم محمد پناه دادن به دودختر فعال سیاسی بودکه بعدها آزاد شدند)
۹- کامیار اسماعیل زاده ( دانش آموز18 ساله،پدرکامیار از پزشکان قدیمی بندرو معروف به دکتر لنگو، پش از اعدام پسرش هرگز قادر به طبابت نشد)
۱۰- مهشید معتضد کیوانی ( خانم خانه دار ، مهشید چند ماه پس از به دنیا آوردن تنها پسر خود توماج ، درحالی که وی را شیر می داد درزندان شهرک تیرباران شد)
۱۱- محمد چشم براه ( کارگر ماهراداره بنادر و کشتیرانی، محمد از دوست داشتنی ترین بچه های بندر وجرمش شراکت درسازماندهی شورای کارگران اسکله بندر بود)
۱۲- نعمت بشخور ( ۲۳ ساله معلم ، نعمت که به دروغ متهم به قتل بازجو شاهوند بود- بعدا چندین نفردیگررابه همین جرم متهم نمودند- بمدت دو روز از تیر برق میدان مرکزی شهر بندرعباس یعنی فلکه برق، با مقوایی که جرائمی بر آن ردیف شده آویزان بود. بعدا زندانیان هم بند نعمت فاش کردند که جسد نعمت بدار آویخته شد چون قبل ازاعدام زیر شکنجه به قتل رسیده بود)
۱۳- علیرضا قاسمیان ( دانش آموز ۱۷ ساله، علیرضا هنگامیکه در جاده بندرعباس شیراز حوالی داراب ماشین اش خراب شده، اشتباها سوار مینی بوسی می شود که تمام سرنشینانش پاسدار بودند و همانجا دستگیر می شود ) ۱۴ محمد حسن صحافی (معلم و یکی از فرهیختگان و روشنفکران دلسوخته بندر)
۱۵- عباس شریفیان ( دانش آموز)
۱۶ - احمد چشم براه (16 ساله دانش آموز)
۱۷- نادر روستا ( ۱۷ ساله دانش آموز)
۱۸ - محمود فولاد خانی ( دانش آموز۱۹ ساله)
۱۹- محمد رمضان پور ( دیپلمه ۲۲ ساله - بعدها وقتی برادرمحمد، جاوید رمضان پوربعنوان نماینده مردم بندرلنگه به مجلس شورای اسلامی رفت - در زمانی که هاشمی رفسنجانی ریاست مجلس را برعهده داشت - با اعتراض شدید صادق خلخالی و رد اعتبارنامه اش روبرو شد تنها به این دلیل که برادرش محارب بوده و اعدام شده) ۲۰ محمد امین ترابی ( 24 ساله - پس از اعدام ، حکم سه سال زندان وی توسط دیوان عالی کشور تایید شد)
۲۱- فاطمه رخ بین
۲۲ حسن بشیری
۲۳- سعید بشیری
۲۴- پرویز شنگی پور ( دانش آموز17 ساله)
۲۵- محمد سلیمانی ( ۱۸ ساله دانش آموز، روبروی دانشگاه تهران و توسط یکی از نیروهای اطلاعاتی بندرعباس بنام حسین فرج زاده معروف به حسین چلوکباب که سرپرستی روزنامه جمهوری رانیزعهده دار بودو اخیرا در بندرعباس فوت کردو از وی بعنوان روزنامه نگار پیش کسوت تجلیل شد، با فریاد آی دزد دستگیر و پس از شکنجه های هولناک سرانجام در زندان شهرک بندر تیرباران شد )
۲۶- عارف بلوکی ( دانش آموز18 ساله)
۲۷ حسین رکنی ( دانش آموز18 ساله و عضو تیم فوتبال سینگو)
۲۸- ماهرخ یوسفی
۲۹- علی برنشان ( دانش آموز 16 ساله، با وجود سن بسیار کم بشدت شکنجه شده تا جایی که هنگام تیرباران مجبور شدند وی را تیرک ببندند)
۳۰- منصور احمد شاهی
۳۱ نصرالله احمد شاهی
۳۲- راج احمد شاهی
۳۳- موسی پیشداد(دانش آموز 18 ساله)
۳۴- طاهره قاسمی (دانش آموز)
۳۵- حسین روحانی ( ۱۷ ساله دانش آموز و عضو تیم فوتبال سینگو)
۳۶- عبدالعلی یعقوب زاده
۳۷- بهروز یوسفی
۳۸- حمید مکرانی (دانش آموز 17 ساله)
۳۹- ماشالله پورطرق(درجه دار نیروی دریایی، وی از محبوبیت زیادی دربین درجه داران نیروی دریایی برخورداربود)
۴۰- غلامعلی علمشاهی
۴۱- ناصر اسکندری
۴۲ حسن روان ، درخانه ای درخیابان سازمان حوالی تکیه معروفی بنام منبرکرتی در درگیری با عوامل پورمحمدی پس از چندین ساعت از پای درآمد
۴۳- جلالی
۴۴- محمود یوسفی در درگیری با عوامل پورمحمدی در اطراف قلعه گنج کشته شد
۴۵- عباس مکاری(دانش آموز)
۴۶- موسی مکاری (دانش آموز)
47- قنبر پیشدست (حسابدار ارشد وکارمند اداره بنادر و کشتیرانی)در درگیری با عوامل پورمحمدی در اطراف قلعه گنج کشته شد
48- عزیز پوراحمدی ، درخانه ای درخیابان سازمان حوالی تکیه معروفی بنام منبرکرتی در درگیری با عوامل پورمحمدی پس از چندین ساعت از پای درآمد
49- اسحاق فرامرزی ( اسحاق وحشت زیادی در دل نیروهای دادستانی وامنیتی ایجاد کرده چون نیروهای امنیتی طی چند درگیری که منجر به کشته شدن تعدادی از آنان گشته، نتوانسته بودند وی را دستگیرنمایند اما عاقبت در یک برخورد خونین در نزدیکی روستای کهورستان بین بندرخمیر و بندرعباس موفق می شوند وی را از پای درآورند)
50- احمد اسلامی جوزانی
51- ناصر مرادی
52- حجت دشتی
53- سیروس دشتی
54- سروش نیکخواه
55- محمد قادری
56- حمید معتقدی ( ۱۸ ساله دانش آموز،عضو تیم فوتبال سینگو)
57- - منصور علی مرادی
58- کمالی
59- موسی آباد
60- عبدالله حسینی
61- ناصر دستوری
62- غلامرضا سالاری (دانش آموز)
63- علی کهوری
64- محمد معینی ( دانش آموز)
65- منصور بنازاده
66- مسعود برخوردارزاده
67- عباس برخوردارزاده
68- سلیمان سلیمانی
69- احمد اسلامی (دانش آموز)
70- غلامشاه ضمیری
71- سید حسین هاشمی
72- احمد پیل افکن ( دانش آموز18 ساله)
73- کریم ترابی (دیپلمه 20 ساله، کریم را بجرم داشتن چندبرگ اعلامیه تیرباران کردند)
74- صالح نیایی
75- علی مهمی
76- موسی محمودی
77- اسماعیل محمودی
78- محمد عظیمی (۱۸ ساله دانش آموز ،عضو تیم فوتبال سینگو، پدر وی یکی ازفرهنگیان زحمتکش و سالها دردبیرستان ششم بهمن خدمت کرده و موفق شده بود پس از سالها دارو و درمان صاحب یک فرزند شود که وی نیز بدست پورمحمدی تیرباران شد)
79- صادقی
80- علی احمدی سرخونی
81- سعید خراسی
82- محمد یزدانی
83- بازماندگان
84- حسین پور قنبری
85- محمد تقی ترابی(دانش آموز 18ساله)
86- محمود خدادادزاده(دانش آموز18 ساله)
87- صنم قریشی (دانش آموز، صنم روز روشن در بلوار مرکزی شهر بندرعباس هنگامی که مشغول فروش نشریه بود در مقابل چشمان مردم توسط یکی از بازجویان پورمحمدی بنام شمشیری با اسلحه کمری بقتل رسید. شمشیری بخاطراین قتل حتی مورد بازخواست هم قرار نگرفت اما بعدا ترورشد)
لازم به یادآوری است که در تمام آن سالها ازخانواده تمامی کسانی که در زندان شهرک تیرباران شدند مبلغ هزارو دویست تومان پول تیردرخواست می شد و تا پول دریافت نمی گردید جسد را تحویل خانواده ها نمی دادند.
-------------------------------------------
اسامی بچه های بندر که در دیگر شهرها به جوخه اعدام سپرده شدند با ذکر برخی جزییات جهت ثبت درتاریخ ناصر فراقی معلم اخراجی ، تابستان 60دربلوار کشاورز تهران دستگیر و دو روز بعد بدون محاکمه در زندان اوین بدار آویخته شد غلامرضا ترابی در زندان عادل آباد شیراز تیرباران شد رضا خالصی در مشهد دستگیر و بدون محاکمه تیرباران شد

۱۳۹۵ شهریور ۲۵, پنجشنبه

پبشکش به تمامی مادران زجردیده ای که در تمام این سالیان جور و بیداد خلیفه گری 
حکومت اسلامی جگرگوشه هایشان را از دست دادند.

آرام آ....ی مادرم، آرام
بگذار تا سپیده بر آید
بگذار با سپیده ببندند
پشت مرا به تیر
بگذار تا بر آید« آتش »
بگذار تا ستاره شلیک
دیوانه وار بگذرد
از کهکشان خون
خون شعله ور شود
این بذرها به خاک نمی ماند
از قلب خاک می شکفد چون برق
روی فلات می گذرد چون رعد
خون است
و ماندگار است.

«سعید سلطانپور»

مادران داغدیده و صبور میهنم،خوب می دانید که جوانان شما در این سالهای جور و جنایت چون ستارگانی شهاب گونه و آرمانخواه بر آسمان تیره و خون گرفته این میهن شیارزده، لحظاتی پر شتاب پرتو افکندند و با تیر خشم دشمنان آزادی به خاک افتادند. بی گمان کلام و آرمان انسانی شان بهار بود و رهایی به بند کشیدگان.

