۱۳۹۶ مرداد ۹, دوشنبه

رابطه علم و دین
  کنون می بینیم که توضیح انجیل {و همچنین قرآن.م} در مورد منشاء جهان (منشاء حیات، تنوع گونه های جانداران، منشاء انسان) کلاً غلط از آب در آمده است.

ریشه های قرآن است. از نگر ما افراد سکولار که معتقدیم دین یک پدیده اجتماعی است نه زاده یک رابطه بین انسان و خدایی که میخواهد با او ارتباط بر قرار کند، تقریبا تمامی معارف و مفاهیم هر دینی یا دستکم شق بزرگی از آنها جمع آوری شده از سنت ها و مفاهیم موجود در تاریخ و جغرافیای شخصی بوده است که آن دین را بوجود آورده است. از روی همین قعده آنچه محمد زیر فرنام اسلام عرضه کرده است نیز مربوط به سنت ها و باور ها و معارف همان مردمانیست که محمد در میان آنها زندگی میکرده. یعنی به عبارتی محمد محصول اجتماع خود است، بسیاری از مفاهیم همچون، قصاص، دیه، ختنه، حج، ماه های حرام و … چیزهایی هستند که اعراب قبل از آمدن محمد هم آنها را از سنتهای خود میدانستند و یا اینکه این مفاهیم از یهودیان، مسیحیان و دیگر ساکنین عربستان و یا کسانی که به سایر ملل و دانش آنها دسترسی داشتند توسط خود محمد کپی برداری شده است. نزدیک به تمام قصه های قرآن را میتوان در کتابهای یهودیان یافت. محمد در بعضی جاها مثل سوره کهف در قرآن مینویسد، تعداد اصحاب کهف معلوم نیست، بعضی ها میگویند 5 نفر بوده اند، بعضی ها میگویند 7 نفر بوده اند، اما خود خدا بهتر میداند چند نفر بوده اند (سوره کهف آیه 22)، این شاید به این دلیل باشد که محمد از کسی این داستان را قبلاً شنیده بود ولی این سوال که آنها چند نفر بوده اند برایش مطرح نشده بود لذا نمیدانست که آنها واقعاً چند نفر بوده اند و میخواست اینگونه موضوع را عوض کند، چون اتفاقاً این پرسشی بود که گروهی از یهودیان از محمد پرسیده بودند تا پیامبریش را امتحان کنند و او در این امتحان رد شد! بنابر این حتی اگر «معجزه ای علمی» در قرآن یافت شود جایزه آنرا باید به دیگر مردمان داد نه اعراب، نه مسلمانان و نه محمد! این معمولاً آنها بوده اند که دانشی در مورد چیزی داشته اند و آن دانش ممکن است در قرآن منعکس شده باشد.


۱۳۹۶ مرداد ۶, جمعه

آیا تورات و انجیل تحریف شده اند؟

لا تفرق بین احد من رسله(بقره، ۲۸۵ )


اگر بین پیغمبران فرقی نیست پس چرا کتاب آسمانی عده ای از آنان( موسی و عیسی ) به استناد به آیات قرآن تحریف شده است


آیا با توجه به آیه زیر و آیات مشابه دیگر می‌توان گفت: متن تورات تحریف نشده است و فقط علما معنای تورات را عوض کرده‌اند؟ سوره قصص آیه 49: «قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ»؛ بگو: اگر شما راست می‌گوئید [که این دو کتاب؛ یعنی تورات و قرآن از سوی خدا نیست] کتابی روشن‌تر و هدایت‌بخش تر از آنها را از سوی خدا بیاورید تا من از آن پیروی کنم.

تورات و انجیل، کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان است. آیاتی در قرآن وجود تحریف در تورات و انجیل را ذکر کرده‌اند که برای ما وجود تحریف در این دو کتاب را امری قطعی می‌کند. اما محدوده این تحریف نیاز به بررسی دارد.


