جامعه باز
چرا که «نه گویی» و نفی و مقاومت، کفر است و باطل و محاربه با الله. زندان و غل و زنجیر، آزار و درد و شکنجه را باید به جان بخر ی اگر سخن به آزادی گویی و عدالت اسلامی را زیر سوال ببری و چیزی جز فریب و ریا کاری نخوانی . در این معنا، عدالت البته قدرت است و قدرت عدالت. بر قراری سکوت است و در هم فرو ریختن مقاومت. یعنی که عدالت اسلامی چیزی نیست مگر کینه توزی و انتقامجویی.
چرا که «نه گویی» و نفی و مقاومت، کفر است و باطل و محاربه با الله. زندان و غل و زنجیر، آزار و درد و شکنجه را باید به جان بخر ی اگر سخن به آزادی گویی و عدالت اسلامی را زیر سوال ببری و چیزی جز فریب و ریا کاری نخوانی . در این معنا، عدالت البته قدرت است و قدرت عدالت. بر قراری سکوت است و در هم فرو ریختن مقاومت. یعنی که عدالت اسلامی چیزی نیست مگر کینه توزی و انتقامجویی.
به زبان ساده تر، آنجا که حرف، حرف عدالت است، خبری از حرف آزادی نیست. زیرا، آنجا که عدالت هست نیازی به آزادی نیست. عدالت در حکومت اسلامی نقاب زیبائی است بر چهره ی کریه استبداد مضاعف دین و قدرت، خشم و خشونت، کینه توزی و کین خواهی. در حرف است که زیبا ست و فریبنده عدالت. بهمین دلیل دارای نیرویی ست جادویی و منفعل کننده، نیرویی که تضعیف کند در انسان توانائی نفی و مقاومت. آیا میتوان کسی را یافت که اظهار مخالفت و انزجار کند و هراسان شود از عدالت؟ آیا میتوان به عدالت نسبت شر و شرارت داد و آنرا شیطانی خواند؟ آیا هست فرد و یا ملتی که تشنه عدالت نباشد؟ اینست که حرف عدالت حرفی است تسلیم کننده و شعار ی ست انقلابی. حکومت اسلامی از زیبائی و نیروی این واژه بهره گیرد که آزادی را سرکوب کند و جامعه را به تسلیم و اطاعت، فرمان بری و فرمان برداری وا دارد.
اما، آیا میتوان قله های رفیع عدالت را پیمود در اسارت و بندگی؟ آیا عدالت میتواند وجود داشته باشد بدون آزادی؟ عدالت هرگز بدون آزادی بر صحنه هیچ اجتماعی ظاهر نشده و نخواهد شد. آنکه نفی کند این حقیقت را که عدالت بدون آزادی استبداد است و سرکوب و دیکتاتوری، نه به عدالت باور دارد و نه به آزادی.
حکومت دین، از آغاز شمشیر عدالت را از نیام بر کشید که آزادی را از ریشه برکند. چون فرد آزاد هرگز بنده و فرمانبر نشود. تنها فرد آزاد است دانا و بینا. در آزادی ست که خود را شناسد بدون هرگونه هراسی، که هست، بی دین و یا با دین، کافر و یا مؤمن. در آزادی ست که استعدادها شکوفا شوند و خلاقیتهای انسانی بمنصه ظهور رسد و انسان به ماهیت انسانی خود دست یابد. نظامی که بر اساس عدالت حکومت میکند دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست چون غایت ش عبودیت است و بندگی که این حقیقتی ست الهی. حال آنکه تنها چیزی که حقیقت دارد آزادی ست. تنها در آن صورت است که میتوان به یک قراردارد اجتماعی نائل گردید، تضمین کننده آزادی.