آن آفتاب کاران هیچ تمنای جز شکوفایی و بهار نداشتند، و دیدم که چه سرفرازانه و کوه وار, سرنوشت محتوم خود را بر نطع عشق رقم زدند. اینک شما مانده اید و یاد و خاطره آن به خون خفتگان و انتظار بهاری که شمیم عطر آگین پیراهن خون آلود و تیره خورده آنان را با خود بیاورد. بی تردید بهار شما خواهد آمد. خنکای نسیم این بهار را هر روز شما احساس می کنید .
شب زده گان ، این حاملان نکبت و تباهی به عبث با توسل به خون و شقاوت بهار شما را به تعویق می اندازند. بهار شما در راه است. شما که اکنون انبوه گشته اید هر شب شاهد چشمک زدن هزاران ستاره جسور و معصومی هستید که نوید دهندگان بهار و آزادگی اند.
بهار شما از راه می رسد، آنگاه که همگی یک صدا سرود پر طنین رهایی،برابری و شرافت انسانی را به فریاد آییم. به امید آن روز

نامه هایی که هرگز فرستاده نشد [نامه هایی به دختران نازنینم آذر و آیدا]


نامه شماره سه

وینان دل به دریا افکنانند،به پای دارنده آتشها 
زنده گانی پیشاپیش مرگ دوشادوش مرگ....
کاشفان چشمه...کاشفان فروتن شوکران...
شعبده بازان لبخند درشبکلاه درد...
که تباهی ازدرگاه بلندخاطرشان شرمسار وسرافکنده میگذرد

«احمدشاملو»

نامه شماره سه

سلام دختران خوبم، در نامه قبلی قول داده بودم که در خصوص حس عجیبی که مرا بر آن داشت تا زادگاهم را ترک کرده و تن به مهاجرت بدهم، با شما سخن بگویم. اینک تلاش می کنم شرح ماجرا یعنی تصمیم خود را به این کار برای شما عزیزانم بیان کنم تا از خلال آن به آن حس و نیرو شگفتی که موجب دوری من از شما شد،پی ببرید.
مدتها بود که روزهایم بطور یکنواخت و کسالت آوری سپری می شد. بعضی مواقع که فارغ از درگیریهای مادی و گرفتاریهای بی ثمر و دست پا گیر میشدم و بقول نویسنده بزرگ کشورمان صادق هدایت خودم را در خلوت مرور میکردم،پی می بردم که شوربختانه در به دست آوردن تمامی آن اهداف و آرمانهای انسانی و ستایش انگیزی که برایم ارزشمند و پر اهمیت بوده اند ،ناموفق بوده ام. امورات زندگی ام شباهت زیادی به دلمشغولیهای انسانهای معمولی و مردم عادی پیدا کرده بود، در حالیکه من همیشه خواهان یک زندگی پر ثمر،هدفمند، و همراه با فعالیتهای اجتماعی و سیاسی بودم. فکر می کردم هیچ چیز قابل توجه و ارزشمندی بلحاظ اجتماعی و سیاسی در زندگی ام وجود ندارد.
به مرور از نحوه زندگی ام،از دوستان خوبم و از شهرم احساس بیزاری و نارضایتی می کردم.دوستان نازنینی که تا زمانی برایم عزیز و محترم بودند به چشم انسانهایی بی درد و بی مسئولیت می نگریستم . احساس می کردم که باتلاق گندیده ای سر بر آورده و خودم و دوستانم را در خود غرق کرده است. از تن دادن به این گنداب و روز مره گی از خودم بدم می آمد. در بسیاری مواقع از سر ناچاری عملی انجام می دادم که برای خودم هم هیچگونه توجیه منطقی و اصولی نداشت. اینگونه اعمال و رفتار خود را با این پیش فرض که برای مصون ماندن اساس خانواده از بروز اختلاف و درگیری لازم است ،انجام می دادم.
در اغلب اوقات می اندیشیدم که به آن همه آرمان و آمالهای مقدس و انسانگرانه ای که سالیان بسیار به امید به آنها زندگی کرده بودم،خیانت می کنم.مکرر در خلوت خود به این فکر می کردم که مفهوم حقیقی یک انسان واقعی با قبول مسئولیتهای اجتماعی و به تبع آن تلاش او برای رهایی و سعادت انسانها معنا پیدا می کند.
درست است که من انسان واقعی و آگاه به آن معنی نبودم،اما این را به واقع می دانستم که میهن تلخم دچار یک رژیم سیاسی خودکامه ی خشن و مذهبی شده است.« همینجا ملتمسانه اعتراف می کنم که خود را در استقرار این نظام سرکوبگر و ناقض حقوق مردم در زمان قیام سال۵۷ در شهرم مقصر می دانم و خود را نمی بخشم »،گرچه جانبداری من از این نظام انسان ستیز دو،سه ماهی بیشتر دوام نیاورد.
من سالها بود که به عینه شاهد پایمال شدن حقوق اولیه انسانها،سرکوب و نابودی سازمانهای سیاسی،دستگیری و کشتار روشنفکران و نیروهای انقلابی مخالف رژیم بودم. حداقل خودم چه در بیرون و چه در زمان بازداشت کوتاه مدتم در بازداشتگاهای سپاه زاهدان و بندرعباس تعدادی از رفقا و دوستانی که توسط مزدوران این رژیم اعدام شدند از نزدیک دیده بودم و می شناختم.
همیشه که به یاد آنان می افتادم ،آنگاه که این دل به دریا افکنان در جلو چشمم ظاهر می شدند،در مقابل آنان و وجدان زخم خورده خود احساس شرم و ندامت می کردم.
ادامه در نامه بعدی

نامه هایی که هرگز فرستاده نشد [نامه هایی به دختران نازنینم آذر و آیدا]


نامه شماره دو

پشت دریاها شهری است، قایقی باید ساخت.
« سهراب سپهری »
آن روز دوشنبه بود .ششم آذر سال ۱۳۸۵ ، روزی که صبح آن قصد داشتم بر قایقی بنشینم و به آنسوی دریاها به ساحلی آرام با مردمانی مهربان و یا جزیره ای متروک و بی سکنه ، گام نهم. روزها و شاید سالها بود که حسی عجیب در جسم و جانم لانه کرده بود. او بود که مرا به رفتن،دل کندن و رهایی از قفسی که خود و دیگران برایم ساخته بودند،وادار می کرد. جند روز بود که این حس مثل شبح مرا تعقیب می کرد.
در تنهایی رو به من می کرد و می گفت: تو به کاهلی و روزمره گی افتاده ای. داری توی این باتلاقی که اسمش را گذاشته ای زندگی غرق می شوی. خودت را بیرون بکش، تو می توانی. سالهای بی حاصلی که بر تو گذشته،به یاد بیاور . در ان لحظات دشوار و طاقت فرسا،بدجوری احساس یاس و پریشانی می کردم. گاه به شما عزیزانم،به دوستان خوبم و به شهرم که در کودکی ام با پاهای برهنه در کوچه های خاکی و باریک آن،بازی کرده بودم،فکر می کردم.
با این تصور که شما هم پس از رسیدن من به این ساحل در کنارم خواهید بود،آرام می گرفتم. می اندیشیدم که ما همه باهم در اینجا، در شهری آرام و فارغ ار دغدغه های آزار دهنده می توانیم زندگی پر نشاطی را آغاز کنیم.تمنای بودن با شما و فراق و هجران شما چه زود پس از رسیدن من به ساحل هلند به سراغم آمد. اینک که بعد از گذشت یکسال و چند ماه برایتان نامه می نویسم به این فکر می کنم،که هیچ دور از ذهن نیست که شما با آن حس عجیبی که من از آن حرف می زنم آشنایی نداشته باشید و برایتان گنگ و غریب باشد.
دختران نازنینم، انسانها عجیب ترین و ناشناخته ترین موجودات روی کره حیات هستند.آنان هیچ شباهتی به همدیگر بلحاظ اندیشیدن و رفتارشان ندارند.نا گفته پیداست که یکی از حسن و مزیتی که انسانها باهم دارد،همین متفاوت بودنش از هم نوعانشان است.
در نامه های بعدی سعی می کنم،از حس عجیبی که مرا به این ساحل رساند بیشتر با شما سخن بگویم.تا نامه بعدی بدرود
رویدادهای اجتماعی.فرهنگی گذشته شهرم

رویداد شماره دو

زنده یاد حسن کرمی

یکی از دبیران دبیرستان بندر خمیر در آن سالها که در رشد فکری و آگاهی اجتماعی دانش آموزان تاثیر گذار بود، دبیرفرزانه ای بود به نام آفای حسن کرمی. او در بخش احمدی از توابع بندرعباس چشم به جهان گشوده بود. آقای کرمی در دوران تحصیل در دبیرستان و دانشسرا با ادبیات،کتاب و شعر آشنا شده بود.
او از معدود دبیران دبیرستان ما بود که کتاب مطالعه می کرد و شعر می سرود. شادروان حسن کرمی ،ادبیات و انشاء در س می داد. یادم هست که او در کلاس شعرهای خودش و شاملو برای ما دانش آموزان می خواند. اولین بارنام احمد شاملو شاعر ماندگار و پر آوازه سرزمینم را از زبان او شنیدم. او تلاش زیادی می کرد تا دانش آموزان را به مطالعه کتابهای غیر درسی آشنا کند. من به منزل دبیرگرانمایه ام نرفته ام ،اما از دوستان همکلاسی ام که به منزل او رفته بودند شنیده ام که او کتابهای زیادی داشت و همیشه در حال مطالعه بود.
در همین سالها یعنی ۴۸-۴۹ به همت او اولین کتابخانه برای دانش آموزان دبیرستان ایجاد شد،گرچه بعد از مدتی شنیدم تعدادی از معلمین بومی که بلحاظ تعلقات فکری بااو مخالف بودند با راه اندازی این کتابخانه کوچک مخالفت کرده بودند آقای کرمی چند سال بعد ازخمیر منتقل شد. او چندین سال قبل و بعد ا انقلاب دردبیرستانهای بندر عباس درس می داد. سالها بعد از انقلاب من با آقای کرمی ارتباط برقرار کرده و به منزل او تردد می کردم .
او دوستی بسیار فرهیخته،مودب و انسان دوست بود. یکبار برایم تعریف کرد که بعد از انقلاب در یکی از دبیرستانهای بندرعباس درس می داده، روزی رئیس حزب اللهی دبیرستان او را به دفترکارش فرامی خواند و پا حالت عصبانی و تحکم رو به او کند و می گوید: چرا شما در کلاس علیه شیخ فضل الله نوری بد وبیراه می گویید؟ آقای کرمی می گوید من این حرفها نزده ام و خلاف به عرضتان رسانده اند. رئیس در می آید که من مطمئن هستم که شما این حرفها را زده ای.به دنبال انکار آقای کرمی و اینکه شما از کجا می دانید؟،رئیس می گوید:
یکی از دانش آموزان « جاسوس کلاس »که مورد اعتماد ماست این گزارش را به من داده است. آقای کرمی رو به رئیس می کند و با خونسردی می گوید:من حسن کرمی این حرفها نزده ام،بلکه شادروان احمد کسروی نویسنده تاریخ مشروطه ایران این حرفها را زده و من حرفهای کسروی را درکلاس نقل کرده ام. آقای کرمی می گفت بعد از زدن این حرف از دفتر رئیس خارج شدم.

آقای کرمی هیچگاه به پابوسی اربابان قدرت نرفت و در هیچکدام از مراسم شعرخوانی مزدوران حکومتی شرکت نمی کرد. بعد ازمدتی که بازار پاکسازی و تسویه نیروهای دگر اندیش و انقلابی داغ شد،آقای کرمی را هم مثل صدها نفر از معلمان آگاه و دلسوز به دلایل واهی و ساختگی کارش را از دست داد, .
او ناچار شد برای تامین معاش وسیر کرن شکم همسر وفادار و فرزندان دلبندش تا قبل از وفاتش در جلو شهربانی و اداره گذرنامه بندرعباس شکوايیه و تقاضای گذرنامه برای مراجعین بنویسد.
آقای حسن کرم بحق شاعر و روشنفکری آگاه و دردمند بود.او.بخوبی درد و رنج توده های به جان آمده را احساس می کرد و در آثارش انعکاس می داد. نقش زنده یاد حسن کرمی در رشد و ارتقاء فکری دانش آموزان وخوانندگان آثاراش انکار ناپذیر است.نامش همیشه پایدار بماند.
جوانان و نقش پذیری اجتماعی

آه اگر آزادی سرودی ميخواند
كوچك
همچون گلوگاه پرنده ای
هيچ كجا ديواری فروريخته بر جای نمی ماند...
ساليان بسيار نمی بايست
دريافتن را
كه هر ويرانه نشانی از غياب انسانی است
كه حضور انسان آبادی است.
شاملو