در تقسیمی می‌توان تحریف را بر سه نوع دانست: «تحریف لفظى»، «تحریف معنوى» و «تحریف عملى».
بنابر آیات قرآن، تحریف در تورات و انجیل، هر سه نوع را شامل می‌شود.
البته قرآن، همان‌گونه که به اصل وجود تحریف در تورات و انجیل اشاره می‌کند، اما در مواردی، برخی قسمت‌های این دو کتاب با آنچه در قرآن آمده منطبق است و طبیعتاً نشان از عدم تحریف آن بخشها دارد.
اما از همه مهم‌تر این‌که وعده ظهور پیامبر اسلام نیز در کتب مقدس وجود داشته که برخی از این مژده‌ها را اکنون نیز در لابلای متون موجود می‌توان یافت.
در نهایت می‌توان نتیجه گرفت که تورات و انجیل امروزی مخلوطی از سخن وحی و تحریفات بعدی است.
بهترین راه برای تفکیک این دو از هم آن است که هر بخشی را با آموزه‌های اسلامی سنجیده و در صورت انطباق – و یا دست کم عدم تضاد - آنها را پذیرفته و مورد استفاده قرار دهیم؛ زیرا چنین متونی نیز آموزه‌هایی الهی هستند که توسط پیامبران برگزیده خداوند ابلاغ گردیده‌اند

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُديً وَ نُورٌ يَحْکُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي‏ ثَمَناً قَليلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ
سوره مائده آیه ۴۴

تفسیر المیزان - خلاصه

(انا انزلنا التوره فیها هدی و نور یحکم بها النبیون الذین اسلمواللذین هادوا و الربانیون و الاحباربما استحفظوا من کتاب الله و کانوا علیه شهداء فلا تخشوا الناس واخشون و لا تشتروا بایاتی ثمنا قلیلا و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون ):(همانا ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور بود و انبیائی که تابع اسلام حقیقی بودند با آن در بین یهودیان حکم می کردند و همچنین علمای ربانی و مربیان مردم و خبرگان از یهود ونصاری به مقداری که از کتاب خدا حفظ بودند و بر آن شهادت می دادند طبق آن در بین مردم حکم می کردند، پس از مردم نترسید و تنها از من بترسید و آیات الهی را به بهای اندک مفروشید که هر کس بدانچه خدا نازل کرده حکم نکند،اینچنین کسانی همان کافرانند)،


 » تفسیر المیزان - خلاصه
(و ما به دنبال آن پیامبران ، عیسی بن مریم را با شریعتی فرستادیم که تصدیق کننده شریعتی بود که از تورات در بین یهودیان بود و به اوکتاب انجیل را دادیم که در آن هدایت و نوری بود و نیز مؤید احکام باقیمانده تورات و هدایت و پندی برای پرهیزکاران بود)

در نتیجه؛ اگر تحریف در این ‌کتاب‌ها را بپذیریم -که می‌پذیریم- باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که تحریف در این دو کتاب قطعاً به حدی که تمام خواسته‌های الهی در آن از بین رفته باشد، نبوده بلکه محتمل است که خداوند از تغییر کامل این کتاب‌ها جلوگیری کرده و تنها قسمت‌های محدودی از آنها به دلایل سودجویانه تحریف شده باشد.

گرچه بیشتر آیات تحریف، خطاب به یهودیان می‌باشد، اما با این حال آیات ناظر به تحریف انجیل را در قرآن می‌توان یافت:


تفسیر المیزان - خلاصه
(و از کسانی می گویند ما نصاری هستیم ،میثاق مخصوص گرفتیم ، پس آنها هم بخشی از اصول دینی خود را فراموش کردندو در نتیجه تا قیامت بینشان دشمنی و کینه را تحریک کردیم و به زودی خدا آنها را از اعمالی که می کرده اندآگاه خواهد نمود)،


(ترجمه‌المیزان)
آنهایی که ما کتابشان دادیم قرآن را می شناسند آن چنان که فرزندان خود را ، ولی پاره ای از ایشان حق را عالما عامدا کتمان میکنند .

تحريف به معناي تغيير است. به گمان بسياري از دانشوران شيعه و سني، در تورات و انجيل ـ يا دست‌كم تنها در تورات ـ تحريف راه يافته است. مستند بسياري از اينان آيات قرآن كريم است. سخن از تحريف تورات و اناجيل موجود، امري نامعقول است؛ با اين حال، تحريف تورات و انجيلِ اصيل از ظاهر برخي آيات قرآن كريم برمي‌آيد. هدف اين نوشتار بررسي آياتي است كه بسياري از مفسّران شيعه و سني بر پايه ظاهر آنها، به تحريف آن دو كتاب آسماني يا يكي از آنها نظر داده‌اند. نگارنده با مراجعه به اين آيات و جست‌وجو در متون تفسيري شيعه و اهل‌سنّت، به بررسي اين مسئله پرداخته است. بر اساس اين پژوهش اغلب آيات بر اين ادعا دلالتي ندارند و تنها در يك آيه با كمك روايات شأن نزول مي‌توان ادعاي يادشده را ثابت كرد.