حکومت اسلامی هراسناک از آزادی ست نه تنها بآن دلیل که بارگاه قدرتش را مواجهه با خطر فروپاشی کند بلکه هراس ش از طلوع روشنایی است و بینایی و دانایی و در نتیجه بروز چالش و چموشی، نفی و مقاومت در برابر امیال الهی و فرو گذاشتن کتاب آسمانی. ترس و وحشت از نقد و بررسی اسطوره ها و افسانه های رسالت و امامت و افشا ساختن ماهیت خرافاتی فقاهت است که حکومت دین با شمشیر عدالت به دفاع از تاج و تخت ولایت پرداخته است تا نیست و نابود سازد و بریزد خون آزادی. بیدار شو ای هم وطن. عدالت اسلامی، یک شعار پوچ است و تو خالی. حتی اگر امروز آنرا لباس بهار بپوشانی.
امروز در نظام ولایت، کتاب ها را نمیسوزانند بلکه خمیر میکنند و یا از زیر تیغ سانسور میگذرانند. امروز اندیشه ها قبل از آنکه در کتاب بازتاب یابد بطور "زنجیره ای" در نطفه خفه میگردند. دستگاه عریض و طویل وزارت ارشاد نه از برای اشاعه نشر کتاب و اندیشه، بلکه برای خشکاندن ریشه های آن بوجود آمده است. تنها اندیشه ای قابل نشر است که در تایید و تصدیق مقدسات شریعت اسلام که منشا آن کتاب مقدس است قوام گرفته باشد. ناشران و نویسندگان و تاجران کتاب، برای حفظ و جان و مال خود، باید به مشاغل دیگری روی ببرند. بر این اساس ما فاصله ی زیادی با به صفر رسیدن تیراژ کتابها نداریم. هم اکنون کتابهای درسی از دوران ابتدایی تا دانشگاهی همه در تبعیت از یک کتاب بنگارش در آمده اند. البته لازم بیاد آوری ست که تیراژ کتاب هایی که بنوعی در ارتباط با تک کتاب مققدس آسمانی، به تالیف و نگارش در میایند بسی بسیار با لاست و کتابفروشی ها انباشته شده اند از این نوع کتاب ها.مسلم است که جامعه تک کتابی کلید رمز تحکیم نظام فرمانروایی و فرمانبری و تسلیم و اطاعت است.
جامعه باز به ساده ترین زبان یعنی جامعه ای که در آن حکومت نسبت به اعمال و سیاستهای خود در برابر مردم مسئول و پاسخگو است و روندهای اداره جامعه شفاف و انعطاف پذیر هستند.
در چنین جامعه ای حکومت به جای آنکه مخالفان را سرکوب کند با آنها مدارا میکند و این حق را به آنان می دهد که آزادانه به بیان و تبلیغ عقایدشان بپردازند. به این ترتیب در چنین جامعه ای دگراندیشی نه تنها نکوهیده و مضر نیست بلکه از آن استقبال می شود و حتی برای انتقاد بودجه نیز تعیین می شود. زان پس در نظام های غربی بود که برای اپوزیسیون به معنی حکومت در سایه و منادی اصلی نارسایی ها از منابع دولتی درآمدهایی در نظر گرفته شد.
چنین رویکردی درست مخالف و متضاد جامعه بسته است که فردیت انسانها در پرتو مفاهیم وحدت گرایانه هضم و استحاله می شود. در جامعه بسته ادمها خود را در قالب جماعت تصویر می نماید. قربانی برای جمع، فداکاری در راستای اهداف اجتماعی و تلاش برای هویت بخشی به جماعت سرشت اساسی جامعه سیاسی جمع گرا است. پوپر مخالف چنین جامعه ای است و فدا کردن فرد را در اهداف و قالب های جمعی اگر از سویی نادرست می داند، از سوی دیگر، توقف مسیر اجتماعی از فرایند توسعه می داند. از این رو بانی روابیت فردگرایانه ی می شود که از آن به جامعه باز تعبیر می شود. در جامعه باز، انسان ها اگر چه در کنار هم می زیند ولی هریک می توانند عقاید خود را داشته باشند و آنها را آزادانه بیان کنند. و بدین اعتبار هر انسان همچنان هویت و شخصیت خویش را می تواند حفظ کند.