در خصوص علل عدم نقش پذیری اجتماعی جوانان بطور مختصر به سه عامل اشاره می کنیم,
1-جلوگیری از گسترش آگاهی و هرگونه فعالیت سیاسی مستقل
واژه جوانان بلحاظ ماهوی بی شباهت به واژه مردم نيست .همان مردمی كه نان و سياست آنان در هم اميخته است.تعريفی كه از سوی يك مردم شناس معروف آمريكایی در مورد واژه مردم صورت گرفته است اين است،واژه مردم بسان جنگلی است كه روشنفكران منفعل و نا كار آمد برای توجيه بی مسوليتی خود به آن پناه می برند.آنچه كه مد نظر اين مردم شناس است اينكه، مردم را نمی توان يگ توده همگون و فاقد يك جايگاه طبقاتی خاص تصور كرد.در خصوص جوانان هم می توان اين تعبير را بكار برد.جوانان بعنوان نيروهای اجتماعی هر كدام بلحاظ ميزان آگاهی و ماهيت اجتماعی در جايگاه خاصی قرار دارند، به اين معنی كه هر جوانی ميتواند با دوستش از نظر اين تعلقات تفاوت فاحشی داشته باشد.
طبق نظرات جامعه شناسانه و علمی انسانها با قرار گرفتن در روابط و مناسبات خاص اجتماعی در يك جامعه مفروض ماهيت خاص طبقاتی احراز می كنند.در جامعه ای كه چه در عرصه روابط اقتصادی و تامين معيشت و چه در حوزه رعايت حقوق و آزاديهای فردی دچار بحران و نابسامانی های عديده است، تصور اينكه همه انسانها بتوانند از آگاهی سياسی و درك فهم دخالتگری در تحولات سياسی بر خوردار باشند، دور از ذهن و غير واقعی است.
آنچه می تواند حضور و عينيت مادی جوانان و خصوصا نيروهای بالنده و خواهان تحولات عميق سياسی در جامعه را تضمين كند،آگاه بودن آنان و پايبندی حاكميت سياسی به رعايت آزادی و فراهم نمودن بستر مناسب در جهت فعاليت آگاهگرانه سياسي، اجتماعی در جامعه است.
رژيم ضد انقلابی حاكم دشمنی اش را با گسترش آگاهی و هر گونه فعاليت سياسی مستقل با سر كوب نيروهای سياسی، زندان، شكنجه و اعدام هزاران انقلابی راستين در طول سه دهه حاكميت جهل و جنايت خود به اثبا ت رسانده است.در چنين فضای خفقان آلود و ديكتاتور زده ای كه تشكيل يك هسته كوچك مطالعاتی از سوی جوانان به دور از چشم رژيم می تواند دستگيری،زندان و شكنجه را به همراه داشته باشد،دوری و فاصله گرفتن جوانان از سياست تا حدودی ميتواند توجيه پذير باشد.
2-عدم وجود فضای باز پرسشگری
سياستگزاران عرصه فرهنگ و تثبيت حقوق و آزاديهای دموكراتيك كه بناحق بر اين مقام و منصب تكيه زده اند ميدانندكه،باز نمودن فصای دموكراسی خواهی و پرسشگری درجامعه ميتواند به شكوفایی تمايلات آزاديخواهانه در نيروهای انقلابی و بالنده و در نهايت به مرگ زود هنگام حاكميت ضد مردمی آنان منجر شود. خوب مسلم است با اعمال سياستهای سر كوبگرانه ، سلب آزادی و حاكم نمودن جو رعب و وحشت از استقرارفضای باز و پرسشگر ممانعت بعمل خواهند آورد، آن چيزی كه هر روز شاهد آن هستيم.
3-هویت اجتماعی جوانان
همانگونه كه در ابتدا اشاره كردیم.مردم و جوانان يك مفهوم نا مشخص و كلی است.هر كدام از افرادی كه در مجموعه ای بنام مردم و جوانان قرار می گيرند، حامل ماهيت طبقاتی خاص و مضمون و ميزان آگاهی سياسی مشخصی هستند.اين دو ويژه گی است كه هويت و شخصيت سياسی واقعی انسانها را تعيين می كند. يك جوان آگاه و جستجو گر كه به نسبتی به مقولات سياسی همچون دموكراسی خواهی ، عدالت اجتماعی و حاكميت شورایی شناخت و آگاهی دارد، ميتواند خواهان نقش پذيری در جامعه باشد.
پذيرش تعهد اجتماعی و نقش پذیری احتماعی جوانان منوط به دستيابی و احاطه آنان به آگاهی سياسی و تاثيرات اين نقش پذيری دردگر گونی جامعه است.
ما بعنوان فیسبوک نویسها اگر واقعا خواهان هويت يابی و شخصيت دادن به جوانان هستيم، بايد بكوشيم در فرآيند آگاهی دادن و ترغيب جوانان به دخالتگری سياسی آنان در تحولات سياسی، نقش آفرينی كنيم.
رویدادهای اجتماعی.فرهنگی گذشته شهرم
رویداد شماره یک

با عدم آگاهی از آنچه در روزگاران پیشین روی داده است. همواره کودک باقی خواهیم ماند.
« سیسرو،فیلسوف رومی »
مقدمه
با سلام؛در پیوند با بازگویی رویدادهای اجتماعی گذشته که در زادگاهم بندر خمیر رخ داده ؛لازم است توضیح دهم که رخدادهایی را نقل می کنم که جوانان آگاه و عزیز شهرم و همینطور کنشگران اجتماعی علاقه مند به این دگرگونیها بدانند در این سالها در زیر پوست این شهر چه گذشته.و هر کدام از این رویدادها چه نقش و تاثیری در رشد و اعتلاء این حامعه بلحاظ اجتماعی و فرهنگی داشته اند .
همانگونه که در مقدمه [ چراء فیسبوکی شدم؟] اشاره کرده بودم؛ در برخی از این رخدادها حضور عینی و ملموس داشته ام.تلاش می کنم حقایق این وقایع را نشان دهم.مسلم است که در پاره ای موارد ناچارم تلقی و برداشت خاص خودم را از علل و عوامل یک رویداد اجتماعی را بیان کنم.مسلم است که این بخش از نوشته ها می تواند با اظهار نظر همنسلان و دوستان گرانقدرم در خصوص صحت و سقم ایده و برداشت من از این واقعه خاص همراه باشد.
با تواضع فراوان و احترام خاصی که به تک تک آنان دارم؛این حق را برای همه سروران خوبم محفوظ می دارم که در این باره اظهارنظر کرده و نظر مخالف و موافق خود را بیان کنند.پیشاپیش از انتقادات و نظرات اصلاحی و سازنده دوستانم قدردانی می کنم.

رویداد شماره یک

او بود که کتاب " مرد پیر و دریا" به من داد.

سال 1348 است.یعنی حدود 45 سال قبل ومن 14 سن دارم و در مقطع دوم دبیرستان »کلاس هشتم » در دبیرستان آریامهر بندر خمیر درس می خوانم. در همین سال به منزل شیخ عبدالله انصاری که به اتفاق مادر پیر و دو برادرش یعنی شیخ محمد و شیخ حبیب زندگی می کند رفت آمد می کنم.در ابتدای ورود به اطاق او با انبوهی روزنامه،مجله و کتاب و یک رادیو بزرگ فیلیپس روبرو می شوم.
او را بیشتر اوقات در حال مطالعه و یا حل جدول میدیدم.کتابهای زیادی در اطاقش داشت که تعدادی از آنها هنوز در ذهنم هست ،مثل مرد پیر و دریا و برفهای کلیمانجارو اثر ارنست همینگوی؛ برادران کارامازوف و قمار باز اثر داستایوفسکی؛ پر اثر ماتسن امشب دختری میمرد.
او بود که اولین بار کتاب "مرد پیر و دریا" را به من داد. شوق و علاقه وافری به مطالعه کتاب و حل جدول داشت.مجلات زن روز ، اطلاعات،جوانان ،سپید و سیاه و روشنفکر مطالعه می کرد.بعضی شبها حدود ساعت هفت با همان رادیوی بزرگش به رادیو عراق که به زبان فارسی پخش می شد گوش می داد.در آن سالها بخاطر حاکمیت بر رودخانه شط العرب بین شاه ایران و حسن البکر رئیس جمهور عراق اختلاف و جنگ چند روزه پیشآمده بود.گوینده رادیو عراق فحش وناسزا نثار خانواده جلیل!!!!سلطنت می کرد.
من نیز گاهی همراه او به رادیو عراق گوش می دادم. در واقع اولین بار من از طریق او به مطالعه کتا ب ، مجله و بد بیراه هایی که رادیو بغداد به شاه می گفت آشنا شدم.گویا او خبرگاربعضی از مجلات بود.بعد از مدتی که از رفت وآمد من به منزل او می گذشت، یک روز از من خواست که در پخش مجلات زن روز و جوانان در شهر به او کمک کنم.من بعضی روزها مجلات از او می گرفتم و به مشتریانش تحویل می دادم.
یکبار که برای تحویل مجله به منزلی که دو دختر جوان همشهری ام که با خانواه شان زندگی می کردند، رفتم ، مگسی دراطاق نشیمن آنان چرخ می زد، مثل اینکه خواهر بزرگ خانواده تلاش می کرده مگس از اطاق بیرون کند ولی موفق نمی شد. رو کرد به من و گفت : یوسف، عجیب مگس سمجی است. هنوز این موضوع بخاطرم مانده است. منظور این است که در اثر مطالعه همین مجلات و کتابها دختران نازنین شهرم در همان سالهای دور یاد می گرفتند ومی دانستند که سرسخت یعنی سمج.
یک روز جمعه شیخ عبدالله به من گفت،برای تهیه گزارشی به اتفاق او با موتور به باقی آباد بروم.سید ظفر مظفری هلیکوپتری ساخته بود و آقای انصاری قرار بود گزارشی تهیه کند و برای چاپ در مجله جوانان به تهران ارسال کند.با هم به باقی آباد رفتیم.سید با استفاده از انجین موتور 70 هوندا و پره های پنکه سقفی SMC هلیکوپتر کوچکی ساخته بود.برای او و من بسیار جالب ودیدنی بود.
بی شک آقای شیخ عبدالله انصاری جزء اولین روشنفکران شهرمان در آن سالها بود. علاوه بر آقای انصاری از قول سید رحمت الله قتالی«سید عبدالله» نقل می کنم که در همین سالها خانواده یکی از همین سادات ازداخل وسایل شخصی یکی از پسرانشان عکس جمال عبدالناصر رئیس جمهور ناسیونالیست و برابری طلب مصر کشف می کنند.
برادر کوچک همین سید طرفدار جمال باز به نقل از سید عبدالله اولین متن ادبی عاشقانه تحت عنوان "زیر گز جموکی" به رشته تحریر در می آورد. « شهر خمیر در آن سالها سه محله داشت. محله قبله،محله کوش و محله بالا. چند سال قبل و بعد از انقلاب محله جاه مدی به نقشه حغرافیایی خمیر اضافه شد و ضمناَ چندین سال بعد از انقلاب کاشف به عمل آمد که بقول از برکت سر جمهوری اسلامی شهر بندرخمیر دارای محله دیگری شده است به نام محله جمشید. محله کوش یعنی همین محدوده فعلی که منزل پدری من هم در آن واقع شده بود، شاید بشود گفت محل و زادگاه اولین روشنفکران شهرمان بود.
وظیفه خود می دانم از نقشی که هر کدام از این روشنفکران گرانمایه درآن سالهای دور در رشد و ارتقاء فرهنگی شهرم داشته اند ستایش کنم.
« روز رهایی »

ترديد ندارم
روزی خواهد آمد
كه عشق مفهوم راز گونه اش را
به همه ی جويندگانش آشكار خواهد كرد.
ديگر هيچكس از ابرازش
واهمه نخواهد داشت.
روزی كه عشق و آزادی از پستوی خانه ها
جوانه خواهد زد.
وبی شك
همچون نان و نمك بر سفره ی
تمامی زنان و مردان خوب ميهنم خواهد درخشيد.
آن روز، روز رهایی است.
روز پر شكوه آزادی

۱۳۹۵ شهریور ۲۴, چهارشنبه

حاکم شرع بندرعباس در سال۶۰ و وزیر دادگستری دولت حسن روحانی را بهتر 

بشناسیم.


