۱۳۹۶ مهر ۸, شنبه

آیا تفسیر و تأویل  پاره ای ازآیات قرآن معادل  تحریف است؟

در ابتدا بطور خلاصه کلمه تحریف را تعریف می کنیم و درادامه بحث تحریف پاره ای از آیات از طریق تفسیر و تأویل را پی می گیریم. کلمه تحریف را لغت شناسان به معنی تبدیل و تغییر کلام از وضع قبلی به وضعیت دیگر می دانند که معنی و مفهوم دیگری ازآن کلام درک و فهم شود.

بحث کوتاهی که درنظر داریم در پیوند با تحریف پاره ای از آیات  قرآن توسط مفسرین و تأویل گران طرح کنیم بر می گردد به بررسی و رجوع به تفاسیر مفسرین شیعی کشور خودمان و منظور از تحریف آیات توسط این مفسرین صرفأ تغییر معانی و مفهومی آیات است یعنی مفسر با ارائه تعبیرو تلقی غیرواقعی ازمفهوم آیات مشخص بارمعنایی خاصی به آنها منتسب نموده که غیرواقعی ونادرست است. دراین مقال کوتاه به هیچ وجه مدعی تحریف املایی و حذف و یا افزودن آیات دیگر به قرآنی که در دسترس است نیستیم.

آنطور که از تاریخ اسلام بر می آید اولین  کسی که دست به تفسیر قرآن زد پسر عموی پیغمبر یعنی عبدالله بن عباس بود
، البته روایت کرده اند که تفسیر او از حد شرح لغات و معانی الفاظ تجاورز نمی کرد. سکه بودن بازار تفسیر و تأویل قرآن در دوران خلافت امویان و عباسیان اتفاق می افتد که موجب اختلافات بین عالمان دینی درآن دوران می شود.

در مقابل این پرسش  اساسی که چرا مفسرین و تأویل گران ناگزیر به تفسیر و تأویل آیات قرآن شدند، دو پاسخ مقرون به واقع تر به نظر می رسند. اول اینکه در ابتد در دوران خلافت خلفای اموی وعباسی ازآنجائیکه خلفا برای اسلامی نشان دادن خلافت شان نیاز به توجیهات و اثبات احکام اسلامی از قرآن داشتند به این خاطر بسیاری ازعلمای اسلام و محدثین و متکلمان اسلامی به خدمت خلافت خلفا درآمدند و آنان تفسیر وتأویلی از متن آیات به دست دادند که خلیفه گری خلفا را با استناد به این تفاسیر و تعابیر جدید توجیه گردد و مردم ساده و بی خبررا به پیروی از این احکام وادارند.

دومین دلیلی که می توان برای دست یازیدن به این گونه تفاسیر گاهأ متناقض از متن قرآن ارائه کرد اینکه با رشد کتابت وترجمه آثار فلاسفه و اندیشمندان یونانی واروپایی  به زبان عربیدر قرون دوم و سوم هجری علما اسلامی به مروربسیاری ازاین علوم  جدید را وارد اعتقادات فلسفی وعلمی خود کرده ودرنهایت به آنها پسوند اسلامی و دینی دادند.
در این مرحله و پس از آن بود که با پیشرفت چشمگیر و پرشتاب علم و فلسفه درغرب بسیاری از علمای اسلام به تعارض و تناقض بسیاری از آیات قرآن با داده ها، قوانین و نظریه های علمی پی بردند و خوب برای نشان دادن اینکه قرآن کتابی علمی است و نمی توان آیه و نشانه نادرستی درآن یافت با تفاسیر و تعابیر غیر واقعی و نا درست  از پاره ای آیات متناقض با علوم بشری به این آیات جامه علمی پوشاندند و به خورد مسلمان ساده دادند. 

حال بطور اجمالی چند آیه کوتاه ازدوسوره را در قرآن از نظر می گذرانیم تا منظورمان را از تحریف پاره ای از آیات قرآن روشن تر بیان کنیم. 

سوره الطارق آیات ۵ تا ۷

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ5خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ6يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ7

 5 (پس باید انسان بنگرد که از چه چیز آفریده شده ) 
6(از آبی جهنده آفریده شده ) 
7(که از بین استخوانهای پشت و استخوانهای سینه بیرون می آید)

 برای مطول نشدن متن از شرح تفسیر سوره خوداری می کنیم. بسیاری از مفسرین ترائب که معنی صحیح آن استخوان سینه و ترقوه است به معنای دیگر گرفته اند تا جایی که آنرا به لگن خاصره هم معنی کرده اند. چرا مفسر ناچار است معنی به تعبیر مسلمانان کلام خدا را تغییر دهد و تفسیر نادرست و غیر واقعی ازاین آیات به دست  دهد چون به واقع می داند که این گونه آیات با علوم و نظریات علمی امروزه در تعارض و تناقض است.

سوره البقره آیه ۲۹

هُوَ الَّذي خَلَقَ لَکُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوي‏ إِلَي السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ

اوست که آنچه در این زمین است همه را برای شما آفرید ، سپس به ( آفرینش ) آسمان پرداخت پس آنها را به صورت هفت آسمان ( مطابق حکمت و خالی از نقص در خلقت ) مرتب و منظم ساخت ، و او به همه چیز داناست.

عده ای از علمای مسلمان و مفسرین قرآن از جمله آیت الله طالقانی در تفسیر این آیه هفت آسمان را به معنی ستارگان منظومه شمسی  تعبیر کرده و موضوع هفت فلک بطلمیوسی [۱] را نادیده گرفته و به راحتی از کنار آن گذشته در حالیکه واقعیت امر این است که موضوع وجود هفت فلک یا آسمان قبل از پیغمبر مطرح بوده و پیغمبر فهم خودش از این موضوع بعنوان آیه ای در قرآن آورده در صورتی که طرح نظریه کوپرنیک [۲]نظریه بَطلَمیوس ناقص ونادرست تشخیص داده شده و قرنها است که که وجود هفت آسمان  رد شده وهیچ فردی دانایی آنرا قبول ندارد.