از دل نظریه ابطال پذیری گزاره های علمی است که جامعه باز سر بر می تابد. اگر بپذیریم که دانش بدون نقد و آزمایش ممکن نیست، خرد حکم می کند که امور جامعه هم به روی نقد و سنجش باز باشند. اگر قطعیت نظریه ای را در مورد علم و زیرساخت های علمی نمی پذیریم، مسلما برای پدیده های اجتماعی نیز باید چنین باشد. برای فراهم آوردن این فضای حیاتی لازم است که نظرات و دیدگاههای گوناگون در جامعه موجود و آزاد باشد و کسی به خاطر نوع اندیشیدنش حذف و یا مورد تکفیر واقع نشود. با این نگرش به یکی دیگر از تفاوتهای جامعه باز با جامعه بسته و توتالیتاریزم می رسیم. در جامعه بسته همواره ادعا می شود که نوعی دانش خدایگونه و غایی از امور هستی وجود دارد که بر دیگر اندیشه ها برتر است و باید بر آنها حاکم شود.
در چنین جامعه ای بنا راه بر آزادی اندیشه بسته است و به راستی چنین می نماید که حکومت مدعی است که خود به جای مردم به حقیقتی برتر دست یافته که حلال همه مشکلات است و مردم دیگر نیازی به تفکر ندارند.
جامعه باز برای اولین بار و در ابتدا غیر تیوریزه شده در جریان تحولات سیاسی اجتماعی رنسانس در غرب روی زبان ها افتاد. به دنبال رویکرد لیبرالی و شاخص های دولت رفاه، یکی از خواست های اجتماعی و سیاسی آن زمان تحقق جامعه باز بود. جامعه باز همان تبلور و تجلی شاخص های دولت لیبرال بود که به شکل عینی تحقق می یافت. جامعه باز روی دیگر سکه جامعه بسته و محدود است. آن چه در جامعه بسته از نظر گاه خفقان اجتماعی و سیاسی عینیت داشته باشد، در جامعه باز دقیقا مصداق های برعکس آن آشکار است. از نظر فکری اندیشه جامعه باز به فیلسوف بزرگ فرانسوی هانری برگسون باز می گردد. وی از مخالفان سر سخت استبداد بود. اما تیوری اصلی جامعه باز در شکل کامل و امروزین آن توسط کارل پوپر اندیشمند اتریشی تیوریزه شد. این گونه پوپر با تبیین علمی و نظری روشن و با شرح و تبیین جامعه باز و دشمنان آن، ایده جامعه باز را وارد جریان ادبیات و گفتمان سیاسی نمود.
پوپر در کتاب "جامعه باز و دشمنان آن", جامعه باز را جامعه ای تعریف میکند که در آن میتوان حکومت رابدون توسل به روشهای خشونت آمیز, انقلاب خونین و یا کودتا و در صورتی که مردم از آن رضایت نداشتند از قدرت به زیر کشید. پوپر سپس بحث میکند که در جامعه باز فردیت انسانها در درجه نخست اهمیت قرار دارد و به رسمیت شناخته میشود. این درست وارون "جامعه بسته" است که در آن فردیت انسانها با دست آویز مفاهیمی همچون "وحدت ملی", "امت واحده" و یا "وحدت قوم یا قبیله" سرکوب میشود و هر دگراندیشی به بهانه مختل کردن وحدت و دست آویز هایی از این دست مجازات و یا حتا کشته میشود.
اما، آیا میتوان قله های رفیع عدالت را پیمود در اسارت و بندگی؟ آیا عدالت میتواند وجود داشته باشد بدون آزادی؟ عدالت هرگز بدون آزادی بر صحنه هیچ اجتماعی ظاهر نشده و نخواهد شد. آنکه نفی کند این حقیقت را که عدالت بدون آزادی استبداد است و سرکوب و دیکتاتوری، نه به عدالت باور دارد و نه به آزادی.
حکومت دین، از آغاز شمشیر عدالت را از نیام بر کشید که آزادی را از ریشه برکند. چون فرد آزاد هرگز بنده و فرمانبر نشود. تنها فرد آزاد است دانا و بینا. در آزادی ست که خود را شناسد بدون هرگونه هراسی، که هست، بی دین و یا با دین، کافر و یا مؤمن. در آزادی ست که استعدادها شکوفا شوند و خلاقیتهای انسانی بمنصه ظهور رسد و انسان به ماهیت انسانی خود دست یابد. نظامی که بر اساس عدالت حکومت میکند دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست چون غایت ش عبودیت است و بندگی که این حقیقتی ست الهی. حال آنکه تنها چیزی که حقیقت دارد آزادی ست. تنها در آن صورت است که میتوان به یک قراردارد اجتماعی نائل گردید، تضمین کننده آزادی.