تورات، انجيل. ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- مقدّمه قرآن كريم از نزول تورات و انجيل بر دو پيامبر بزرگ الهي، موسي و عيسي ‡ خبر مي‌دهد. بي‌گمان آنچه امروزه در اختيار مسيحيان و يهوديان قرار دارد و از آن به كتاب مقدّس تعبير مي‌كنند، غير از تورات و انجيلِ اصيلِ فرستاده شده بر اين دو پيامبر است. 

نگاهي كوتاه به كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان نظريه آسماني بودن آنها را ـ به گونه‌اي كه مسلمانان درباره قرآن معتقدند ـ رد مي‌كند. ضمن اينكه بنابر اظهارات يهوديان، تورات نوشته شخص حضرت موسي † بوده و به باور مسيحيان اناجيل چهارگانه را پس از وفات حضرت عيسي † افراد بشري نوشته‌اند، بنابراين، هر دو ادعاي يهوديان و مسيحيان با اين اعتقاد مسلمانان كه خداوند تورات و انجيل را بر آن دو پيامبر فرو فرستاد، منافات دارد.

راه يافتن تحريف در هر كتابي حتي كتاب‌هاي آسماني امري محتمل است. 

حريف را مي‌توان به دو بخش تقسيم كرد : 1. تحريف لفظي: كم يا زياد كردن الفاظ؛ 2. تحريف معنوي: برگرداندن عبارت از معناي واقعي خود با حفظ اصل الفاظ. تحرير محل نزاع چنان‌كه پيش‌تر بيان شد، بحث از تحريف تورات و اناجيلي كه امروزه در اختيار يهوديان و مسيحيان است، امري نامعقول است، چراكه اساسآ به اذعان پيروان اين دو دين، خداوند متعال كتاب‌هايي به نام تورات و انجيل بر حضرت موسي و عيسي ‡ نازل نكرده است، بلكه به اعتقاد يهوديان، تورات نوشته حضرت موسي† و اناجيل چهارگانه نوشته پيروان حضرت عيسي(ع) است.4 محور بحث ما اين است كه بر اساس آيات نوراني قرآن كريم، خداوند متعال دو كتاب آسماني به نام‌هاي تورات و انجيل بر اين دو پيامبر بزرگ نازل كرده است. از سوي ديگر در برخي از آيات از تحريف آن دو كتاب فرستاده شده سخن به ميان آمده است. بسياري از مفسّران شيعه و اهل‌سنت نيز بر اساس ظاهر آن آيات موضوع تحريف آن دو كتاب يا دست‌كم كتاب تورات را پذيرفته و آن را به قرآن نسبت داده‌اند. همچنين بايد دانست كه وقوع تحريف معنوي در هر كتاب آسماني و بشري محتمل است