با اجاره دوستان بحث را جمع کرده و به پایان می بریم. آنچه مورد پذیرش علمای مسلمان است اینکه قرآن بلحاظ معنی و مفهوم  متعلق به خداست و کتابی است صریح و روشنگر وعاری از نادرستی و خطا  وبرای عوام ۱۴۰۰ سال قبل عربستان نازل شده و آیات آن چنان با زبان ساده و روشن بیان شده که نیازی به توضیح وتفسیر ندارد، حال اگر این گونه ترجمه، تفسیر و یا تأویل پاره ای از آیات قرآن را به معنی تغییر معنی و مفهوم آن بدانیم آیا این کار دست بردن در کار خدا و تحریف کلام، قصد و نیت او نیست و آیا از دید اسلام گناه وعملی ضد دینی به حساب نمی آید؟ 

۱- کلاودیوس بَطلَمیوس (۹۰–۱۶۸ میلادی) یکی از فیلسوفان و اخترشناسان یونان باستان بود.

۲- نیکلاس کوپرنیک (۱۹ فوریه ۱۴۷۳ - ۲۴ مه ۱۵۴۳) ستاره‌شناس، ریاضیدان و اقتصاددانی لهستانی 











۱۳۹۶ مهر ۷, جمعه


سرگذشت فرد دیگری که در روزگار محمد دعوی پیغمبری کرد!!


اگر محّمد به غار حرا رفت، من هم به غار خبان می  روم.
                                                                    
                                                                             ( اسود عنسی )
طبق روایاتی که در کتابهای تاریخ اسلام آمده قبل و پس از بعثت محمد پیغمبر مسلمانان افراد دیگری نیز مدعی پیغمبری بوده اند. عده ای از آنان توانسته اند حمایت قبیله و تیره خود بدست آورده، سپاهی تشکیل دهند وجنگهای به راه اندازند و فتح و فتوحاتی داشته باشند. سه تن از این افراد که معروفیت بیشتری دارند  و مسلمانان  آنانرا پیغمبران دروغین می نامند عبارتند از:
اسود عنسی، مسیلمة بن ثمامه و طلیحه بن خویلد. 

قبل از نقل زندگی و سرنوشت اسود عنسی یکی از این افراد مدعی رسالت لازم است توضیح مختصری در خصوص آثار مکتوبی که در باره شرح زندگی و پیامبری این افراد نگارش یافته است  بدهیم. کتابهای تاریخ اسلامی که ما فعلأ به آنها دسترسی داریم بر گرفته از تاریخ ابن اسحاق(محمد بن اسحاق بن یسار ) بنام سیرت رسول‌الله است که تا زمان مرگ مورخ در سال ۱۵۰ هجری قمری نوشته شده و می توان آنرا از نزدیکترین کتاب  تاریخ به صدر اسلام دانست. 

کتابهای تاریخ ابن هشام ویرایش و جرح و تعدیل شده همین کتاب است و تاریخ طبری نیز بیشتر منابع خود را به روایت ابن اسحاق استناد می کند، منظورم این است که تمام این کتب تاریخ توسط مسلمانان وپیروان محمد به رشته تحریر در آمده و نمی توان به صحت گفته هایشان در مورد مخالفین محمد یعنی همین افراد مدعی پیغمبری و یا رهبران قریش، یهودیان و یا مسیحیان اعتماد کرد.

در هر صورت ما فعلأ منابع مؤثقی که این وقایع را نقل کنند در دسترس نداریم و ناچارم به کتاب تاریخ طبری رجوع کنیم.

  سرگذشت اسود عنسی


عبهلة بن کعب بن عوف عنسی (اسود عنسییکی از افراد تیره بزرگی از قبیله مذحج  و از اعضا خانواده پادشاهی یمن بود. محمد پیامبر مسلمانان بعد از بعثت نماینده ای از سوی خود به یمن و منطقه زادگاه اسود گسیل می کنند و آنان را به پذیرش اسلام فرا می خواند گویا اسود در ابتدا درخواست فرستاده پیغمبر را نمی پذیرد. بر طبق آنچه ابن هشام و طبری در کتاشان نقل می کنند ادعا پیغمبری اسود و تصرف مناطق یمن توسط سپاهیان او در ماههای منتهی به وفات پیامبر شدت می گیرد. 

اسود در همین ماهها سپاه بزرگی از پیروان و افراد قبیله خود گرد می آورد و به شهر صنعاء حمله می برد و فرمانده آن بنام شهر بن باذان(باذام ) که از سوی پیغمبر تعیین شده بود می کشد و شهر را متصرف می شود. طبری نقل می کند:

ملکش استقرار یافت و کارش بالا گرفت و سواحل مطیع او شد و عثر و شرجه و حرده و غلافقه و عدن و جند و سپس صنعاء و احسیه و علیب را به تصرف درآورد و مسلمانان با او تقیه کردند و از دین گشتگان و کفر و ارتداد آشکار کردند.( تاریخ طبری ۴ ص ۱۳۵۶) 

جالب است اشاره کنیم که این پیغمبر جدید در جریان جنگ  دقیقاً مرتکب همان عملی می شود که  محمد پیغمبر خدا در سال  چهارم هجری در هنگام جنگ با قوم یهودی بنی نضیر ( خیبر) به آن مبادرت می کند، یعنی اینکه اسود پس از کشتن فرمانده یعنی شهر بن باذان زن او تصاحب کرده و به همسری می گیرد. میدانیم که پیغمبر مسلمانان هم بعد از شکست بازماندگان قوم یهودی بنی  نضیر که در خیبر اقامت داشتند  و کشتن یکی از فرماندهان بنام کنایه بن ربیع همسر او بنام صفیه را به کنیزی گرفت و همان شب با او همبستر شد!!!

جناب اسود گویا باز مثل پیامبر مسلمانان سخنور و پیشگو بوده و در غاری بنام خبان در نزدیکی نجران عزلت می گزیده و بوسیله دو فرشته که مورخین مسلمان در کتابشان آنها را دو دیو می نامند با عالم غیب در ارتباط بوده و مدعی بوده که به او وحی می شود. 

بعد از آنکه کار و بار این پیغمبر نوبرانه ریشه می دواند و آنطور که باز طبری نقل می کند: بطوریکه سراسر بیابان تا حضرموت و از آنجا تا طایف و بحرین و احساء تا عدن را تسخیر می کند. در این مقطع حساس محمد خطر بزرگی بیخ گوش خود احساس می کند. پیامبر به پیروان خود در یمن نامه راهی می کند که تنها چاره کار کشتن اسود خواه علنی و خواه پنهانی  است و باید او حذف فیزیکی شود. پیروان پیغمبر به دست و پا می افتند تا هرچه زودتر اسود را از سر را رسالت پیغمبر خود بر دارند. 