با پخش نوار صوتی منتسب به آیت الله منتظری در خصوص قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین سال ۶۷ نام مصطفی پور محمدی یکی از اعضاء هیئت چهار نفره مرگ بر سر زبانها افتاد، اما مصطفی پور محمدی کیست و دردیکتاتوری فقهی مستقر چه نقشی داشته است؟
او که نماینده وزارت اطلاعات در هیئت مرگ و یکی از آمران این کشتار فجیع بوده، در سال ۱۳۳۸ در شهر قم به دنیا آمده. پدرش خیاط بوده و لباس همین آخوندهای ریز و درشتی فعلی که بقول پیر مردهای قدیمی خودمان، هم شریک دزدند و هم رفیق قافله می دوخته است. این جنایتکار در مصاحبه ای می گوید: افتخار می کنم که روزی آغا [ خامنه ای ] به من گفت، اولین لباس روحانیت را برای من پدر مرحوم شما دوخته است، کاشکی پدرش از روی پله در مغازه اش می افتاد و دستش می شکست و نمی دوخت تا حالا بهانه ای برای دیوزه گی این قاتل نباشد. شما فکر می کنید لباس دوختن برای کسی که با خودکامگی، برادرکشی، سلب ابتدایی ترین آزادیهای فردی، سرکوب و خشونت، دزدی و اختلاسهای نجومی نوچه هایش، مملکت را به فلاکت و غارت کشانده است، افتخار دارد؟
سال ۵۷ که انقلاب می شود، این جانی فقط ۱۹ سال سن داشته. در سال ۵۸ که هنوز ۱۹ ساله بوده بعنوان دادستان انقلاب شهر مسجد سلیمان در خوزستان انتخاب می شود.  درآن سالها مسجد سلیمان بعلت نفوذ بیش از حد کمونیستها به مسکو سلیمان معروف بود. پورمحمدی با صدور احکام ناعادلانه بسیاری از جوانان انقلابی مسجد سلیمان را از دم تیغ گذراند.
 بعد از انقلاب با اوجگیری اعتراضات سراسری معلمان استان در بندر عباس این آدمکش درسال۶۰ بعنوان حاکم شرع بندرعباس در حالیکه ۲۲ سال بیش نداشت جنایتش رااز سر گرفت . با حکم و دستور این جنایتکار جوانان بسیاری در بندر عباس شکنجه و اعدام شدند و پرونده سیاه جنایت این جانی قطورتر گردید. اسامی این جوانان آزادیخواه و برابری طلب که به دستور مستقیم این جانی اعدام شدند در پایان نوشته می آورم. 
پورمحمدی از سالهای ۵۸ تا ۶۵ دادستان رسمی دادگاههای انقلاب خوزستان، هرمزگان و خراسان بوده است. در سال ۶۷ که بقول زندانهای از شقایق و شبنم سرشار بودند. دستور حذف فیزیکی اسیران سیاسی محبوس در زندانها از سوی خمینی به هیئت چارنفره مرگ [  نیری قاضی شرع زندان اوین، اشراقی دادستان تهران، رئیسی معاون دادستان وپورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات] صادر شد. با احکام جنایتکارانه که این هیئت پس ازبرگزاری جلسات دادگاه پنج دقیقه صادر کردند، در آن تابستان خونین و شوم حدود ۴ تا ۵ هزار نفر ازاعضاء و هواداران مجاهدین خلق و گروههای مارکسیستی به جوخه اعدام سپرده شدند که اجساد آن بخون خفتگان شبانه با ماشین حمل گوشت و کمپرسی  به گورهای دسته جمعی که از قبل آماده کرده بودند انتقال دادند.
پورمحمدی ۱۱ سال در وزارت اطلاعات به جاسوسی و تعقیب و مراقبت از مخالفین حکومت دارالخلافه اسلامی همت گماشت، در سال ۶۹ بعلت سر سپردگی به معاونت وزیر ارتقاء می یابد. از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۸ مسئول امور خارجی وزارت اطلاعات می شود ودر سال ۱۳۸۱ ریاست امور سیاسی و اجتماعی دفتر آغای خودش را بعهده می گیرد.
احمدی نژاد عوام فریب و پوپولیست  [ عوام گرا] این جانی را بعنوان وزیرکشور برگزید و بعد ازمدتی او کناره گیری کرد. با روی کار آمدن دولت حس روحانی این قاتل کهنه کار بر کرسی وزارت دادگستری تکیه زد وحال او در کسوت پلشت وزیر دادگستری، بیداد را در سرتاسر این بیداد سرا گسترش می دهد.
به روشنی می بینیم که این قاتل که دستش تا مفرق به خون جوانان انقلابی این خاک به تاراج رفته آلوده است، چه سریع و بی وقفه بر صندلی مناصب و صدارت پر طمطراق جا خوش می کند. نقش آفرینی افرادی همچون پور محمدی با آن سابقه جنایتکارانه وآن نیت پلیدی که جزء حفظ نظام با توسل به غیرانسانی ترین شیوه ها ندارد، اهداف پلید دولتمردان اسلامی را در پشت ژستهای آخرت گرایانه آنان بهتر آشکار می گردد. لیست اعدام شدگان سال ۶۰ که با حکم و دستور مستقیم مصطفی پورمحمدی در بندرعباس صورت گرفته در پایین می آورم. این لیست  به همت آقای اسد مذنبی  یکی از جان بدر برده گان ازماشین سرکوب و کشتار پورمحمدی تنظیم شده است.
**********************
جنایات بدون مکافات پورمحمدی وجمهوری اسلامی در بندرعباس

اسد مذنبی

در سفراخیرم به سوئد و چند کشور دیگر اروپایی و دیداربا دوستان و همشهریان بندری توانستم به لیست کامل تری از جان باختگان سالهای وحشت دربندرعباس با ذکربرخی جزییات دست پیدا کنم.
جنایاتی که گرچه بانیان آن زنده و حتی در رده های بالای جمهوری اسلامی بکار مشغولند اماتاکنون بدون مکافات یاقی مانده و اگر وضع تبعیدیان پراکنده به همین منوال باقی بماند، نمی توان امیدوار بود که امثال پورمحمدی وخامنه ای و قاضی مرتضوی و بسیاری دیگردرچشم اندازی نزدیک در دادگاههای بین المللی برصندلی اتهام بنشینند.با این حال وظیفه ماست تا بمنظور ثبت درتاریخ یافته های خود از جنایات سران جمهوری اسلامی را انتشاردهیم و تلاش نماییم تا زمینه محاکمه رهبران جنایتکار ومستبد جمهوری اسلامی را در دادگاههای بین المللی فراهم آوریم، چراکه اگر امروز هم این مهم حاصل نشود فرزندان ما خواهند توانست با جمع آوری اسناد و مدارک به این آرزوی خانواده ها و ملیونها ایرانی ستمدیده جامه عمل بپوشانند!
***
لیست کامل تر جنایات بدون مکافات پورمحمدی و جمهوری اسلامی در بندرعباس
۱- محمد زحمت پیشه ( ۱۸ ساله دانش آموز)
۲- مهدی ایزدشناس (۱۶ ساله دانش آموز- پورمحمدی ، پدرمهدی از بازاریان سرشناس بندررا وادار می سازد درنماز جمعه ازتیرباران فرزند خوداظهار شادمانی کرده تا پسر دیگرش که در زندان بود را اعدام نکند )
۳- کریم عبدالله پور (24ساله کارگرماهراداره بنادر و کشتیرانی و یکی از بهترین مجسمه سازان بندرعباس، جرم کریم شراکت درسازماندهی شورای کارگران اسکله بندربود)
۴ محمد فیروزی ( دانش آموز17 ساله)
5- علی بهروزی (دیپلمه هنرستان21 ساله)
۶- سعید اسکندری
این شش تن جزو اولین موج اعدامی هایی بودند که بدون محاکمه و فقط برای زهر چشم گرفتن و ایجاد فضای رعب و وحشت توسط پورمحمدی در زندان شهرک تیرباران شدند
۷- فتح الله فربود ( دیپلمه 23 ساله)
۸- محمد سرافراز ( درجه دار نیروی دریایی ، دارای همسر و دو فرزند. جرم محمد پناه دادن به دودختر فعال سیاسی بودکه بعدها آزاد شدند)
۹- کامیار اسماعیل زاده ( دانش آموز18 ساله،پدرکامیار از پزشکان قدیمی بندرو معروف به دکتر لنگو، پش از اعدام پسرش هرگز قادر به طبابت نشد)
۱۰- مهشید معتضد کیوانی ( خانم خانه دار ، مهشید چند ماه پس از به دنیا آوردن تنها پسر خود توماج ، درحالی که وی را شیر می داد درزندان شهرک تیرباران شد)
۱۱- محمد چشم براه ( کارگر ماهراداره بنادر و کشتیرانی، محمد از دوست داشتنی ترین بچه های بندر وجرمش شراکت درسازماندهی شورای کارگران اسکله بندر بود)
۱۲- نعمت بشخور ( ۲۳ ساله معلم ، نعمت که به دروغ متهم به قتل بازجو شاهوند بود- بعدا چندین نفردیگررابه همین جرم متهم نمودند- بمدت دو روز از تیر برق میدان مرکزی شهر بندرعباس یعنی فلکه برق، با مقوایی که جرائمی بر آن ردیف شده آویزان بود. بعدا زندانیان هم بند نعمت فاش کردند که جسد نعمت بدار آویخته شد چون قبل ازاعدام زیر شکنجه به قتل رسیده بود)
۱۳- علیرضا قاسمیان ( دانش آموز ۱۷ ساله، علیرضا هنگامیکه در جاده بندرعباس شیراز حوالی داراب ماشین اش خراب شده، اشتباها سوار مینی بوسی می شود که تمام سرنشینانش پاسدار بودند و همانجا دستگیر می شود ) ۱۴ محمد حسن صحافی (معلم و یکی از فرهیختگان و روشنفکران دلسوخته بندر)
۱۵- عباس شریفیان ( دانش آموز)
۱۶ - احمد چشم براه (16 ساله دانش آموز)
۱۷- نادر روستا ( ۱۷ ساله دانش آموز)
۱۸ - محمود فولاد خانی ( دانش آموز۱۹ ساله)
۱۹- محمد رمضان پور ( دیپلمه ۲۲ ساله - بعدها وقتی برادرمحمد، جاوید رمضان پوربعنوان نماینده مردم بندرلنگه به مجلس شورای اسلامی رفت - در زمانی که هاشمی رفسنجانی ریاست مجلس را برعهده داشت - با اعتراض شدید صادق خلخالی و رد اعتبارنامه اش روبرو شد تنها به این دلیل که برادرش محارب بوده و اعدام شده) ۲۰ محمد امین ترابی ( 24 ساله - پس از اعدام ، حکم سه سال زندان وی توسط دیوان عالی کشور تایید شد)
۲۱- فاطمه رخ بین
۲۲ حسن بشیری
۲۳- سعید بشیری
۲۴- پرویز شنگی پور ( دانش آموز17 ساله)
۲۵- محمد سلیمانی ( ۱۸ ساله دانش آموز، روبروی دانشگاه تهران و توسط یکی از نیروهای اطلاعاتی بندرعباس بنام حسین فرج زاده معروف به حسین چلوکباب که سرپرستی روزنامه جمهوری رانیزعهده دار بودو اخیرا در بندرعباس فوت کردو از وی بعنوان روزنامه نگار پیش کسوت تجلیل شد، با فریاد آی دزد دستگیر و پس از شکنجه های هولناک سرانجام در زندان شهرک بندر تیرباران شد )
۲۶- عارف بلوکی ( دانش آموز18 ساله)
۲۷ حسین رکنی ( دانش آموز18 ساله و عضو تیم فوتبال سینگو)
۲۸- ماهرخ یوسفی
۲۹- علی برنشان ( دانش آموز 16 ساله، با وجود سن بسیار کم بشدت شکنجه شده تا جایی که هنگام تیرباران مجبور شدند وی را تیرک ببندند)
۳۰- منصور احمد شاهی
۳۱ نصرالله احمد شاهی
۳۲- راج احمد شاهی
۳۳- موسی پیشداد(دانش آموز 18 ساله)
۳۴- طاهره قاسمی (دانش آموز)
۳۵- حسین روحانی ( ۱۷ ساله دانش آموز و عضو تیم فوتبال سینگو)
۳۶- عبدالعلی یعقوب زاده
۳۷- بهروز یوسفی
۳۸- حمید مکرانی (دانش آموز 17 ساله)
۳۹- ماشالله پورطرق(درجه دار نیروی دریایی، وی از محبوبیت زیادی دربین درجه داران نیروی دریایی برخورداربود)
۴۰- غلامعلی علمشاهی
۴۱- ناصر اسکندری
۴۲ حسن روان ، درخانه ای درخیابان سازمان حوالی تکیه معروفی بنام منبرکرتی در درگیری با عوامل پورمحمدی پس از چندین ساعت از پای درآمد
۴۳- جلالی
۴۴- محمود یوسفی در درگیری با عوامل پورمحمدی در اطراف قلعه گنج کشته شد
۴۵- عباس مکاری(دانش آموز)
۴۶- موسی مکاری (دانش آموز)
47- قنبر پیشدست (حسابدار ارشد وکارمند اداره بنادر و کشتیرانی)در درگیری با عوامل پورمحمدی در اطراف قلعه گنج کشته شد
48- عزیز پوراحمدی ، درخانه ای درخیابان سازمان حوالی تکیه معروفی بنام منبرکرتی در درگیری با عوامل پورمحمدی پس از چندین ساعت از پای درآمد
49- اسحاق فرامرزی ( اسحاق وحشت زیادی در دل نیروهای دادستانی وامنیتی ایجاد کرده چون نیروهای امنیتی طی چند درگیری که منجر به کشته شدن تعدادی از آنان گشته، نتوانسته بودند وی را دستگیرنمایند اما عاقبت در یک برخورد خونین در نزدیکی روستای کهورستان بین بندرخمیر و بندرعباس موفق می شوند وی را از پای درآورند)
50- احمد اسلامی جوزانی
51- ناصر مرادی
52- حجت دشتی
53- سیروس دشتی
54- سروش نیکخواه
55- محمد قادری
56- حمید معتقدی ( ۱۸ ساله دانش آموز،عضو تیم فوتبال سینگو)
57- - منصور علی مرادی
58- کمالی
59- موسی آباد
60- عبدالله حسینی
61- ناصر دستوری
62- غلامرضا سالاری (دانش آموز)
63- علی کهوری
64- محمد معینی ( دانش آموز)
65- منصور بنازاده
66- مسعود برخوردارزاده
67- عباس برخوردارزاده
68- سلیمان سلیمانی
69- احمد اسلامی (دانش آموز)
70- غلامشاه ضمیری
71- سید حسین هاشمی
72- احمد پیل افکن ( دانش آموز18 ساله)
73- کریم ترابی (دیپلمه 20 ساله، کریم را بجرم داشتن چندبرگ اعلامیه تیرباران کردند)
74- صالح نیایی
75- علی مهمی
76- موسی محمودی
77- اسماعیل محمودی
78- محمد عظیمی (۱۸ ساله دانش آموز ،عضو تیم فوتبال سینگو، پدر وی یکی ازفرهنگیان زحمتکش و سالها دردبیرستان ششم بهمن خدمت کرده و موفق شده بود پس از سالها دارو و درمان صاحب یک فرزند شود که وی نیز بدست پورمحمدی تیرباران شد)
79- صادقی
80- علی احمدی سرخونی
81- سعید خراسی
82- محمد یزدانی
83- بازماندگان
84- حسین پور قنبری
85- محمد تقی ترابی(دانش آموز 18ساله)
86- محمود خدادادزاده(دانش آموز18 ساله)
87- صنم قریشی (دانش آموز، صنم روز روشن در بلوار مرکزی شهر بندرعباس هنگامی که مشغول فروش نشریه بود در مقابل چشمان مردم توسط یکی از بازجویان پورمحمدی بنام شمشیری با اسلحه کمری بقتل رسید. شمشیری بخاطراین قتل حتی مورد بازخواست هم قرار نگرفت اما بعدا ترورشد)
لازم به یادآوری است که در تمام آن سالها ازخانواده تمامی کسانی که در زندان شهرک تیرباران شدند مبلغ هزارو دویست تومان پول تیردرخواست می شد و تا پول دریافت نمی گردید جسد را تحویل خانواده ها نمی دادند.
-------------------------------------------
اسامی بچه های بندر که در دیگر شهرها به جوخه اعدام سپرده شدند با ذکر برخی جزییات جهت ثبت درتاریخ ناصر فراقی معلم اخراجی ، تابستان 60دربلوار کشاورز تهران دستگیر و دو روز بعد بدون محاکمه در زندان اوین بدار آویخته شد غلامرضا ترابی در زندان عادل آباد شیراز تیرباران شد رضا خالصی در مشهد دستگیر و بدون محاکمه تیرباران شد