آيات قرآني بيانگر تحريف در شش آيه از آيات نوراني قرآن كريم، از تحريف سخن به ميان آمده است : آيه يكم. بقره: 75 (أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ)؛ آيا انتظار داريد به ]آيين[ شما ايمان بياورند، با اينكه عده‌اي از آنان سخنان خدا را مي‌شنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مي‌كردند، در حالي كه آگاه بودند؟! در اين آيه خداوند متعال به مسلماناني كه اميد داشتند قوم يهود اسلام را اختيار كنند، مي‌گويد: اينان هم آنان‌اند كه كلام خدا را شنيدند و پس از فهميدن آن به تحريفش پرداختند. درباره اينكه مراد از كلام اللّه در اين آيه چيست و آيا از اين آيه تحريف تورات و انجيل به دست مي‌آيد، نظريات مختلفي ارائه شده است: 1. تغيير و تأويل در كلمات القا شده به حضرت موسي (ع) برخي از مفسّران مقصود از كلام اللّه را در اين آيه همان كلماتي دانسته‌اند كه در كوه طور به موسي (ع) القا شد و همراهان آن حضرت آن را شنيدند و پس از بازگشت از كوه طور به تغيير و تحريف آن پرداختند.5 البته قائلان به اين ديدگاه خود به دو دسته تقسيم مي‌شوند: ـ شماري از آنها قائل به تغيير و تبديل آن كلمات‌اند.6 ـ برخي ديگر نيز بر تأويل كلام اللّه به دست همراهان حضرت موسي (ع) تأكيد دارند.7 بر اساس چنين برداشتي از آيه، اولا انجيل از موضع بحث خارج مي‌شود؛ ثانيآ ديگر نمي‌توان اين آيه را دليل بر تحريف لفظي تورات و انجيل دانست. 2. تحريف معنوي تورات گروهي از مفسّران شيعه و اهل‌سنّت، با اذعان به اينكه مقصود از كلام اللّه همان تورات است، تحريف به كار رفته در آيه را تحريف معنوي دانسته‌اند.8 3. تحريف لفظي تورات گروهي ديگر از مفسّران بر اين باورند كه مقصود از تحريف در اين آيه، تحريف تورات است. ظاهر عبارت ايشان با قول به تورات لفظي سازگارتر است. اينان تغيير صفات پيامبر (ص)و آيه رجم را مصاديق چنين تحريفي شمرده‌اند9 و برخي، جمهور مفسّران اهل‌سنّت را بر اين عقيده دانسته‌اند.10 4. تحريف لفظي و معنوي تورات برخي مفسّران نيز مقصود از تحريف را اعم از لفظي و معنوي تورات دانسته‌اند.11 بررسي و تحقيق : قطعي‌ترين نكته‌اي كه درباره اين آيه مي‌توان گفت اين است كه از آن، تحريف انجيل برنمي‌آيد؛ اما اينكه اين آيه در پي بيان تحريف تورات است يا نه، خود وابسته به اين است كه منظور از كلام اللّه در اين آيه همان تورات باشد، آن‌گاه بايد دانست كه مراد از تحريف آيا لفظي است يا معنوي. اثبات چنين امري از دو را ممكن است.

 پيش از آن، يادآوري مقدّمه‌اي كوتاه لازم مي‌نمايد: قرآن كريم در سه آيه از ميقات حضرت موسي(ع) با خداوند خبر داده است: يك. (وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً) (اعراف: 142)؛ و ما با موسي، سي شب وعده گذاشتيم، سپس آن را با ده شب ]ديگر [كامل كرديم. به اين ترتيب، ميعاد پروردگارش ]با او[، چهل شب تمام شد. در اين آيه درباره توقف چهل روزه حضرت موسي (ع) در ميقات براي دريافت الواح تورات سخن به ميان آمده است. دو. (وَلَمَّا جَاء مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُرْ إِلَي الْجَبَلِ) (اعراف: 143)؛ و هنگامي كه موسي به وعدگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد : پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم! در اين آيه نيز، سخن گفتن حضرت موسي (ع) با خداوند متعال و تقاضاي رؤيت الهي و برآورده نشدن اين درخواست از سوي خداوند سبحان، به تصوير كشيده شده است. سه. (وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلا لِمِيقَاتِنَا) (اعراف: 155)؛ موسي از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براي ميعادگاه ما برگزيد. اين آيه نيز از انتخاب هفتاد نفر از قوم بني‌اسرائيل براي حضور در ميقات خبر داده است. با توجه به اين مقدمه، دو راه ممكن ـ البته به طور فرضي و عقلي ـ براي اثبات تحريف تورات به مدد آيه 75 سوره بقره ارائه مي‌شود:

 راه اول اينكه بگوييم حضرت موسي (ع) تنها يك بار به ميقات خداوند رفته و در همان ميقات عده‌اي از قوم خود را به همراه داشته است و آن همراهان پس از اعطاي الواح تورات به آن حضرت و بازگشت به سوي قوم خود آن را تحريف كردند. در بررسي اين نظريه بايد به سراغ قرآن رفت و حقيقت را جويا شد. قرآن كريم در سوره اعراف آيه 155 داستان انتخاب اين هفتاد نفر را براي حضور در كوه طور با حضرت موسي (ع) به تصوير مي‌كشد : (وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلا لِمِيقَاتِنَا.) در اينكه آيا اين ميقات همان ميقاتي بوده است كه الواح تورات به وي داده شد يا اينكه، ميقات ديگري بوده است، ميان مفسران اختلاف وجود دارد.12 برخي مفسران بر اين باورند كه تنها يك ميقات وجود داشته است كه در همان جا تقاضاي رويت و اعطاي الواح تورات به آن حضرت صورت گرفته است.13 آيه 143 از سوره اعراف درباره ميقاتي كه تقاضاي رؤيت در آن صورت گرفت سخن به ميان آورده است: (وَلَمَّا جَاء مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُرْ إِلَي الْجَبَلِ.) برخي از مفسران شيعه اين تقاضا را از آنِ قوم موسي(ع) دانسته‌اند14 و عده‌اي نيز آن را درخواست همراهان آن حضرت يا همان هفتاد نفر دانسته‌اند15 كه در همان جا تورات به ايشان داده شد. اما ايراد اين سخن (وحدت ميقات) آن است كه الواح تورات پس از چهل شبانه‌روز به آن حضرت داده شد: (وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً.) اگر قائل به وحدت ميقات شويم لازم مي‌آيد كه اين هفتاد نفر در اين چهل روز همراه موسي (ع) بوده باشند و پيش يا پس از اينكه حضرت موسي الواح تورات را گرفت تقاضاي رويت كرده باشند؛ حال آنكه دليلي بر اين ادعا اقامه نشده است. ضمن اينكه سير آيات چنين وحدتي را رد مي‌كند؛ زيرا در آيه 142 از چهل شبانه‌روز بودن ميقات آن حضرت دارد.

 در آيه 145 اعطاء الواح تورات به آن حضرت را بيان مي‌كند: (وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِيلا لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ)؛ و براي او در الواح اندرزي از هر موضوعي نوشتيم و بياني از هر چيز كرديم. پس آن را با جديت بگير. در آيه 148 از سوره اعراف از گوساله‌پرستي قوم موسي (ع) در غياب ايشان سخن به ميان مي‌آيد: (وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَي مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلا جَسَدآ لَهُ خُوَارٌ)؛ قوم موسي بعد ]از رفتن[ او ]به وعدگاه خدا[ از زيورهاي خود گوساله‌اي ساختند؛ جسد بي‌جاني كه صداي گوساله داشت. آيه 150 از همين سوره بازگشت حضرت موسي (ع) را به سوي قوم خود بيان مي‌كند: (وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفآ)؛ و هنگامي كه موسي خشمگين و اندوهناك به سوي قوم خود بازگشت. در آيه 155، از انتخاب آن هفتاد نفر از قوم آن حضرت براي آمدن به ميقات و رجفه سخن به ميان آمده است : (وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلا لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِن قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ)؛ موسي از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براي وعدگاه ما برگزيد و هنگامي كه زمين‌لرزه آنها را فرا گرفت ]و هلاك شدند[، گفت: پروردگارا! اگر مي‌خواستي، مي‌توانستي آنان و مرا پيش از اين هلاك كني! آيا ما را به آنچه سفيهانمان انجام داده‌اند، ]مجازات و[ هلاك مي‌كني؟! اين، جز آزمايش تو چيز ديگر نيست. ذيل آيه نشان از آن دارد كه مراد از فعلي كه موجب رجفه گرديد همان گوساله‌پرستي آن قوم بوده است و روايتي هم از امام صادق(ع) نقل شده كه مراد از فتنه را در اين آيه گوساله‌پرستي قوم يهود معرفي كرده‌اند.16 از مجموع آيات و روايات برمي‌آيد كه سير آيات با تعدد ميقات سازگارتر است؛ بدين معنا كه حضرت موسي (ع) در ميقات اول خود الواح تورات را دريافت مي‌كند و پس از بازگشت و ديدن گوساله‌پرستي قوم خود، به همراه هفتاد نفر از قوم خود به ميقات دوم مي‌روند كه در آنجا قوم او تقاضاي رويت مي‌كنند. راه دوم راه دوم اين است كه با وجود تعدد ميقات، كلام اللّه در اين آيه ـ كه هم بر الواح تورات و هم بر كلمات خداوند با موسي (ع) در ميقات دوم اطلاق مي‌شود ـ مراد همان تورات باشد كه قوم آن حضرت آن را تحريف كردند. البته باورمندان به اين نظر براي اثبات ادعاي خود دليلي اقامه نكرده و احتمال ديگر را نيز نفي ننموده‌اند. با توجه به اين اشكالات بر اين دو راه، نمي‌توان از اين آيه، تحريف تورات را به قرآن نسبت داد.