یکی از کسانی که به کشتن اسود ترغیب و تشویق می شود فردی بنام فیروز دیلمی بوده است. در بالا اشاره کردیم که اسود هم مثل پیامبر مسلمانان مدعی دریافت وحی از سوی خدا بوسیله همان دو فرشته اش بوده، در هنگام شب که  فیروز دیلمی برای کشتن او به اطاق  خوابش وارد می شود طبری ازقول او ( فیروز دیلمی ) چنین می گوید:

و چنان بود که شیطان( فرشته) اسود حضور مرا به او گفته بود و او را بیداردکرده بود. اسود گیج بود و شیطان به زبان وی با من سخن کرد و به من می نگریست و خرخر می کرد....( تاریخ طبری ۴ ص ۱۳۶۶)


اسود  عنسی قبلاً چندبار به  فیروز دیلمی گفته بود که فرشتگانش به او می گویند که پسر دیلمی یاغی است و دست و پای راست او ببر. فرجام پیامبری اسود به اینجا ختم می شود که او توسط فیروز دیلمی یکی از پیروان محمد کشته می شود.







اسلام خواهی آل احمد
جلال آل احمد در كتاب "در خدمت و خيانت روشنفكرى" اين نهضت تروريستى در هيأت شيعه هفت امامى را جريانى در خدمت "روشنفكرى" ذكر مى كند كه بر عليه حكومت سلجوقى قيام كردند و همچنين خواجه نصرالدين توسى را در "خيانت" به روشنفكرى. اما خواجه نصرالدين توسى كسى بود كه ابتدا در "قلعه الموت" بسر مى بُرد و هنگامى كه هلاكو خان اين قلعه را به محاصره همه جانبه گرفته بود از نزديكى خود با هلاكوخان استفاده كرد و واسطه شد ميان قلعه الموتى ها و هلاكو و بدينوسيله با بصيرت توانست جلوى كشتار همه جانبه را بگيرد؛ چنين رويدادى از نظر جلال آل احمد مى شود "در خيانت روشنفكران"و نهضت شيعى اسماعيليه كه با هدف ساقط كردن دو وجهىِ تسنن و عرف دستگاه حكومتى سلجوقيان، در بازار و مسجد خنجر بر سينه قربانى خويش فرو مى بُردند مى شود "در خدمت روشنفكران". 

و از اين بدتر و ساده لوحانه تر اينكه بر چنين نهضت تروريستىِ شيعى عنوان "روادارى" دادن و آن را مشت نمونه خراوار "روادارى در فرهنگ و ادب ايران" دانستن است. فرقه و نهضت شيعى اسماعيليه از طرف فرقه تسنن كه وجهى از دستگاه قدرت را در كنار قدرت عرف تشكيل مى داد، متهم به فرقه "الحاد" شده بود و خواجه نظام الملك نيز چنين اتهامى را بر ايشان روا دانست و از اين رو از سوى اين فرقه ترور شد. فعاليت اين فرقه در چهارچوب شيعه هفت امامى و هدفش اِعمال قدرت و نيز بر ضد آزادى بود. چنين فرقه و نهضتى را در پيوند مضمونى با "تولرانس"، "روادار" ناميدن اگر از روى نادانستگى به اين رويداد نيست 


۱۳۹۶ مهر ۴, سه‌شنبه

ولتر 

 

(زادهٔ ۲۱ نوامبر ۱۶۹۴-درگذشتهٔ ۳۰ مه ۱۷۷۸) از نام‌دارترینفیلسوفان و نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری است. شهرت او به خاطر ذکاوت خارق‌العاده‌اش، مخالفت‌هایش با کلیسای کاتولیک، حمایتش از آزادی مذهب، آزادی بیان، و جدایی دین از سیاست و شجاعتش در بیان نظریات بی پرده است. تمام شور زندگی او در جستجوی عدالت بود. ولتر در تمام سبک‌های ادبی و نوشتاری از جمله نمایشنامه، شعر، رمان، مقاله، و نوشته‌های تاریخی و علمی دست داشت. او بیش از ۲۰ هزار نامه و بیش از ۲ هزار کتاب و کتابچه نوشت. او مانند بسیاری از متفکران عصر روشنگری دئیست بود و در آثارش اغلب به نقد عدم مدارا، تعصب مذهبی، و ساختار قدرت در فرانسهٔ عصر خود می‌پرداخت.

فرانسوا-ماری آروئه (به فرانسویFrançois Marie Arouet) که بعدها نام ولتر (به فرانسویVoltaire) را بر خود نهاد به سال ۱۶۹۴ در پاریس متولد گردید. وی در هفت سالگی مادر خود را از دست داد و در یک خانواده مذهبی بزرگ شد. او در مدرسه لوئی کبیر توسط عیسویان آموزش دید و در آنجا زبان لاتین و یونانی فرا گرفت، و بعدها در طول زندگی نیز ایتالیایی، اسپانیایی و انگلیسی بطور سلیس و روان یادگرفت. فرانسوا که از دوران کودکی، روح عصیان گری در نهادش نمایان بود، بر خلاف میل پدر، که میل داشت حقوق دان شود، نویسندگی را پیش گرفت. به انجمنی به نام تمپل پیوست و سپس به شاگردی یکی از قضات دادگستری فرانسه درآمد. در سال ۱۷۱۸ اولین تراژدی خود را منتشر ساخت و پس از چندی جایزه آکادمی فرانسه به وی تعلق گرفت.

ولتر که خود شاهد این رویداد بود، چون یک‌پاره آتش شد. بر حکومت و کلیسا این دو متحد قدیمی حمله‌ور شد و خطاب به مردم گفت: «کسی که می‌گوید: با من هم‌عقیده شو وگرنه خدا تو را لعن خواهد کرد، به کسی می‌ماند که به من می‌گوید: با من هم‌عقیده شو وگرنه تو را خواهم کشت.» حکم‌رانان فرانسه که نتوانستند گفتار نیش‌دار ولتر را تحمل کنند، او را برای بار دوم زندانی کردند و سپس از خاک فرانسه بیرون راندند. ولتر در سال ۱۷۲۶م رهسپار انگلیس شد.
کاندید[ویرایش]
بی شک مهم‌ترین اثری که در دنیای امروز، ولتر را بدان می‌شناسند رمان «کاندید» (ساده دل) است. این کتاب که یک رمان کوتاه فلسفی است درواقع دیدگاه خوشبینانه بشر به جهان را که توسط کسانی چون الکساندر پوپ و لایب نیتس تبلیغ می‌شد (مبنی بر اینکه دنیا بهترین جهانِ ممکن برای زندگی کردن است که خداوند می‌توانسته بیافریند) به تمسخر می‌گیرد. زیرکی او در این بود که نام خود را از عناوین کتاب حذف کرد، والّا قطعاً بار دیگر به دلیل تمسخر باورهای دینی زندانی می‌شد.