۱۳۹۵ شهریور ۲۱, یکشنبه


نامه هایی که هرگز فرستاده نشد « نامه هایی به دختران نازنینم آذر و آیدا »

نامه شماره یک

این اولین نامه ای است که از دهم اسفند ماه سال ۱۳۸۶ یعنی حدود یک سال و چهار ماه پس از اینکه شما عزیزانم، خانه ، دوستان خوبم و زادگاهم را ترک کرده ام ، برای شما دختران نازنینم نوشته ام .
در ابتدا امیدواربودم که شاید بتوانم این نامه ها به شما برسانم،ولی اینک امید چندانی به رسیدن به آرزویم ندارم.حال که از سر ناچاری مجبوربه انتشار آنها از طریق فیسبوک شده ام،قدر مسلم است که بخشهایی از نامه ها که خیلی خصوصی ودر ارتباط بقول با دعوا و مرافعه خانوادگی است از آنها حذف کنم.
در بازنویسی تلاش نموده ام از ساختار نوشتاری ساده و روان استفاده کنم تا هم برای دختران دوست داشتنی ام و هم برای کاربران عزیزی که محبت میکنند به فیسبوکم سر می زنند،قابل خواندن و مفید باشد.
بی تردید قصد من از نوشتن این نامه ها، بازگو یی ماجراهای است که در گذشته برایم اتفاق افتاده است. امید دارم توانسته باشم حقایق و واقعیتها رابرای شما عزیزانم بیان کنم.
نامه شماره یک
ازامروز دهم اسفند سال ۱۳۸۶ تصمیم گرفته ام، هر چند روز یک نامه برای شما دختران نازنینم بنویسم. شاید در آینده فرصتی پیش آمد و این دفتر که حاوی نامه های شماست به دستتان برسد. دوست دارم آنها را بخوانید تا بدانید که پدرتان چگونه فکر می کرده و در دوران مهاجرت و ترک آن فلات دربند بر او چه گذشته است.
تلاش می کنم نامه ها را کوتاه ،ساده،روان وصمیمی بنویسم.قبل از هر چیز این را بخاطر داشته باشید،که نحوه اندیشیدن و شعور ما انسانها بی تردید ناشی ازعوامل مادی و عینی محیط اجتماعی پیرامون ماست .ما انسانها تحت تاثیر این عوامل بلحاظ فکری تغییر می پذیریم.
من پدرشما بعنوان یک انسان ،نمود عینی و تبلور نسلی بقول سوخته هستم،که در جریان قیام ۵۷ و سالها پس از آن چنان با بیرحی و شقاوت در طول حاکمت این نظاوم جور و ستم قتل عام شدند که بقول شاملوی بزرگ جزء خاطره ای از آن بجای نمانده.
نطفه هم نسلان من در سالهای قبل از قیام در زهدان مادرانی بسته شد،که در طول این سه دهه زجر وخشونت در تابستاهای گرم و سوزان و در زمستانهای سرد و بوران زده از این زندان به زندانی دیگر و بدنبال آن از این خاوران «۱»به خاورانی دیگردر پی یافتن جگرگوشه هایشان روان بودند.
نسل من قبل از قیام و تا سالها بعد از آن اخگر سوزان تعهد و پایبندی به رهایی انسانها و برابری خواهی را با افتخار وغرور که شایسته یک انسان واقعی است ،حمل کرده است.بی شک خواست ما آزادی،برابری انسانها و استقرار سوسیالیسم در جامعه بوده و هست.
جرم نابخشودنی نسل من و آن عقوبت حانکاهی که نسل من متحمل شد ، فقط بخاطر اعتقاد راستین اش به آزادی و برابری انسانها و مخالفتش با خودکامگی بوده است ونه چیز دیگر.
به باور من هر انسانی می بایست از این حق حیاتی برخوردار باشد که برای نفی ستم و نابرابری در جامعه اش تلاش کند و هیچ انسانی را نمی توان از این حق مسلم اش محروم کرد.
۱- خاوران گورستانی در شرق تهران که اجساد بسیاری از انقلابیون پس قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان شوم سال ۶۷ ، شبانه در گورهای دسته جمعی در آن دفن شدند.

نامه به دختران نازنینم آذر و آیدا


( پدری غریب و بیگانه )

سلام دختران خوبم، گاه که فارغ از زشتیهای اندوهم می شوم به روزهای روشن و شاد آوری می اندیشم که با شما بودم و همچنین به آینده ای ناروشن و آبهام آلودی که شاید بتوانیم دوباره در کنارهم باشیم. انگار ناچارم این غم غربت و افسرده گی را تاب بیاورم تا روزهای مه زده و نا معلومی که یا من بر این اندوه بی پایان تسلط یابم و یا او مرا از پای درآورد.
اما، چرا سرنوشت ما این گونه رقم خورد؟ چرا من نتوانستم پدری مهربان و دوست داشتنی برای شما و همسفروعاشقی کولی وار برای مادرتان باشم؟
من دورم از شما و خوب طبیعی است که به درستی ندانم که تا چه حدی ذهن و احساس شما با این تلخکامی ها کنار آمده . اما، در ذهن پر تلاطم من هنوز رسوبات این ناشادیها ته نشین نشده و لحظات بسیاری معلق واربه سطح می آیند .
دختران خوبم، می دانید که ما انسانها آنگونه عمل می کنیم که فکر و اندیشه مان مارا به آن وادی فرابخواند. آزادگی و احساس آزاد زیستن پدیده رازگونه ای است که ما در اندیشه و ذهنمان به آن می رسیم وشیفته و شیدای آن می شویم و به آن دل می بندیم.. پس آنچه ما در عالم ذهن جستجو می کنیم ودرعینیت مادی زندگی به آن عمل می کنیم برآیند پدیده ای است که ما چگونه می اندیشیم، به بیان ساده این نیروی عمیق و چند لایه که همان نحوه تفکر ماست تعیین کننده بسیاری ازبرخوردها و تصمیماتی است که ما به آنها عمل می کنیم.
به واقع آنچه این اندوه و غم جدایی را به من تحمیل کرده چیزی نیست جزنگاه خاص و نحوه اندشیده گی که از زمان جوانی با آن زیسته ام. از همان زمان انسانگرایی،عدالتخواهی و آزاداندیشی علائق و خواسته های بودند که ذهن و فکر مرا در تسخیر خوداشتند. من با آن سرنوشت پردردی که از سر گذرانده بودم هرگزقادر نبودم آنها را از خود دور کنم. غریب بودن در شهرم و به دنبال آن مهاجرتم زائیده همین تعلقاتی بود که بسان نوزادی همزاد من شده اند.
در رمانی ازلویی فردینان سالین به نام( سفر به انتهای شب ) که سرنوشت نویسنده است خواندم که: همین است که انسان در زندگی دنبالش می گردد. فقط همین، یعنی دنبال بزرگترین غصه ممکن تا قبل از مردن در قالب خودش جا بیفتد.
دختران نازنینم، این قالب چیست؟ آیا این قالب جزرهایی از قید و بندهای بیهوده زندگی، آزاد اندیشیدن، آزاد عمل کردن و تحمل مصائب و سرگردانی هایی است که یک انسان برای برقراری یک جامعه انسانی و برابرآنها را به جان می خرد؟
من انسانها و جوانان فرهیخته و پاکباخته ای بسیاری را در میهن به تاراج رفته مان می شناسم که پر غصه و رنج آلود برای رسیدن به این قالب انسانی ناشکیبایی و مصیبت بسیارتحمل کردند و در انتها جان شیفته شان را نثار مردمانشان کردند تا خورشید رهایی و سعادت آنان زودتر طلوع کند.
دختران دوست داشتنی ام، این نامه مقدمه مختصری است برآنچه تصمیم دارم دراین خصوص برایتان بنویسم تا بهتر بدانید که چه دگرگونی جان آزاری درذهن و خاطر من ایجاد شد که مرا وادار کرد حسرتزده و غصه دار تلاش کنم به قول آن نویسنده قبل از مرگ در قالبی جا بیفتم که زندگی و سرنوشتم با آن تنیده شده. بدرود تا نامه بعدی
به یاد شادروان شیخ عبدلله انصاری