آيه دوم. بقره: 79 (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِاللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَنآ قَلِيلا فَوَيْلٌ لَّهُم مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ)؛ پس واي بر آنها كه نوشته‌اي‌بادست خود مي‌نويسند، سپس مي‌گويند: "اين، از طرف خداست" تا آن را به بهاي كمي بفروشند. پس واي بر آنان از آنچه با دست خود نوشتند وواي‌برآنان‌ازآنچه‌از اين‌راه به دست مي‌آورند. خداوند متعال در اين آيه از نوشتن كتاب‌هايي از سوي برخي افراد و نسبت دادن آنها به خداوند خبر مي‌دهد. تمام مفسران افراد يادشده در اين آيه را علماي يهود دانسته‌اند؛ اما درباره اينكه مقصود از كتاب در اين آيه چيست، مفسران نظريات متفاوتي ارائه كرده‌اند: 1. نوشتن كتابي غير از تورات بر اساس اين ديدگاه، برخي از بني‌اسرائيل به نوشتن كتابي غير از تورات پرداختند و اعلام كردند كه اين كتاب، كتاب خداوند است؛ حال آنكه مطالب موجود در اين كتاب با آيات تورات مخالف بوده است.17 2. تحريف معنوي تورات بر اساس اين ديدگاه، كتاب يادشده در اين آيه همان تورات بوده و قوم بني‌اسرائيل به تغيير معاني آن اقدام كرده، سبب تحريف معنوي در آن شدند.18 3. تحريف لفظي تورات مفسران نخستين جهان اسلام به همراه برخي ديگر از مفسّران شيعه و سني اين آيه را دليل بر وقوع تحريف لفظي در تورات به وسيله قوم يهود دانسته و تغيير صفت پيامبر گرامي (ص) را مصداقي از آن تحريف معرفي كرده‌اند.19 بررسي و تحقيق : نگاهِ بدون پيش‌داوري به آيه پيش‌گفته ما را به اين نتيجه مي‌رساند كه بر اساس اين آيه، قوم يهود كتابي را نوشته بودند و مي‌گفتند كه اين كتاب يا مطلب در آن، از جانب خداوند است؛ حال ممكن است كه كتابي ديگر غير از تورات بوده باشد و نيز ممكن است كه مطلبي را در كتابي نوشته بودند و در تورات وارد مي‌نمودند. نظريه تحريف لفظي تورات، شاهدي از خود آيه به همراه ندارد؛ از اين‌رو، نمي‌توان با استناد به اين آيه، نظريه تحريف لفظي تورات را به قرآن نسبت داد. ضمن اينكه تحريف معنوي نيز با ظاهر معناي آيه سنخيتي ندارد؛ چراكه در آيه سخن از كتابت و نوشتن است و اين معنا با مفهوم تحريف ناسازگار است. با وجود اين، در برخي تفاسير روايتي نقل مي‌شود كه در آن، امام حسن عسكري (ع) ذيل همين آيه شريفه مي‌فرمايد: "هذا القوم من اليهود كتبوا صفة زعموا انها صفة محمد (ص) و هي خلاف صفته و قالوا للمستضعفين منهم هذه صفة النبي المبعوث في آخرالزمان انه طويل عظيم البدن و البطن اهدف اصهب الشعر"؛20 اينان قوم يهود بودند، سرِ خود صفتي را كه پنداشته بودند مربوط به محمّد است نوشتند؛ در حالي كه آن، خلاف ويژگي‌هاي آن حضرت بود، و به مردم مستضعف خود گفتند: اين، ويژگي پيغمبر آخرالزمان است: او فردي قد بلند، تنومند با شكمي بزرگ، گردن ستبر، ريش قرمز ]يا : سفيدي در موي سر[ است. در روايت هم سخن از نوشتن صفتي است؛ حال اين عمل ممكن است به شكل نوشتن آن در تورات در عصر پيامبر اكرم (ص)باشد يا در كتابي مستقل. به هر حال اگرچه نظريه تحريف لفظي تورات بر اساس اين آيه امري محتمل است، از اين آيه نمي‌توان به طور قطع تحريف لفظي تورات را استنباط كرد.