انسان‌دوستی سراسر زندگی ولتر را درنوردیده است و می‌توان زندگی او را در این جملات خلاصه کرد: «با همه پندارهای سست‌بنیاد مردم مخالفت می‌کرد ولی با جان و دل از حقوق انسانی مردم دفاع می‌کرد، منادی عصر درخشانی بود که در تاریخ تمدن «عصر خرد» نام گرفته است. به‌نام خرد ندا درداد که: ای انسان‌ها! به اندیشیدن خو بگیرید. زیرا هرگاه ملتی به اندیشیدن خو گرفت هیچ‌چیز نمی‌تواند آن ملت را از پیشرفت بازدارد.»

ولتر، بورژوازی فرانسه را کوچک و بی تأثیر، اشراف را انگل و فاسد، مردم عادی را به عنوان نادان و خرافی، و کلیسا را نیروی ظالمانه و ایستا که تنها در مناسبت با تعدیل کردن درنده خویی پادشاهان مفیداند، گرچه اغلب اوقات غارتگرند، ارزیابی می‌کرد. او دموکراسی را بخاطر تبلیغ حماقت توده‌ها سرزنش می‌کرد. او به پادشاه خردمند در تغییر دادن وضعیت بیشتر اعتقاد داشت، این را می‌توان از نامه‌های ارسالی به فردریک کبیر درک کرد. وی در فرانسه به عنوان یک جدلی دلیر در تلاش خستگی ناپذیر برای کسب حقوق مدنی (دادرسی عادلانه و آزادی مذهب) و محکومیت بی عدالتی و عوام فریبی مورد افتخار است.

نخستین روحانی نخستین شیادی بود که نخستین احمق را دیدار کرد

هراسناکترین چیز برای دین و انسان دینخو، منطق و عقل سلیم است.
از خرافات فکری بشر یکی هم این است که بکارت جزو فضائل است
من عجب از مردمان دنیا دارم که در هر مسئله‌ای به کمال فطانت و نهایت عقل و دقت، کوشش خویش را بکار می‌برند و موشکافی می‌کنند، جز در مسئلهٔ دین که نه تنها پا بر روی عقل خود می‌گذارند، بلکه سفیه و دیوانه می‌شوند و چیزهایی باور می‌کنند که هیچ طفل نادانی باور نمی‌کند و حرف‌هایی می‌زنند که ابداً هیچ سفیه دیوانه‌ای نمی‌زند.

نخستین پیامبر، نخستین شیادی بود که به نخستین ابله برخورد کرد.
زندگی

فرانسوا ماری آروئه، ملقب به ولتر، در 21 اکتبر 1694 درپاریس متولد گردید. او نویسنده، تاریخ نگار و فیلسوف مشهور دوران روشنگری بود. شهرت او بیشتر بدلیل حمله به کلیسای کاتولیک، طرفداری از آزادی مذهب، آزادی بیان، و جدایی کلیسا و دولت بود. او در کالج بزرگ لوئیس توسط عیسویان آموزش دید و در آنجا زبان لاتین و یونانی فرا گرفت، و بعدها در طول زندگی نیز ایتالیایی، اسپانیایی و انگلیسی بطور سلیس و روان یاد گرفت. فرانسوا که از دوران کودکى، روح عصیان گرى در نهادش نمایان بود، بر خلاف میل پدر، که میل داشت حقوق دان شود، نویسندگى را پیش گرفت و نام ولتر را براى خود برگزید و در سال 1718 میلادى، اولین تراژدى خود را منتشر ساخت.




۱۳۹۶ شهریور ۲۹, چهارشنبه

تقدیم به دانشجویان آزادیخواه وبرابری طلب شهرم

به مناسبت بازگشایی دانشگاهها

« دانشجو و جنبش دانشجویی »
در فقدان دموکراسی، تشکل های سیاسی مستقل و به تبع آن تحزب گرایی، دانشگاه ودانشجویان نقش دیده بانان جامعه را به عهده دارند. درست است که دانشجویان ازاقشارو طبقات متنوع با فرهنگ وعقاید گوناگون وارد دانشگاه می شوند ولی از آنجائیکه فاقد شغل اند و وابستگی های مادی ندارد ازاستقلال و روحیه آزادیخواهانه و مساوات طلبانه برخوردارند. این ویژه گیها، رشد روحیه دموکراتیک و اعتراض به نابرابری های اجتماعی و عادات و رفتارهای سنتی را در آنان تقویت می کند. از سویی تجمع گروهی آنها در یک محیط معین موجب واکنش اعتراضی آنان درمقابل سیاستهای غیردموکراتیک رژیم سیاسی را ممکن می سازد.

آنچه مسلم است اینکه دانشجویان در بستر خانوادگی گوناگونی  پرورش یافته اند و طبیعی است که بنا بر طرز تلقی و باوری که به مبارزات اجتماعی و سیاسی دارند، علائق و شور واشتیاق آنان به حضور فعال درجنبش دانشجویی می تواند متفات باشد.
دانشجویانی که از اقشاروطبقات محروم ومتوسط جامعه به دانشگاه راه می یابند نظر به اینکه از کودکی در خانواده محرومیت و در جامعه تبعیضات اجتماعی را به عینه شاهد بوده اند، در محیط دانشگاه زودتر به مسائل اجتماعی و مبارزات دانشجویی گرایش پیدا می کنند. این گفته بدین معنا نیست که دانشجویان با ماهیت طبقاتی مرفه تمایلی به مبارزات اجتماعی و سیاسی ندارند، این دسته از دانشجویان با هوشیاری و فراگیری موضوعات سیاسی از طریق مطالعه کتاب و مباحث اجتماعی و حضور در فضای آگاهی بخش دانشگاه به مبارزات آزادیخواهی و برابری طلبانه ترغیب می شوند، شاهد عینی این دسته ازدانشجویان نظریه پردازان و بنیادگذراران سازمانهای سیاسی میهنمان هستند که از طبقات بالا و مرفه جامعه مان بوده اند.
دانشجویان از همان ابتدای تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ تا حال همواره پیشرو حرکتهای اجتماعی و سیاسی بوده اند. نوجویی و جسارت در بیان نظرات معترضانه آنان بدین خاطر بوده که آنها به علم و آگاهی، گفتگو ی آزاد و تبادل آراء نیاز دارند. فضای متحول دانشگاه بستر مناسبی در جهت صیقل خوردن این افکار و گرایشات سیاسی است و پر واضح است که در همچون فضای پویایی دراثر تضارب آراء متفاوت سره ازناسره مشخص می گردد.