چند روز قبل از طریق یکی ازدوستانم ازدرگذشت شیخ عبدالله انصاری مطلع شدم. با تأسف و اندوه این ضایعه مصیبت باررا به فرزند بزرگش آقا وحید و خانواده محترمش و همچنین به برادران بزرگ آن زنده یاد آقایان شیخ محمد و شیخ حبیب انصاری تسلیت می گویم.
در تاریخ ۱۴ فرودین ۱۳۹۴ متنی تحت عنوان [ او بود که کتاب مرد پیر و دریا به من داد  ] را در خصوص شخصیت و آرا و افکارشادروان شیخ عبدالله در فیسبوکم انتشار دادم. اینک در فقدان دوست گرانقدرم که در آشنایی من به کتاب و مطالعه کردن نقش ارزشمندی داشته، یکبار دیگر این متن را انتشار می دهم تا دوستان خوب فیسبوکیم که او را خوب نمی شناسند و یا کم می شناسند با شخصیت آن زنده یاد بعنوان فردی روشنفکرو اهل مطالعه و فرهنگ آشنا شوند. یادش همیشه ماندگار باد.
او بود که کتاب " مرد پیر و دریا" به من داد.
سال ۱۳۴۸  است.یعنی حدود ۴۵ سال قبل ومن ۱۳سال سن دارم و در مقطع دوم دبیرستان »کلاس هشتم » در دبیرستان آریامهرشهرمان درس می خوانم. در همین سال به منزل شیخ عبدالله انصاری که به اتفاق مادرمهربان و پیرش و دو برادرش یعنی شیخ محمد و شیخ حبیب زندگی می کند رفت آمد می کنم.در ابتدای ورود به اطاق او با انبوهی روزنامه، مجله و کتاب و یک رادیو بزرگ فیلیپس روبرو می شوم.
او را بیشتر اوقات در حال مطالعه و یا حل جدول میدیدم.کتابهای زیادی در اطاقش داشت که تعدادی از آنها هنوز در ذهنم هست ،مثل مرد پیر و دریا و برفهای کلیمانجارو اثر ارنست همینگوی؛ برادران کارامازوف و قمار باز اثر داستایوفسکی؛ پراثر ماتسن, امشب دختری میمرد.
او بود که اولین بار کتاب "مرد پیر و دریا" را به من داد. شوق و علاقه وافری به مطالعه کتاب و حل جدول داشت.مجلات زن روز ، اطلاعات،جوانان ،سپید و سیاه و روشنفکر مطالعه می کرد.بعضی شبها حدود ساعت هفت با همان رادیوی بزرگش به رادیو عراق که به زبان فارسی پخش می شد گوش می داد.در آن سالها بخاطر حاکمیت بر رودخانه شط العرب بین شاه ایران و حسن البکر رئیس جمهور عراق اختلاف و جنگ چند روزه پیشآمده بود.گوینده رادیو عراق فحش وناسزا نثار خانواده جلیل!!!!سلطنت می کرد.
من نیز گاهی همراه او به رادیو عراق گوش می دادم. در واقع اولین بار من از طریق او به مطالعه کتا ب ، مجله و بد بیراه هایی که رادیو بغداد به شاه می گفت آشنا شدم.گویا او خبرگاربعضی از مجلات بود.بعد از مدتی که از رفت وآمد من به منزل او می گذشت، یک روز از من خواست که در پخش مجلات زن روزوجوانان در شهر به او کمک کنم.من بعضی روزها مجلات از او می گرفتم و به مشتریانش تحویل می دادم.
یکبار که برای تحویل مجله به منزلی که دو دختر جوان همشهری ام با خانواه شان زندگی می کردند، رفتم ، مگسی دراطاق نشیمن آنان چرخ می زد، مثل اینکه خواهر بزرگ خانواده تلاش می کرده مگس ازاطاق بیرون کند ولی موفق نمی شد. رو کرد به من و گفت : یوسف، عجیب مگس سمجی است. هنوز این موضوع بخاطرم مانده است. منظور این است که دراثر مطالعه همین مجلات و کتابها دختران نازنین شهرم در همان سالهای دور یاد می گرفتند ومی دانستند که سمج یعنی سرسخت و یک دنده.
یک روز جمعه شیخ عبدالله به من گفت،برای تهیه گزارشی به اتفاق او با موتور به باقی آباد بروم.سید ظفر مظفری هلیکوپتری ساخته بود و آقای انصاری قرار بود گزارشی تهیه کند و برای چاپ در مجله جوانان به تهران ارسال کند.با هم به باقی آباد رفتیم.سید با استفاده از انجین موتور 70 هوندا و پره های پنکه سقفی SMC هلیکوپتر کوچکی ساخته بود.برای او و من بسیار جالب ودیدنی بود.
بی شک آقای شیخ عبدالله انصاری جزء اولین روشنفکران شهرمان در آن سالها بوده. وظیفه خود می دانم از نقشی که اودرگذشته دور در رشد و ارتقاء فرهنگی شهرم داشته اند ستایش کنم.

اقیات و صالحات جناب شیخ حاج محمد بن صالح

بخش سوم

گویا قرار نیست به این زودیها فرشتگان مقرب باریتعالی دست از سین و جیم کشیدن و تفتیش عقاید پوسیده و کفک زده جناب شیخ بردارند، مثلی اینکه این طرف هم آدم حائز اهمیتی در شهرمان بوده و ما خبر نداشتیم، بقول الله العلم.
چند روزی بود که خبری از فرشتگان خدا نبود وجناب شیخ آرام و راحت در الحدشازاین پهلو به آن پهلو می شد. سرگرمی اش شده بود اجرای سنت رسول اکرم یعنی مرتب کردن ریش مبارکشان. درست ساعت ۴ و ۴۲ دقیقه شب جمعه باز صدا مهیب و سهمناکی به گوش رسید و جناب شیخ از خواب گرانش برخاست. بله فرشتگان خالق آسمان و زمین یعنی منکر و نکیر بر جناب شیخ حاج محمد بن صالح بیچاره وارد شدند. بعدازسلام و شب بخیری که بین حاضرین رد و بدل شد بی وقفه و فوری برقی منکر آغاز به سین و جیم کشیدن از جناب شیخ شد.
منکر آغاز به سخن کرد و پرسید: بله، مدتی به شغل انبیا الهی یعنی معلمی اشتغال داشته ای، بفرما که در مدرسه و بین دانش آموزان و معلمین چه عمل خداپسندانه ای انجام می دادی؟
جناب شیخ با حالت حق به جانب و با توپ پرزبان به سخن گشود. بله در مدرسه خوشبختانه دانش آموزان که کوچک بودند و چیزی حالیشان نبود و من با آنان مشکلی نداشتم و مرتب آنان را به صراط مستقم و فرمانبرداری ازدستورات دین مبین اسلام فرامی خواندم ولی مشکل عدیده من با عده ای معلم منحرف و معاند و مخالف تعالیم رسول الله بود که با دمشان گردو می شکستند وگاه در دفتر مدرسه سؤالات شیطانی مطرح می کردند که من خونم به جوش می آمد.