حکومت اسلامی هراسناک از آزادی ست نه تنها بآن دلیل که بارگاه قدرتش را مواجهه با خطر فروپاشی کند بلکه هراس ش از طلوع روشنایی است و بینایی و دانایی و در نتیجه بروز چالش و چموشی، نفی و مقاومت در برابر امیال الهی و فرو گذاشتن کتاب آسمانی. ترس و وحشت از نقد و بررسی اسطوره ها و افسانه های رسالت و امامت و افشا ساختن ماهیت خرافاتی فقاهت است که حکومت دین با شمشیر عدالت به دفاع از تاج و تخت ولایت پرداخته است تا نیست و نابود سازد و بریزد خون آزادی. بیدار شو ای هم وطن. عدالت اسلامی، یک شعار پوچ است و تو خالی. حتی اگر امروز آنرا لباس بهار بپوشانی.
امروز در نظام ولایت، کتاب ها را نمیسوزانند بلکه خمیر میکنند و یا از زیر تیغ سانسور میگذرانند. امروز اندیشه ها قبل از آنکه در کتاب بازتاب یابد بطور "زنجیره ای" در نطفه خفه میگردند. دستگاه عریض و طویل وزارت ارشاد نه از برای اشاعه نشر کتاب و اندیشه، بلکه برای خشکاندن ریشه های آن بوجود آمده است. تنها اندیشه ای قابل نشر است که در تایید و تصدیق مقدسات شریعت اسلام که منشا آن کتاب مقدس است قوام گرفته باشد. ناشران و نویسندگان و تاجران کتاب، برای حفظ و جان و مال خود، باید به مشاغل دیگری روی ببرند. بر این اساس ما فاصله ی زیادی با به صفر رسیدن تیراژ کتابها نداریم. هم اکنون کتابهای درسی از دوران ابتدایی تا دانشگاهی همه در تبعیت از یک کتاب بنگارش در آمده اند. البته لازم بیاد آوری ست که تیراژ کتاب هایی که بنوعی در ارتباط با تک کتاب مققدس آسمانی، به تالیف و نگارش در میایند بسی بسیار با لاست و کتابفروشی ها انباشته شده اند از این نوع کتاب ها.مسلم است که جامعه تک کتابی کلید رمز تحکیم نظام فرمانروایی و فرمانبری و تسلیم و اطاعت است.
جامعه باز به ساده ترین زبان یعنی جامعه ای که در آن حکومت نسبت به اعمال و سیاستهای خود در برابر مردم مسئول و پاسخگو است و روندهای اداره جامعه شفاف و انعطاف پذیر هستند.
در چنین جامعه ای حکومت به جای آنکه مخالفان را سرکوب کند با آنها مدارا میکند و این حق را به آنان می دهد که آزادانه به بیان و تبلیغ عقایدشان بپردازند. به این ترتیب در چنین جامعه ای دگراندیشی نه تنها نکوهیده و مضر نیست بلکه از آن استقبال می شود و حتی برای انتقاد بودجه نیز تعیین می شود. زان پس در نظام های غربی بود که برای اپوزیسیون به معنی حکومت در سایه و منادی اصلی نارسایی ها از منابع دولتی درآمدهایی در نظر گرفته شد.
چنین رویکردی درست مخالف و متضاد جامعه بسته است که فردیت انسانها در پرتو مفاهیم وحدت گرایانه هضم و استحاله می شود. در جامعه بسته ادمها خود را در قالب جماعت تصویر می نماید. قربانی برای جمع، فداکاری در راستای اهداف اجتماعی و تلاش برای هویت بخشی به جماعت سرشت اساسی جامعه سیاسی جمع گرا است. پوپر مخالف چنین جامعه ای است و فدا کردن فرد را در اهداف و قالب های جمعی اگر از سویی نادرست می داند، از سوی دیگر، توقف مسیر اجتماعی از فرایند توسعه می داند. از این رو بانی روابیت فردگرایانه ی می شود که از آن به جامعه باز تعبیر می شود. در جامعه باز، انسان ها اگر چه در کنار هم می زیند ولی هریک می توانند عقاید خود را داشته باشند و آنها را آزادانه بیان کنند. و بدین اعتبار هر انسان همچنان هویت و شخصیت خویش را می تواند حفظ کند.