سیطره نظامهای خودکامه سیاسی در حیات سیاسی کشورمان،نقد قدرت سیاسی و استبداد ستیزی را با جان و اندیشه دانشجویان جامعه مان عجین کرده است. در دوره خودکامگی رضا شاه تا شهریور۱۳۲۰ و درزمان سلطنت دیکتاتوری فرزند خلف اش محمد رضا شاه تا مقطع قیام بهمن ماه ۱۳۵۷و تا کنون درسالهای سیطره رژیم آخوندی، دانشجویان میهنمان با حضور پر صلابت شان در مبارزات آزادیخواهانه طلایه دارمبارزات سیاسی جامعه مان بوده اند.

از۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ که به دستور شاه دانشجویان آزادیخواه و استعمار ستیز دانشگاه تهران را به گلوله بستند که دراثرآن واقعه شوم دو دانشجوی توده ای و یک دانشجوی وابسته به جبهه ملی کشته شدند تا امروز دانشجویان واساتید بسیاری دستگیر، زندانی، شکنجه و اعدام شده اند. هم اکنون نیزشماربسیاری ازدانشجویان انقلابی و مخالف حکومت مطلقه ولایت فقیه درزندانهای حکومت آخوندها در حبس هستند.
عوامل متعددی از جمله فشار و سرکوب شدید، دانشجویان را به ضرورت ایجاد تشکلهای مستقل صنفی و سیاسی وا می دارد. این ضرورتها می تواند درخواستهای صنفی یعنی بهبود وضعیت زیستی دانشگاه و یا مطالبات سیاسی ونیاز به فضای آزاد سیاسی دانشگاه باشد. وجود نابرابری های اجتماعی، نبود دموکراسی و تحقق آرمانهای مساوات طلبانه از دیگر درخواستهای عاجل دانشجویان محسوب می گردد.
در نظام استبداد مذهبی حاکم طرح هرگونه مطالبات صنفی و اجتماعی از سوی مقامات امنیتی، سیاسی تلقی می گردد واین اعتراضات را برندازانه تعبیر کرده و با شدیدترین اعمال خشن آنرا سرکوب می کنند، نمونه واضح آن اعتراض به بسته شدن روزنامه اصلاح طلب « سلام » در تیر ماه ۷۸ و و به دنبال آن یورش نظامی عوامل امنیتی و لباس شخصی « نیروهای سپاه و بسیج » به دانشگاه تهران و وقوع فاجعه ۱۸ تیر است.
آگاهی جمعی دانشجویان که ناشی از رشد رادیکالیسم و آرمانگرایی در آانان است در ادامه خود به کنش جمعی منتهی می شود و این تغییر کیفی درایجاد سازمانی فراگیرتر که همان جنبش دانشجویی است تبلور می یابد. جنبش دانشجویی در طول حیاتش فرازو فرودهای بسیاری را تجربه کرده ازرشد و گسترش آن در سالهای ۳۰ تا ۳۱ که فضای نسبتأ باز سیاسی حاکم بود تا دوران فرود آن بعد از ۲۸ مرداد سال ۳۲ و کودتا علیه دولت ملی مصدق که جنبش دانشجویی فشاروسرکوب شدید متحمل شد. در دهه های ۴۰ و ۵۰ با تمام سرکوب وخشونتی که از سوی دستگاههای امنیتی و نظامی شاه علیه دانشجویان انقلابی اعمال می شد، رشد واعتلاء جنبش دانشجویی در آن سالهای چشمگیربوده است.  
آنچه امروزه می تواند گفتار غالب در خصوص جنبش دانشجویی کشورمان باشد، استقلال طلبی آنان از جریانات سیاسی حکومتی و قدرت حاکم است. موضعگیری و تعیین خط و مرزبا گرایشات اصلاح طلبی و لیبرالیستی ازدیگر مؤلفه هایی است که می تواند مانع از سکون و افول جنبش دانشجویی گردد. پیوند با دیگر جنبشهای اجتماعی نظیر جنبش زنان،جنبش کارگری و جنبش دموکراسی خواهی، گسترش و پایداری جنبش دانشجویی را تضمین می کند.

سرکوب و سیطره فضای امنیتی بر دانشگاه و نبود یک چشم انداز مشخص و رشد یابنده ازعواملی است که جنبش دانشجویی را زمینگیر کرده و موجب سکوت و منفعل شدن این جنبش مستقل گردیده است. کلام آخر اینکه زایش یک دانشگاه دموکراتیک منوط به استقرار دموکراسی و برابری اجتماعی درجامعه است.
تقدیم به نونهالان کلاس اولی و دومی شهرم
 
آن مرد آمد.

وقتی تصمیم گرفتم برای دانشجویان خوب شهرم متنی بنویسم، یاد کودکان معصوم ونونهالان کلاس اول ودوم شهرم افتادم، دلم نیامد برای آنها چیزی ننویسم. این متن کوتاه و ساده براساس درسی درکتاب اول دبستان قدیم برایشان نوشتم. با عذرخواهی از نونهالان عزیزکه ناچار شدم در نوشته ام به آنان از بقول کلمات قلمبه سلمبه استفاده کنم. والدین محترم می توانند برای آنها بخوانند.

آن مرد آمد.
آن مرد در باران آمد.
این مرد با یاران آمد.
آن مرد خیلی صبور بود.
این مرد اهل قبور بود.
آن مرد با صفا بود.
این مرد بی وفا بود.
آن مرد بی صدا بود.
این مرد سایه خدا بود.
آن مرد تو راه دیده شد.
این مرد تو ماه دیده شد.
آن مرد رفت و تمام شد.
این مرد ماند و امام شد.

والدین محترم اگر صلاح میدانند، می توانند کلمات زیر را برای کودکان نازومعصومشان معنی کنند.
۱-یاران
۲-صبور
۳-اهل قبور
۴-صفا
۵-بی وفا
۶-سایه خدا
۷-امام

۱۳۹۶ شهریور ۲۵, شنبه

فرانسوا رابله ولتر که بود.
کسی که به شما امکان می دهی چنین مزخرفاتی را باور کنید دست شما را نیز برای چنین جنایت هایی باز می گذارد.