دراین لحظه منکر افاضات جناب شیخ را قطع کرد و پرسید: مثلأ چه سؤالاتی می پرسیدند ؟
جناب شیخ پاسخ داد خودتان بهتر آگاهید که قبل و بعد از انقلاب عده ای از معلمین تحت تأثیر تبلیغات مادیون واشتراکیون قرارداشتند وملحد بودند و مرام گروههای معاند و منحرف تبلیغ می کردند. یک روز در دفتر مدرسه یکی از معلمین ملعون ازمن پرسید:
جناب حاج محمد صالح ، آیا این امر صحت دارد که ما هرچه درمورد آغای سیدعبدالباقی بگوییم او دردلش واضح است؟ مثل اینکه این معلم از خدا بیخبر دل خونی از آغا داشت، من بلافاصله گفتم: بله که صحت دارد اواولاد رسول الله و معصوم و بیگناه است وطبیعی است که هرچه ما بگوییم اودر دلش واضح است و علم غیب دارد. بعد رفیق همین معلم دهری و منحرف که عدوات و دشمنی اش با رسول الله و اولادش به من ثابت شده بود پرسید: با این فرمایش شما باید بپذیریم که قرب و منزلت سید عبدالباقی نزد خدا بیشتر بوده تا محمد آخرین برگزیده اش.
 من که از جسارت خصمانه این معلم ملعون به رسول اکرم به شدت خشمگین شده بود گفتم چرا؟ اوگفت برای اینکه اگررسول خدا علم غیب داشت و مثل سید عبدالباقی همه چیز دردلش واضح بود و معصوم و بیگناه بود چرا در قضیه صفوان و همسرش عایشه پیغمبرمدتی طولانی او را به خانه پدرش ابوبکرفرستاد و با او قهرشد و ارتباطش را قطع کرد؟ تا اینکه مدتها بعد طبق اعتقاد مسلمانان آیاتی از طرف خدا به پیغمبر نازل شد و او با همسرش عایشه آشتی کرد و او به خانه خودش آورد،  پس با این حساب پیغمر مثل سید عبدالباقی در دلش واضح نبوده وگرنه از همان اول میدانست که عایشه بیگناه است ومنتظر نمی ماند چند ماه بعد خدا به زحمت بیفتد و سوره نازل کند.
این بار نکیررو کرد به جناب شیخ و پرسید شما در مقابل این اسائه ادب به ساحت رسول اکرم چه گفتید؟
جناب شیخ در پاسخ نکیردرآمد وگفت: من جواب درستی به این معلم تارک الصلواة نداشتم یعنی از شما چه پنهان از این قضایا سر در نمی آوردم. من تنها کاری که از دستم برمی آمد انجام دادم و آن اینکه هر چه بد و بیراه بود نثاراین معلم ملعون کردم وتا آخر سال تحصیلی کلام به کلام او نشدم.
نکیر فرشته مقرب قادرمطلق درحالیکه از خشم دو چشمش اش عین دریای خون موج می زد با گستاخی و خشم زیاد از جناب شیخ پرسید: تو از کجا می فهمیدی که سید عبدالباقی معصوم و بیگناه است و در دلش واضح است؟ و چرا این چرندیات را به خود مردم نادان میدادی؟
جناب شیخ با حالتی ملتمسانه و با ترس و لرز زیاد گفت: ما در دوران کودکی از پدر و مادرمان شنیده بودیم که اواولاد رسول خدا و پسر سید عبدالغفوراست وجد دارد و دردلش واضح است و از طرفی من خودم ازیکی ازمریدان آغا به نام میرزا شنیده ام. نکیرکه خشمش اش چون سیلی ویرانگر به راه افتاده بود گفت: میرزا خودش و جد و ابادش غلط بی جا می کنند که همچون اراجیفی به خورد مردم ساده و نادان می دهند.
جناب شیخ که خودش را باریک کرده بود و جا خالی داده بود یکهو به خودش جسارت داد وگفت: من خودم از یکی از همشهریانم که یک روزعصر خدمت آغا رفته بود شنیده ام که در موقع نماز شام که همه حاضرین بلند می شوند و برای اقامه نماز به مسجد می روند آغا از جایش تکان نمی خورد و دوست همشهری ما از یکی از مریدان آغا می پرسد که مگر آغا به مسجد نمی رود ونماز نمی خواند؟
مرید آغا می گوید: که آغا به ما گفته است که من با خدا خیلی نزدیک هستم و رابطه ما بسیار دوستانه است و با همدیگر هیچگون تعارف و رودرواسی نداریم وآغا می گوید خدا به من گفته هیچ لازم نیست شما به خودتان زحمت بدهید و جلو من دولا وخم بشود، ما که باهم تعارف نداریم. مرید آغا گفته بود به این دلیل واضح آغا دیگر نیاز نمی بیند نماز بخوانید و دیگر نه در خانه و نه در مسجد نمازنمی خواند.
دراین لحظه گوشی اپل آیفون S6 منکر فرشته خالق هستی به صدا در آمد، منکر رو کرد به نکیروگفت: باریتعالی امیج فرستاده که سریع به عرش اعلی بر گردیم و جناب شیخ را در همین حالت خماری اش ترک کنیم. ناگفته نماند که فرشتگان مقرب مالک الملک با زبان خاص خودشان که شبیه به زبان سواحلی آفریقاست با هم سخن می گفتند و جناب شیخ حاج محمد بن صالح گرفتار درچنگال آنها ازآن سردرنمی آورد. فرشتگان مقرب بدون خداحافظی و هیچگونه توضیحی به جناب شیخ او ترک کردند.
راویان آورده اند که سین و جیم کشیدن از جناب شیخ بسیار طولانی و مفصل بوده، چون همانطور که ابتدا خدمتتان عارض شدم گویا جناب شیخ اطلاعات دست اول و خوبی داشته و فرشتگان مقرب الجلال الاکرام در نظر دارند او را تخلیه اطلاعاتی بکنند و زبانم لال شاید هم طمعه خوبی برای پچوک فرشتگان سریع الحساب باشد. ، پس با این حال منتظر می مانیم شاید اطلاعات جدیدی ازبازجویی های جناب شیخ به بیرون درز کند.
[ آخرین سپیده دم در مشتاء ]

مردم شهر احمد را که حالا سن و سالی ازش گذشته وگردسفید پیری روی سروصورتش نشسته بود خوب می شناختند. پیرمردی بی تکلف،مهربان و خوش اخلاق که هر روزهمسایه هایش به خانه او می آمدند و از او ماهی می خریدند.حالا دیگر بچه هایش بزرگ وهمه سرکار و زندگیشان رفته بودند و او با همسرش شریفه در خانه فقیرانه که یک بادگیر کوچک داشت در تنهایی، مریضی وتحمل مصائب زیاد زندگی می کردند.
 وقتی که برای پیرم[۱] مشتاء اش صبح زود پیاده از خانه به راه می افتاد در مسیرش تا دریا به یاد حرف پدرش تو دوران کودکی اش می افتاد. یادش می آمد که روزی پدرش به اوگفته بود: با با دریا نعمت است و هر روز ما را صدا می زند که بیائید نزد من، من سخاوتمند هستم و روزی شما را می دهم. احمد حالا که پیر شده بودهنوز نصیحت پدرش به یادش مانده بود. یاد روزهایی می افتاد که کودک ۵-۶ ساله بود و گاهی پدرش او با خودش به دریا می برد. از خانهشان تا لب ساحل که مشتاء پدرش بود حدود نیم ساعت باید پیاده میرفتند . موقع رسیدن به لب دریا پدرش به او می گفت: تو حالا اینجا بشین و جایی نروتا من بروم پایین و مشتاء را پیرم بکنم، او هم تا آمدن پدرش با گرفتن لنگوچ[۲] و سینگو خودش را سر گرم می کرد.
حالا دیگر خودش هم مشتاء ای که از پدرش به ارث برده بود هر روز پیرم می کرد و درآمد بخورو و نمیری داشت. چند سال بود که همسرش شریفه به بیماری لاعلاجی مبتلا شده بود و آن اندوخته اندکی که داشت دکترهای بی انصاف که بجای مطب، دکون و بازاربازکرده بودند از چنگ اش در آورده بودند. با مریضی و ضعف مفرطی که همسرش داشت دیگر آن آرامش کوچک و رابطه عاطفی و احساسی دلپذیری که با او داشت رنگ می باخت.
احمد هم گاهی ازناحیه قلب اش احساس درد می کرد. با گذشت سالها بیماری همسرش و ناراحتی قلبی خودش زندگی شان به مسیر دردناک و   تحمل ناپذیری افتاده بود. او با قلبی بیمار باز هم کارش را ادامه می داد و هر روز با سختی و خطر هرگونه عواقب وخیم به مشتاء اش سر می زد و آنرا پیرم می کرد.
 پیرمرد خوب می دانست که اگر همین مختصر درآمد مشتاء و کمک پسرودخترانش نبود او وهمسر نازنین اش تا حالا چند کفن پوسانده بودند.
با این حال باز هم از عهده هزینه دکتر و داروی همسر و خودش بر نمی آمد.
چند ماه بود که دیگر شریفه قادر به بلند شدن از روی تشکش نبود و بطور باورنکردنی نحیف و ضعیف شده بود.پیرمرد یک روز که با قاشق تلیت[۳] ماست به همسرش می داد غمگنانه و با حسرت به موهای برفگون به صورت و گونه های که خالی ازطراوت جوانی اوکه چال برداشته بود نگاه کرد. او نمی توانست جلواشکهای حسرتبارش بگیرد. پیرمرد چشمان به ژاله نشسته اش را با دستمال سفیدی که دور سرش پیچیده بود پاک کرد.
به یاد دوران جوانی اش می افتاد، زمانیکه گاه با پدرش از مشتاء با کوجیل[۴]  پراز ماهی بر می گشتند وشریفه که دختر جوانی کوتاه، سفید و بور بود با مادرش سکینه درداخل حیاط آنها زیر سایه نشسته بودند تا او کوجیل ماهی را وسط حیاط روی پلاستیک خالی کند و شریفه ومادرش بیایند و از پدرش ماهی بخرند. احمد همان زمان عاشقش شد ه وبه او دل سپرده بود.حال شاید نیم قرن از آن زمان می گذشت ولی هنوز هم اوعاشق و شیفته شریفه بود.
 چند روزبود که پیرمرد بد جوری قلبش به درد آمده بود و قادر به رفتن به دریا نبود، یک شب که پتویش را کنار تشک شریفه انداخته بود که بخوابد رو کرد به همسرش و گفت: فردا صبح تصمیم دارم بروم مشتاء ام را پیرم بکنم. شریفه با نگرانی رو کرد به او و گفت: سلامتی ات مهم تراز ماهی است، چند روز دیگر استراحت کن حالت کاملأ خوب بشود بعد برو دریا. پیرمرد می دانست که چیزی در بساطشان نیست و همسایه ها هر روز برای خریدماهی به خانه او می آیند و دست خالی بر می گردند.
 آن روزصبح  پیرمردآهسته بیدار شد و با آرامی که همسرش بیدار نشود کجیلش را ازحیاط بر داشت و راه دریا در پیش گرفت. هوا هنوز تاریک بود.  وقتی که به کنار ساحل رسید هوا کمی روشن شده بود از دور می دید که چند کلنگ[۵] روی خانه مشتاء نشسته اند. پا درراگه[۶] گذاشت و به طرف مشتاء به راه افتاد. با صدای پا او کلنگها از روی خونه مشتاء پرواز کردند. قبل از اینکه وارد خانه مشتاء بشود درد و سوزشی در قلبش احساس کرد. وارد خانه مشتاء شد. ماهی های زیادی در خانه مشتاء جنب و جوش می کردند.
پیرمرد خوشحال بود که شاید بتواند با فروش این ماهی ها بخشی ازمخارج بردن همسرش را به دکتر متخصص به دست آورد. پیرمرد خواست سیل[۷] را در کف خانه مشتاء بکشد تا ماهی ها را جمع کند. احساس کرد قادر نیست سیل را نگه دارد. سیل از دستش افتاد.  خانه مشتاء و ماهی های که در آن بودند عین آسیاب دور سرش می چرخیدند. جلو چشمش تیره و تار شد, دیواره مشتاء را نمی دید.   زانوهایش سست شدند و یک دفعه در کف خانه دریا افتاد. با افتادن پیرمرد در کف خونه مشتاء صدای کلنگها از دور به گوش می رسید، گویا آنها خبر شومی را هوا می پراکندند. کلنگهای زیادی پرواز کنان دوباره می أمدند و بالای دیوار خانه مشتاء می نشستند و منتظر بودند پیرمرد خانه مشتاء را ترک کند اما، پیرمرد دیگر جان ورمقی نداشت که بر خیزد.
بعد از مدتی که شریفه بیدارشد، دید همسرش در کنارش نیست. هر چه صدا زد خبری ازاو نبود. حدس زد که حتمأ رفته پیرم مشتاء.ساعت از هشت گذشته بود، همسایه ها بنا به عادتی که داشتند آمده بودند توی حیاط و زیر سایه دیوار نشسته بود،منتظر پیرمرد با کوجیل پرازماهی بودند. عقربه  ساعت با شتاب از۹ فرارمی کرد و به طرف ده می دویداما از پیرمرد خبری نبود. شریفه کم کم آشفته و نگران می شد، فکر می کرد  شاید برای شوهرش اتفاق ناگواری رخ داده باشد. همسایه ها از نشستن و انتظار کشیدن خسته شده بودند، عده ای از زنها خداحافظی کردند و رفتند. دقایقی بعد صدای آغلی[۸] بالای در حیاط به صدا در آمد، شریفه و زنانی که هنوز زیر سایه نشسته بودند نفس راحتی کشیدند که پیرمرد برگشته، اما پیرمردی در کار نبود. تازه وارد مصطفی پسر بزرگ پیرمرد بود، آمده بود پدر و مادر پیرش را ببیند. مصطفی مستقیم به اطاق مادرش رفت، کنارشریفه نشست و با مادرش سلام و احوالپرسی کرد. مادرش رو کرد به پسرش گفت: پدرت از صبح زود رفته پیرم مشتاء هنوز که برنگشته نکند اتفاقی برایش افتاد واز پسرش پرسید: ماما می توانی بری ببینی کجاست؟ مصطفی گفت: چشم و تند و سریع به راه افتاد. تشویش وشوربختی بر ذهن شریفه چنگ انداخته بود. یکی دو ساعت از رفتن مصطفی گذشت و هیچ خبری نشد. یکدفعه در چوبی خانه پیرمرد چهار طاق باز شد وسه نفر مرد به اتفاق مصطفی پسر بزرگ پیرمرد در حالیکه رونی[۹] با چوب و گرد[۱۰] بر دوش داشتند و پیر مرد در روی آن به آرامش ابدی رفته بود، به حیاط خانه گام نهادند. رونی را درست جایی به زمین گذاشتند که پیرمرد همیشه ماهی هایشان برای همسایگانش ا ز کوجیل خالی می کرد. زنانی که هنوز در زیر سایه دیوار نشسته بودند بهت زده وبا حیرت به صحنه خیره شده بودند. با صدای گریه اولین زن، سمفونی حزن آلود وسوگوارانه مرگ پیرمرد از سوی همه زنان درحیاط طنین انداخت.