از دل نظریه ابطال پذیری گزاره های علمی است که جامعه باز سر بر می تابد. اگر بپذیریم که دانش بدون نقد و آزمایش ممکن نیست، خرد حکم می کند که امور جامعه هم به روی نقد و سنجش باز باشند. اگر قطعیت نظریه ای را در مورد علم و زیرساخت های علمی نمی پذیریم، مسلما برای پدیده های اجتماعی نیز باید چنین باشد. برای فراهم آوردن این فضای حیاتی لازم است که نظرات و دیدگاههای گوناگون در جامعه موجود و آزاد باشد و کسی به خاطر نوع اندیشیدنش حذف و یا مورد تکفیر واقع نشود. با این نگرش به یکی دیگر از تفاوتهای جامعه باز با جامعه بسته و توتالیتاریزم می رسیم. در جامعه بسته همواره ادعا می شود که نوعی دانش خدایگونه و غایی از امور هستی وجود دارد که بر دیگر اندیشه ها برتر است و باید بر آنها حاکم شود.
در چنین جامعه ای بنا راه بر آزادی اندیشه بسته است و به راستی چنین می نماید که حکومت مدعی است که خود به جای مردم به حقیقتی برتر دست یافته که حلال همه مشکلات است و مردم دیگر نیازی به تفکر ندارند.
جامعه باز برای اولین بار و در ابتدا غیر تیوریزه شده در جریان تحولات سیاسی اجتماعی رنسانس در غرب روی زبان ها افتاد. به دنبال رویکرد لیبرالی و شاخص های دولت رفاه، یکی از خواست های اجتماعی و سیاسی آن زمان تحقق جامعه باز بود. جامعه باز همان تبلور و تجلی شاخص های دولت لیبرال بود که به شکل عینی تحقق می یافت. جامعه باز روی دیگر سکه جامعه بسته و محدود است. آن چه در جامعه بسته از نظر گاه خفقان اجتماعی و سیاسی عینیت داشته باشد، در جامعه باز دقیقا مصداق های برعکس آن آشکار است. از نظر فکری اندیشه جامعه باز به فیلسوف بزرگ فرانسوی هانری برگسون باز می گردد. وی از مخالفان سر سخت استبداد بود. اما تیوری اصلی جامعه باز در شکل کامل و امروزین آن توسط کارل پوپر اندیشمند اتریشی تیوریزه شد. این گونه پوپر با تبیین علمی و نظری روشن و با شرح و تبیین جامعه باز و دشمنان آن، ایده جامعه باز را وارد جریان ادبیات و گفتمان سیاسی نمود.
پوپر در کتاب "جامعه باز و دشمنان آن", جامعه باز را جامعه ای تعریف میکند که در آن میتوان حکومت رابدون توسل به روشهای خشونت آمیز, انقلاب خونین و یا کودتا و در صورتی که مردم از آن رضایت نداشتند از قدرت به زیر کشید. پوپر سپس بحث میکند که در جامعه باز فردیت انسانها در درجه نخست اهمیت قرار دارد و به رسمیت شناخته میشود. این درست وارون "جامعه بسته" است که در آن فردیت انسانها با دست آویز مفاهیمی همچون "وحدت ملی", "امت واحده" و یا "وحدت قوم یا قبیله" سرکوب میشود و هر دگراندیشی به بهانه مختل کردن وحدت و دست آویز هایی از این دست مجازات و یا حتا کشته میشود.