۱۳۹۶ شهریور ۲۴, جمعه

بزرگ علوی و چشم هایش

بسیاری از ناقدان ادبیات میهنمان هدایت و بزرگ علوی را از پیشگامان ادبیات مدرن ایران می دانند. تأثیر پذیری و دوستی بزرگ علوی و هدایت را در ادامه خواهیم آورد. بزرگ علوی فزرند سید ابوالحسن علوی و در سال ۱۲۸۳ در تهران دیده به جهان گشود. او خودش را این گونه معرفی می کند:

من مجتبی بزرگ در بهمن ماه سال ۱۲۸۳در تهران محله چاله میدان و بازار آهنگر ها به دنیا آمدم در یک خانواده متوسط ،  پدرم سید ابوالحسن علوی و مادرم خدیجه قمر السادات که از طرفداران مشروطیت بودند من شش برادر و خواهر داشتم ، سه دختر و سه پسر که من فرزند سوم آنان بودم . پدر بزرگم وکیل بود و در کار سیاست دخالت داشت .

بزرگ علوی نخستین داستان خود که تحت تأثیر داستانهای هدایت بود بنام[ چمدان ] در جوانی نوشت. در پیوند با آشنایی با شخصیت بی بدیل ترین نویسنده میهنمان هدایت می گوید:

آشنایی من با صادق هدایت با عث تشویق من در راه نویسندگی و خلق آثار ادبی شد در آن روزها هدایت، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد (که بعدها دیگران هم به آن پیوستند) دیدارهای مرتبی داشتیم ( گروه ربعه ) . درآن زمان بازار ادب در انحصار هفت هشت شخصیت ممتاز مثل حکمت، تقی‌زاده، اقبال، قزوینی، سعید نفیسی و از این قبیل بود( گروه سبعه ) .
سادگی و صافی هدایت، ادب و نجابتش، عشق و علاقه او به انسان و حیوان، دلبستگی او به سرنوشت محرومین و ایثار و گذشت او در جستجوی زیبایی و درستی در دنیای نکبت زده ای که در آن می زیست، برای چند نفری که دوروبر او بودند، ضرب المثل بود.  
 کینه شتری به مسلمان زده ها می ورزید. روزی یک خوشه انگور حبه درشت را در آفتاب نگه داشت و گفت: عجب است. این خدائی که این دانه های زیبای درخشان را آفریده، این موجودات وحشتناک را هم خلق کرده. عرب ها همیشه در نظرش چاقوکشانی بودند که در قهوه خانه های الجزیره ای در پاریس دیده بود، در جنگ های ایران و عرب آنها را در شکل شمشیر به دست هایی تصور می کرد که به جان دخترهای ایرانی می افتادند و آنها را به کنیزی می بردند...

 سبک ادبی بزرگ علوی را می توان واقع گرایی اجتماعی دانست. او در بیشتر داستانهایش نابسامانی اجتماعی توده ها و شرح مبارزات انقلابیون علیه استبداد را به رشته تحریر کشیده است. شرح کوتاه نویسندگی اش را از زبان خودش بشنویم:

عموی وسطی من، سید عبد العلی اهلِ شعر بود و دائما حافظ می‌خواند و شعر می‌گفت و از‌‌ همان زمان، پرتو تخلص می‌کرد. و اگر من امروز پس از عمری هنوز هم از غزل‌های حافظ خوشم می‌آید، از او این نعمت نصیب من شده است. من هم به تقلید او شعر می‌گفتم و حتا یک بار با غلامعلی فریور شعری گفتیم و مسألهٔ حسابی را به صورت منظوم حل کردیم و آن را پیش مدیر "نسیم شمال" که دفترش در میدانچهٔ جلوی مسجد شاه بود، بردیم که در روزنامه‌اش چاپ کند. این شعر به اسم غلامعلی فریور درآمد و نامی از من نبود. من سخت پکر شدم. این نخستین شکست من در عالم نویسندگی بود. من سعی می کردم هرداستانی که می نویسم مورد حوادث مهم زمانه را در داستان هایم منعکس کنم مثل داستان گیله مرد که حوادثش در گیلان بود .

شاهکار ادبی بزرگ علوی کتاب [ چشم هایش ] است. این کتاب گرچه در فضای رمانتیک خلق شده اما مسائل سیاسی و مبارزاتی بستر واقعی آنرا تشکیل می دهد. او این کتاب را در سال ۱۳۳۱ منتشر کرد.

بزرگ علوی خیلی زود به عالم سیاست وارد شد و در سال ۱۳۱۶ همراه گروه تقی ارانی( ۵۳ نفر ) دستگیر و به جرم پیروی از مرام اشتراکی ( کمونیسم ) به زندان افتاد. در دوران زندان ( ورق پاره های زندان ) نوشت که بعد به عنوان کتابی به همین نام به چاپ رساند. در مهر ماه ۱۳۲۰ او همراه دیگر بازماندگان گروه ۵۳ نفر از بنیانگذاران حزب توده بود و به عضویت این حزب در آمد. پس از کودتای سال ۱۳۳۲به آلمان شرقی رفت.خودش در این باره می گوید:


در سال 1332 و سن 49 سالگی  به من اطلاع دادند که  جایزه صلح به من اهدا خواهد شد به همین علت من اول به پراگ بعد به وین رفتم . در دانشگاه هومبولت به عنوان استادیار مشغول به کار شدم و به من  ماموریت داده شد که در زمینه ی پایه گذاری رشته ایران‌شناسی و زبان فارسی  فعالیت کنم .

بزرگ علوی سالها در دانشگاه هومبولت به تدریس زبان و ادبیات فارسی پرداخت. او در زمان اقامتش در آلمان دو کتاب بنامهای [  مبازرات مردم ایران و تاریخچه ادبیات فارسی نوین ] به زبان آلمانی نوشت و منتشر کرد. فرهنگ لغات آلمانی به فارسی او با گذشت سالیان طولانی از اعتبار خاصی برخودار است.

بی وفا عروس این چرخ گردون به او هم وفا نکرد و بزرگ علوی نویسنده و فعال سیاسی چپ گرا در 27 بهمن 1375 در برلین درگذشت. در مراسم خاکسپاری او روشنفکران بسیاری از طیف‌های گوناگون شرکت کردند.