۱- جمع آوری ماهی از مشتاء
۲- نوعی ماهی کوچک که در ساحل درسوراخ زندگی می کند.
۳-ترید، مثل مخلوط کردن ماست و نان.
۴- سبد حصیری بزرگ برای حمل ماهی.
۵- نوعی پرنده دریایی
۶- راه باریکی که از لب ساحل به مشتاء منتهی می شود
۷- وسیله توری که با آن ماهی رااز کف خانه مشتاء جمع می کنند
۸- کلون
۹- وسیله چوبی که مرده با آن حمل می کنند
۱۰- شاخه درخت که برگها آن کنده شده و خشک است
باقیات و صالحات جناب شیخ حاج محمد بن صالح
\
بخش چهارم

چند روزی بودکه علامت سؤال بزرگی ذهن جناب شیخ حاج محمد بن صالح را آلوده تر کرده بود. در طول زمانی که فرشتگان مقرب باریتعالی او را ترک کرده بودند، مرتب فکر می کرد که علت ترک سراسیمه فرشتگان مقرب چه بوده؟ یعنی بازجویی و سین و جیم کشیدن ازاوپایان گرفته؟ و گاه دچار این وسوسه هول آور می شد که شاید باز هم بر گردند وسؤال پیچ کردنش را از سر بگیرند. در همین خیالات بود که صدایی مثل غرش رعد برخاست،گرد و خاک مهیبی پراکنده شد و لرزش ترسناک قبرش او را هول زده کرد. . از دور از میان گرد وغبار فرشتگان مقرب قدوس را دید که به طرف قبر او می آیند. جناب شیخ سریع خودش را جمع و جورکرد و پیشدستی نمود و با فرشتگان مقرب سلام و احوالپرسی کرد.
نکیر رو کرد به جناب شیخ و گفت: خوب گوشهایت را باز کن و توجه کن که ما چه می گوئیم. اگر قول بدهی که به تمام سؤالاتی که از تو می کنیم درست جواب بدهی و کذب و خلاف واقعی در گفته هایت نباشد، ما هم قول میدهیم که این آخرین جلسه بازجویی تو باشد و دیگر سین و جیمی از تو نکنیم ولی درغیر این صورت ما مجبورم اوامر پروردگارعالم را اطاعت کنیم و این بازجویی ها ادامه دهیم.
نکیر در ادمه دستوراتش به جناب شیخ گفت: پس به خود فشار بیاوربه سؤالات صحیح جواب بدهی تا خالق عالم هستی ازسر تقصیرت بگذرد و گرفتار لهیب سوزنده جهنم نشوی. جناب شیخ در پاسخ فرشته مقرب با حالت تضرع وهول وهراس گفت: چشم، به روی دیده. سعی می کنم که خشنودی باریتعالی را جلب کنم و دچار عذاب نشوم.
نکیر پرسید: در هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ۱۴۰۲ قمری ساعت ۴,۱۴ عصر که قصد خرید نان داشتی و در جلو نانوایی حاج مصطفی انجیره ای از موتور ۱۰۰ یاماهای خودت پیاده شدی، چند نفر درجلو دکان سین نظرنشسته بودندو قلیان می کشیدند از جمله حاج حسین مبرا واز خدا بی خبر واو ترا صدا زد و با تو هم کلام شد، چه صحبتی باهم کردید؟
جناب  شیخ که قصد داشت به هر نحوه از زیر بار پاسخ دادن به این سؤال شانه خالی کند ودنبال بهانه بود که وارد این موضوع طولانی و فرساینده نشود گفت: ازاین واقعه حدود ۳۵ سال می گذرد و خودتان اشراف کامل دارید که من دیگر پیر شده ام و حافظه ام مختل شده و خیلی چیزها را به یاد نمی آورم و رو کرد به نکیر و گفت: خواهش می کنم اگر ممکن است توضیح مختصری بدهید، شاید یادم بیاید. دراین موقع نکیر دفتر بزرگ اعمال جناب شیخ را ورق زد و به او گفت: این حاجی حسین گمراه وفتنه[ توجه کنید این فتنه با فتنه آقا!!! فرق می کند] از تو راجع به رسول خدا سؤالاتی پرسید.
جناب شیخ از همان اول هم خوب یادش بود ومی دانست که منظور فرشته مقرب سریع الحساب چیست ولی نمی خواست توی این چاله پر دست انداز وارد شود. جناب شیخ پس از مکث کوتاهی متفکرانه گفت: بله حالا یک چیزهایی یادم می آید. بله آن کورملعون که خدا هم کورش کرده بود، از من سؤال کرد، که جناب شیخ آیا این مسئله صحت دارد که قبل از اینکه نبی اکرم به پیغمبری مبعوث شود، کسان دیگری هم در سرزمین حجاز بوده اند که ادعای پیغمبری داشته اند؟
جناب شیخ پس از مکث کوتاهی ادامه داد، درحالیکه چند نفر دیگر که بغلش نشسته بودند و قلیان میکشیدند به حرف او گوش می دادند، گفت که گویا عده ای از مورخین اسلام گفته اند که فردی به نام خالد بوده که قبل از رسول گرامی اسلام ادعای پیغمبری کرده و حتی از خودش آیاتی در آورده وبخورد مردم  می داده و بعد از مسیلمه رحمان اهل یمامه یا همان رحمان یمامه حرف پیش کشید و باز اشاره کرد به اینکه بعضی از مورخین آورده اند که بعد از مرگ خالد یک روز دختر او خدمت رسول خدا آمد و نبی اکرم با دیدن او دستار از سر مبارکشان بر داشت و روی زمین پهن کرد و به دختر خالد گفت: بفرما بنشین بعد خاتم النبین روبه اطرافیانش می کند ومی گوید که این دختر پیغمبر بزرگواری است که مردم قدرش را ندانستند، و بعد که رسول خدا سوره قل هوالله احد را می خواند، دختر خالد می گوید که پدر من هم زمانیکه زنده بود این سوره را قرائت می کرد.
در این لحظه نکیر پرسید: خوب تو در قبال این حرفهای شیطانی چه عکس العملی انجام دادی؟ جناب شیخ گفت: من که از اول هم می دانستم که اوحرف گنده تراز دهنش می زند واین حرفهای سخیف و کفر گونه را کسان دیگری در دهان او گذاشته اند، منظورم این است که کسان دیگری انتریکش کرده اند، البته من همه این چیزها زیرسرپسر مرتد و خدانشناس او می دانم.  کورگمراه این حرفها را اززبان پسر ملحد و بی دین اش شنیده است که به کتابهای مضرو خلاف دین مبین اسلام دسترسی دارد.
باز فرشته خالق هستی افاضات جناب شیخ را قیچی فرمودند و رو کرد به جناب شیخ حاج محمد بن صالح و گفت:
قرار شد که از جواب دادن ابا نکنی و راست و صریح به سؤالات جواب بدهی، یکبار دیگر می پرسم: تو چه جوابی به این هجویات و گفته های واهی حاج حسین کورملعون دادی؟ جناب شیخ در جواب گفت: من که از اول هم گفتم بقول جواب ابلهان خاموشی است. والله من به این کور بدجنس و کافر که دعا می کنم همانطورکه خدا چشمش را گرفته جانش را هم بگیرد تا مردم خمیر از شرش راحت شوند ، گفتم: که تمام این گفته ها خلاف، اراجیف و حرفهای بیهوده و دشمن شاد کنی است که معاندین، مخالفین،کفار و دشمنان رسول خدا می زنند و بعد از این کور ملعون پرسیدم:  
تو از کجا این حرفها را می دانی از طرفی تو که کور هستی و سواد خواندن و نوشتن هم نداری. باز این کور پرروبا حالت تمسخرآمیز رو کرد به من و گفت: جناب شیخ این چه حرفهای باطلی است که می زنید، مگر خود شما و همه مسلمانان ادعا نمی کنید که پیغمبرتان محمد امی و عامی وبی سواد بوده، مگرآدم برای اینکه چیزی یاد بگیرد حتمأ باید سواد خواندن و و نوشتن داشته باشد واگر به من طعنه می زنی که کور هستم سید محیا هم کور بوده است.
با حرفهای این کور ملعون همه دوستان قلیان کشش به روی من پوزخند زدند و معلوم بود که مسخره ام می کردند چون در مقابل کور بدجنس و ملعون کم آورده بودم. هر چه تلاش کردم خودم را از دستش خلاص کنم دست بردار نبود. بعد بازهم کور لعنتی شروع کرد:
که من این حرفها را از کسانی شنیده ام که مثل شما دروغگو و حقه بازنیستند. کورگمراه و ملعون ادامه داد که می گویند تمام این چیزها که من اندکی از آنها را گفتم در کتابهای تاریخ طبری، ابن اسحاق و کتاب تاریخ مفصل اعراب قبل از اسلام دکترجواد علی استاد دانشگاه بیروت و کتابهای نصر حامد ابو زید نوشته شده است. و مطمئن هستند درست می گویند.
نکیر فرشته مقرب باز پرسید: تو فکر میکنی با این حرفهای تو این کور فتنه گر و دوستان قلیان کش اطرافش قانع شدند؟
جناب شیخ عاجزانه اظهار داشت: من کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم وسواد من هم بیشتر قد نمی داد و از سویی کتابهای که کور ملعون و مکار ردیف می کرد من نخوانده بود. بعد که حوصله ام از دست این شیطون ملعون به سر آمد هرچه بد و ناسزا بود بارش کردم و او هم کم نیاورد و مقابله به مثل کرد و باز چاک دهنش را باز کرد که من می دانم همین رسول شما دستور اکید  قتل چند شاعر و کاتب را صادر کرده و در جنگهایش ماریه و صفیه را به کنیزی گرفته و انها را تصاحب نموده و بعد نوبت به بد و بیراه گفتن کورملعون به خمینی رسید که:شما معلمان نفهم و بیسواد بودید که در شهر خمیر خرخشه کرده و بعد شاه از مملکت بیرون کردید و بعد هم که در ملک غریب سینه اش به الحد دادید. بعدش آمدید  خمینی دجال را از تو ماه کشف کردید ودر مسجد دژگونی و بازار تعریف و تمجیدش کردید مگر همین امام شما نبود که با استناد به همین آیات قتلو قتلو قرآن شما هزاران نفر از جوانان را کشت و روی محمد رضا شاه را سفید کرد.
بعدازاینکه جناب شیخ سکوت کرد. منکر رو کرد به نکیر و گفت: یادت هست که قبل از آمدنمان مالک الملک فرمود سرو ته پرونده این شیخ را بهم بیاورد و زود برگردید به عرش اعلی که بعد  باید به سراغ یکی دیگرازهمشهریان جناب شیخ برویم که امروز به قبر جلوس اجلال کرده اند.
با این حرف منکر، نکیر فرشته مقرب خدا رو کرد به جناب شیخ حاج محمد بن صالح و گفت: متأسفانه هنوز سؤالات شما تمام نشده است  و جوابهای لازم را نداده ای و ضروری می بینیم فردا شب ساعت ۲,۱۲ خدمت برسیم. بعد از تعیین قرار ملاقات، فرشتگان باریتعالی از دیدگان جناب شیخ محو شدند.