جامعه باز بنابراین, در تضاد کامل با سیاستهای "جمع باورانه" و "زندگی قبیله ای" قرار میگیرد. منظور از جمع باوری و زندگی به شیوه قبیله ای جامعه ای است که در آن تلاش میشود که همه جامعه همچون یک بدن واحد در آیند که به پیروی بی چون و چرا از قوانین قبیله و یا قدرتهای ما فوق طبیعی میپردازند و بدینگونه برای انسانهای جامعه فردیتی باقی نمیماند و فردیت آنها قربانی قوانین قبیله و امت واحده میشود. در جامعه باز, انسانها اگر چه در کنار هم می زیند ولی هریک میتوانند عقاید خود را داشته باشند و آنها را آزادانه بیان کنند.و بدین اعتبار, هر انسان همچنان هویت و شخصیت خویش را میتواند حفظ کند.
در جامعه بسته همواره ادعا میشود که نوعی دانش خدایگونه و غایی از امور هستی وجود دارد بر دیگر اندیشه ها برتر است و باید بر آنها حاکم شود. در چنین جامعه ای بنابراین راه بر آزادی اندیشه بسته است و به راستی چنین مینماید که حکومت مدعی است که خود به جای مردم به حقیقتی برتر دست یافته که حلال همه مشکلات است و مردم دیگر نیازی به تفکر ندارند.
در جامعه مدرن سنت و سلسه مراتب و دین به منزله پشتیبانان امنیت فردی فرو می ریزند امکان نقد و بررسی و انتخاب راه های گوناگون و بی سابقه زندگی فراهم می شود و در مسلمات کهن تردید پدید می آید جامعه بر اثر فشارهای تمدن به گسیختگی تمایل می یابد و فرد و جامعه از آزاد اندیشی به جزم اندیشی و از آزادی به امنیت پناه می برندریشه گرایش به جامعه بسته که از دیر باز در مقابل گرایش تمدن به آزادی و انتقاد پدید آمد همین است تمنای مدینه فاضله امن و امان تمنای جامعه ای بسته و دور از دسترس آزادی فکر و انتقاد.( بشیریه،1381، 68).
جامعه بسته در نظر پوپر جامعه اي است كه در آن حقايق كلي از پيش كشف شده باشد، به عبارتي ديگر از هم اكنون آينده را شناخت در حالي كه علم با توجه به ابطال پذيري مستقر مي شود، كساني جامعه بسته را به وجود آورده اند كه آينده را پيشگوئي كرده و روزي را نويد می دهند كه در آن انسان به تمام خواسته هاي خود خواهد رسيد.
اگر بتوانيم فرآيند تاريخ را بدانيم، پس از هم اكنون علم در اختيار ماست در حالي كه علوم فقط از راه ابطال پذيري اثبات مي شوند.« وقت يك متفكر به نظر پوپر نبايد صرف اثبات درستي يك نظريه شود بلكه بايد در رد آن بكوشد و به تجربه هايي بپردازد كه نادرست بودن آن نظريه را نشان دهند فقط زماني يك نظريه از نظر علمي درست به حساب مي آيد كه در مقابل همه اين آزمايشها مقاومت كرده باشد و تازه اين نظريه تا زماني قابل قبول مي ماند كه نظريه ديگري جايگزين آن نشده است نظريه اي كه به نوبه خود تحت آزمون قرار خواهد گرفت. علم اين چنين پيش مي رود فقط آن چيزي خصلت علمي دارد كه بتوان آن را رد كرد. آنچه باطل نشدني است فقط در حيطه جادو و عرفان امكان پذير است» (گي شرمان،1374، 261).
درست بودن يك نظريه زماني است كه در مقابل احكام ابطال پذير، مقاومت كرده باشد ونظريه اي جديد جايگزين آن نشده باشد.«از دید پوپر نظريه ها هر چند هرگز تحقيق پذير [= اثبات بردار]نيستند ولي بایستی علي الاصول تكذيب پذير[= ابطال بردار] باشند به گفته او در انتخاب بين دو نظريه دانشمندان بايد آن يك را برگزينند و به كار گيرند كه تعداد و نتايج يا استنتاجهاي قابل ابطالش در تجربه بيشتر باشد چرا كه اگر چنين نظريه اي از آزمون تجربه جان به در ببرد سزاوار اطمينان بيشتري است.» (ايان باربور، 1362، 181).