معروفترین کتابهای علوی اینها هستند:

چمدان،
 چشم‌هایش
 ورق‌پاره‌های زندان
 ۵۳ نفر
 میرزا
سالاری‌ها
موریانه
گیله مرد




۱۳۹۶ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

آیا اسلام عادلانه است ؟

بر همین مبنا،عدالت یعنی “انجام واجبات و ترک محرمات”[۱۶]. احکام فقهی عین عدالت اند، ابدی/دائمی اند و هیچ کس (حتی پیامبر و ائمه) مجاز به نسخ یا موقتی کردن آنها نیستند[۱۷]. خداوند فرمان داده تا مشرکان را به زور مسلمان کنند و یا به قتل برسانند؛ این عین عدالت است و هیچ کس نمی‌تواند این حکم دائمی خداوند را نسخ کند[۱۸].

- مدعای اسلام فقاهتی ضعیف: احکام و فرامین قرآن و سنت معتبر نبوی در زمان خود “عادلانه”، “عقلایی” و “برتر” از همه‌ی نظام‌های حقوقی جهان آن دوره بوده‌اند. اما در جهان امروز،مدرنیته (عقلانیت مدرن،عدالت مدرن و…) ملاک و میزان است و هر حکمی از قرآن و سنت نبوی که با اینها تعارض داشته باشد،احکام و فرامینی موقتی باید به شمار روند

 آیا احکام فقهی برده داری و احکام نسبت مسلمان‌ها با پیروان دیگر ادیان عادلانه تر، عقلایی تر و برتر از منشور کوروش است که ۱۱۰۰ سال پیش از ظهور اسلام صادر شد؟ کوروش به طور کلی برده داری را لغو کرد[۲۴].

آیا نظام حقوقی اسلام با نظام حقوقی رومی و چینی مقایسه شده و نشان داده شده که این نظام از آن نظام‌ها برتر و عادلانه تر و عقلایی تر بوده است؟ به عنوان مثال، در ایران زنان پادشاه  هم وجود داشته است. (یک نمونه پوراندخت دختر خسرو پرویز است که فردوسی درباره ی او گفته است:همی داشت این زن جهان را به مهر/ نجست از بر خاک باد سپهر. پس از او خواهرش به حکومت رسید.) آیا احکام اسلام درباره ی ریاست زنان از احکام نظام شاهنشاهی ایران برتر بوده است؟ 

اگر چه هیچ کس نمی‌تواند با ذهن خالی به سراغ متن رود،ا ما در عین حال روشن است که نظریه‌های مدرن نمی‌توانسته در جهان کهن وجود داشته یا کسی از آنها آگاه باشد. نظریه‌های جهان کهن با نظام معیشتی و معرفتی آنان سازگار بوده است .جهان ماقبل مدرن، جهان نابرابری‌ها بود.یعنی، عدالت آنان با نابرابری سازگار و همنشین است. نابرابری در آن سیاق/ زمینه عادلانه بود. به همین دلیل،در عین دعوت قرآن به عدالت و نفی ستم، یک نظام حقوقی کاملاً نابرابر به عنوان نظامی عادلانه در قرآن تجویز شده است.به تعبیر دقیق تر،پیامبر گرامی اسلام، عرف عقلای منطقه ی زندگی خود را- همراه با اندکی اصلاح- امضا کرده است.

این نظام حقوقی، زنان و مردان،مالکان و برده ها،مسلمانان و نامسلمانان و… را نابرابر به شمار آوده است. به تعبیر دقیق تر،اینها در جهان واقع نابرابر بودند؛ عرف عقلای منطقه هم این نابرابری را تصویب می‌کرد؛ پیامبر هم با اندکی تعدیل آن را امضا کرد و به عنوان نظامی عادلانه تجویز نمود.

جهان ماقبل مدرن، جهان نابرابری‌ها بود.یعنی، عدالت آنان با نابرابری سازگار و همنشین است. نابرابری در آن سیاق/ زمینه عادلانه بود. به همین دلیل،در عین دعوت قرآن به عدالت و نفی ستم، یک نظام حقوقی کاملاً نابرابر به عنوان نظامی عادلانه در قرآن تجویز شده است.به تعبیر دقیق تر،پیامبر گرامی اسلام، عرف عقلای منطقه ی زندگی خود را- همراه با اندکی اصلاح- امضا کرده است.


۱۳۹۶ شهریور ۱۷, جمعه


خلقت انسان در قرآن

واقعه ذر دليلي است بر اينكه انسان بايد به خداي واحد ايمان داشته باشد - وإِذْ أَخَذَ ربك مِن بنِي آدم مِن ظُهورِهِم ذُريتَهم وأَشْهدهم علَى أَنفُسِهِم أَلَست بِرَبكُم قَالُواْ بلَى شَهِدنَا أَن تَقُولُواْ يوم الْقِيامةِ إِنَّا كُنَّا عنْ هذَا غَافِلِينَ (اعراف 172 .

( ترجمه: و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم گفتند چرا گواهى داديم تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم (172 (. در آيه ي فوق مطرح شده كه خدا بنحوي تمام نسل انسان را از پشت آدم مورد خطاب داده است و از آنها بر وجود خدا شهادت گرفته است؛ در نتيجه انسانها نمي توانند بگويند كه ما از وجود خدا بي اطلاع بوديم. اما اين استدلال غلط است. بفرض كه تمام انسانها زماني خدا را ملاقات كرده باشند و بر وجود او گواهي داده باشند ولي براي انسان فعلي ارزشي ندارد چون ما هيچ اطلاعي از واقعه ي ذر نداريم و چنين مشاهده اي را بياد نمي آوريم و استدلال به شهادتي كه ما از آن آگاهي نداريم بيهوده است.



۱۳۹۶ شهریور ۱۶, پنجشنبه

دین یکتاپرستی حنیف
صفحات۱۵۰ و ۱۵۲ قرآن جلد دوم ( راجع به مسیلمه )


مُسَیْلِمه یا مسیلمه کذاب، لقب ابن کثیر بن حبیب بن الحارث بن عبدالحارث، ملقب به رحمن الیمامه بود. او از قوم بنی حنیفه قبیله‌ای در یمامه بود. در سال دهم هجری قمری ادعای پیامبری کرد. مسیلمه با زنی به نامسجاح که وی نیز ادعای پیامبری داشت ازدواج کرد و متحد شد. ابوبکر حبیب بن عبدالله انصاری را برای جلوگیری از ارتداد بنی حنیفه به یمامه فرستاد که به دست مسیلمه کشته شد. پس از آن به دستور ابوبکر سپاه خالد بن ولیدبه یمامه رفت و در جنگی به نام نبرد یمامه که در سال یازدهم هجری قمری رخ داد مسیلمه شکست خورد و کشته شد.[۱] به قولی قاتل او وحشی (قاتل حمزه) بود.

وی مدعی آوردن آیاتی شبیه قرآن شد: «الفیل و ما الفیل، له خرطوم طویل، و له ذنب وبیل» یعنی «چه می‌دانید فیل چیست؟ برای او خرطوم دراز و دم کوتاهی است».[




۱۳۹۶ شهریور ۱۵, چهارشنبه

امرؤالقيس شاعر دوره جاهلی

امرؤالقیس

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
اِمرُؤُالقَیس فرزند حُجر (در حدود ۸۰ تا ۱۳۰ قبل از هجرت، برابر با حدود ۴۹۶ تا ۵۴۴ م)،[۱] نام کامل ویاِمرُؤُالقَیس بن حُجر بن الحارث بن عمرو بن حُجر آکل المرار بن معاویة بن ثور الکندی بود. او از قبیلهٔ آل کِنده بود.[۱][۲]
کُنیتش «أبووَهب» یا «ابوالحارث»، گفته‌اند اسمش «جَندَح» و اِمرُؤُالقَیس لقب گرفته‌است، و معنایش به عربی «رجل الشّدة»، یعنی مرد سختی یا دشمنی است.[۳] یک دلیل آن می‌تواند شدتی باشد که در قتل‌عام قبیله بنی اسد پس از قتل پدرش به دست یکی از آنان رخ داد. وی با آن که پسر بزرگ پدرش نبود و به واسطه فساد و زشت رفتاری و آبرو ریزی از طرف پدر به حضرموت جایی که برخی عموهایش می‌زیستند تبعید شده بود تنها پسری بود که وقتی خبر قتل پدرش را شنید ابتدا نگریست و در حال دائم‌الخمری که بود گفت که امروز روز خمر است و فردا روز امر است ولی دیرتر از شرمساری این که بلافاصله عزادار پدر نشده خونخواهی پدر را بر عهده گرفت و برای جبران فضاحت شدت زیادی در انتقام به خرج داد. وی از اجداد اشعث بن قیس زمان علی در کوفه است. امرُؤُالقَیس ابوالحارث جندح بن حجر کندی (ملک ضلیل) در حدود یک قرن قبل از اسلام می‌زیست.

زندگی[ویرایش]

«اِمرُؤُالقَیس» در اوایل قرن ششم میلادی در نَجد متولد شد. مادرش، فاطمه بنت ربیعه بن الحارث، خواهر کلیب ومهلهل «زیر سالم» است.[۴][۵] «اِمرُؤُالقَیس» از معروف‌ترین شعرای عرب جاهلی است. وی از فُحولِ شعرای عرب، بلکه از متقدمینِ آنهاست، و یکی از مشهورترین شعرای «المُعَلَّقات السَّبع»، یعنی «اصحاب معلقات سَبع» است. «اصحاب معلَّقات سبع» هفت تن از شاعران روزگار جاهلیت عرب بودند که هر یک قصیده‌ای غَرّا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران، آنها را از در کعبه آویختند که واردشوندگان آنها را ببینند و مایهٔ شهرت و افتخار آنان گردد، و همین قصاید است که در السنهٔ اهل علم به «سبعهٔ معلَّقه» و «معلَّقات سبع» مشهور است. این قصاید بارها چاپ شده‌است و شرح‌های بسیار بر آنها نوشته‌اند و به زبان‌های گوناگون ترجمه شده‌اند. هر قصیده از قصاید معلَّقات شامل ۸۱ تا ۱۰۰ بیت است. از جمله هفت تنِ آن شعرا عبارتند از:

أجداد اِمرُؤُالقَیس از اشراف عرب بوده‌اند. پدرش فرمانروا بر دو قبیلهٔ بزرگِ نجد بود، (قبیلهٔ بنی أسد و قبیلهٔ غَطفان).[۶] وی را «مَلِک حُجر آکل المرار الکندی» می‌خواندند. وی پنجمین مَلِک از ملوک «مملکت آلکنده»[۶] درشبه‌جزیرهٔ عربستان بوده‌است.
اِمرُؤُالقَیس مردی عشرت‌جو و کامران بود و در عیش و باده‌گساری بود که خبر کشته‌شدن پدرش به دست طایفهٔبنی اسد رسید. جملهٔ معروف «الیوم خمر و غدا امر» را گفت و به جنگ بنی‌اسد رفت. کاری از پیش نبرد. برای استمداد به روم رفت و در شهر آنقره (آنکارا) وفات یافت. داستان وی با تصرفی فراوان در مثنوی معنویآمده‌است.[۷][۸]




امرؤ القیس بن حجر کندی، متوفی به سال 540 میلادی، صاحب قصیده لامیه (1).
پی نوشت ها:
1 علی علیه السلام او را أشعر شعراء دانست (سفینة البحار، ج 1، ص 703، نقل از ابن ابی الحدید) و از او به «ملک ضلیل» یعنی شاه بسیار گمراه، پادشاه بسیار بیچاره سرگردان تعبیر فرمود (نهج البلاغه خ 455) امرؤ القیس آخرین پادشاه سلسله کندی است که در قرن پنجم میلادی در عربستان مرکزی زمام حکومت را به دست گرفتند و با پادشاهان یمن همان رابطه را داشتند که ملوک حیره با خسروان ایران، شاهان غسانی با قیصرهای روم، مؤسس این سلسله حجر بن عمرو آکل المرار، در سال 450 میلادی در گذشت.دیوان امرؤ القیس در سال 1877 در پاریس چاپ شده است.


حقیقتی که نمی توان نادیده گرفت!
امره القیس یا به قول اعراب ملک الذل(پادشاه تاریکی)با وجود اینکه هیچوقت اسلام نیاورد ؛ اما نقل است که در یکی از قصائدش چند آیه از سوره ی زلزال قبل از اینکه بر پیغمبر نازل شود بر او الحام شده بود واو در قصیده ای که گویا هنوز هم موجود است آن را آورده بود او این قصیده را نزد پیامبر می خواند وپیامبر می فرماید:اقراالقران قبل ان تنزیل