جامعه بسته، در نگاه پوپر جامعه اي است كه قوانين در آن كشف شده باشد و انسان بتواند فرآيند تاريخ را پيش بيني كند و با این عمل بر علوم احاطه یابد در حالي كه علم از راه ابطال پذيري استقرار پيدا مي كند؛ نظريه اي را مي توان پذيرفت كه در مقابل حكم ابطال پذيري مقاومت از خود نشان داده و نظريه جديدي جايگزين آن نشده باشد.
كارل ماركس در تحليلهاي خود بيان مي دارد كه روند تاريخ روزي به سوسياليست ختم مي شود كه آدمي در آن به آزادي و حقوق خود دست مي يابد در حالي كه اين خود نقض آزادي است اگر تاريخ به سوي مسيري مشخص در حركت است آزادي و اختيار انسان در اين فرآيند چگونه معنا مي يابد. پوپر با چنين ديدگاهي جامعه بسته خود را بيان مي دارد كه افرادي چون افلاطون، ارسطو، هگل و ماركس در به وجود آمدن آن نقش مهمي داشته اند اما در جامعه باز او آدمي مي تواند در سايه دموكراسي و علم به آزادي دست يابد در چنين جامعه اي انسان براي خود زندگي مي كند نه از استنتاج و نه از استنباط نهایي خبري است.
نام پوپر براي هميشه در زمره پيروان ليبراليسم به يادها خواهد نشست او عمر خود را صرف علم و فلسفه نمود تا آنكه با خلق تئوري جديد پنجره اي تازه را گشود. نگارش كتاب جامعه باز و دشمنانش كمك شاياني به اهل علم و معرفت در باز شكافي خلق جوامع بسته نمود وي در اين كتاب اهل كاروان كل نگر را مسبب ايجاد جامعه بسته معرفي و به طريق فلسفی و علمی كه تا به آن روز سابقه نداشت بر آنان تاخت.
پوپر در مقابل آن چنين استدلال ميکند: هدف علم اين است که پيشبينيهاي مشروطي را فراهم کند؛ ولي چون جامعه نظام بستهاي نيست، نميتوان از آن پيشگوييهاي درازمدتي استنتاج کرد. جامعه بشري فرايندي بيهمتاست و بنابراين وجود قانون در آن ممکن نيست. ميتوان گرايشهاي مربوط به شرايط خاصي را توصيف کرد، اما ممکن نيست که اين شرايط اساس پيشبيني باشد. هر پيشگويياي با ايجاد واکنشهايي در حادثه پيشبيني شده «اثر اوديپي» دارد. اما خطاست اگر چنين نتيجه بگيريم که جامعهشناسي محکوم به ابهام است. جامعهشناسي نيز مانند فيزيک قادر به پيشبينيهاي مشروط است. روش تجربي در علوم اجتماعي نيز کاربرد دارد، اين روش مستلزم رفتار تغييرناپذير طبيعت و يکساني کامل تجربهها نيست. با شيوه يک بخشي بايد سعي کنيم، بدون آنکه الگوي نظري و واقعيت را به هم درآميزيم، قوانيني به دست آوريم که برخي از حوادث را شامل نميشود. تميز ميان علوم نظري و تاريخي در علوم طبيعي نيز معتبر است، به شرط آنکه نسبت به تبيين مسائل، پيشداوري نداشته باشيم. هدف علوم اجتماعي جستجوي نتايج غيرعمدي از اعمال اجتماعي عمدي است. گفتگو با مارکس در اين کتاب از خواندن انتقاد از تاريخگرايي معلوم ميشود. پوپر نگرش انتقادي انگيزشهاي اخلاقي مارکس را ميستايد. اما به نظر او، مارکس تعهد اخلاقي را در خود سرکوب ميکند. تاريخگرايي او به نظريههاي اقتصادياش که بعضاً علمي (يعني ابطالپذير) هستند لطمه ميزند. مارکس به خصوص استقلال امور سياسي را نفي ميکند و به نقش نهادها و تعادل قدرتها در جامعه دموکراتيک عقيده ندارد.