 آيه سوم. آل‌عمران: 78 (وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقآ يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَيَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ)؛ در ميان آنها كساني هستند كه زبان خود را چنان مي‌گردانند كه گمان كنيد ]آنچه را مي‌خوانند[ از كتاب ]خدا[ است، در حالي كه از كتاب ]خدا[ نيست! ]و با صراحت [مي‌گويند: "آن از طرف خداست!" با اينكه از طرف خدا نيست، و به خدا دروغ مي‌بندند، در حالي كه مي‌دانند. خداوند متعال در اين آيه، از اين واقعيت خبر مي‌دهد كه برخي افراد به هنگام خواندن كتاب آسماني‌شان، زبان خود را مي‌چرخاندند، آن‌گاه پس از ايجاد تغيير در آن الفاظ، آنها را همان الفاظ واقعي معرفي مي‌كردند. در اينكه اينان چه كساني بودند، مقصود از كتاب كدام كتاب است و سرانجام آيا از اين آيه تحريف كتاب آسماني تورات يا انجيل استنباط مي‌شود يا نه، نظريات گوناگوني ارائه شده است: ديدگاه اول بر پايه اين ديدگاه، چرخاندن زبان، كار برخي از بني‌اسرائيل بوده است، اما مقصود از كتاب، كتاب تورات نيست. قائلان به اين نظريه بر اين باورند كه بر اساس اين آيه بني‌اسرائيل، كتابي غير از يهود نوشته‌اند.21 ديدگاه دوم به باور قائلان به اين ديدگاه مقصود از كتاب، در اين آيه همان تورات است. همچنين نتيجه كلي اين آيه همان تحريف تورات است؛ اگرچه برخي از مفسران تنها به اصل تحريف اشاره كرده‌اند،22 اما اغلب مفسران با معين كردن نوع تحريف، ديدگاه‌هاي متفاوتي ارائه كرده‌اند: 1. تحريف در قرائت تورات : گروهي بر اين باورند كه بر اساس اين آيه، بني‌اسرائيل تنها مرتكب تحريف در قرائت الفاظ تورات شدند.23 2. تحريف معنوي تورات : گروهي ديگر معتقدند كه بر اساس اين آيه بني‌اسرائيل با چرخاندن زبان، در معناي الفاظ تورات تغيير ايجاد كردند و مرتكب تحريف معنوي در آيات تورات شدند.24 3. تحريف لفظي تورات : در ميان كتاب‌هاي تفسيري شيعه و سني، مفسراني را مي‌توان يافت كه بر پايه اين آيه، تحريف لفظي تورات را به قوم يهود نسبت داده‌اند.25 بررسي و تحقيق : پيش از داوري درباره نظريات ارائه شده، لازم است برخي از واژگان آيه را بررسي لغوي كنيم. واژه "يلوون" از ماده "لوي" به معناي "فتل الحبل" يعني پيچاندن است26 كه در اين صورت ظاهر آيه تحريف لفظي تورات را اثبات نمي‌كند، بلكه قدر متيقن از معناي آيه اين است كه يهود زبان را در دهان مي‌پيچاندند و الفاظ را به گونه ديگري غير از آنچه در تورات آمده بود، ادا مي‌كردند و مي‌خواستند آن را به تورات نسبت دهند، اما اينكه چنين كاري به الفاظ تورات هم سرايت كرد يا نه، آيه از آن ساكت است. افزون بر آن، اساسآ روشن نيست كه مقصود از كتاب همان تورات باشد. بنابراين از اين آيه نمي‌توان تحريف لفظي تورات را ثابت كرد. 

آيه چهارم. نساء: 46 (مَنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيّآ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنآ فِي الدِّينِ)؛ بعضي از يهود، سخنان را از جاي خود، تحريف مي‌كنند و ]به جاي اينكه بگويند: "شنيديم و اطاعت كرديم"[، مي‌گويند : "شنيديم و مخالفت كرديم! و ]نيز مي‌گويند :[ بشنو! كه هرگز نشنوي! و ]از روي تمسخر مي‌گويند :[ "راعنا ]ما را تحميق كن![" تا با زبان خود، حقايق را بگردانند و در آيين خدا طعنه زنند. خداوند متعال در اين آيه به صراحت از تحريف كلمات و جابه‌جا كردن آنها به وسيله قوم يهود، خبر داده است. با وجود اين، در اين آيه روشن نشده است كه مقصود از كلمات، كدام كلمات‌اند؟ مفسران شيعه و سني در اين‌باره نظريات متعددي ارائه كرده‌اند: 1. القاي شبهات فاسد بر اساس اين ديدگاه، مقصود از كلمات در اين آيه، كلمات موجود در تورات‌نيست، بلكه مقصود القاي شبهات فاسد از طريق گرداندن زبان در دهان به وسيله قوم يهود بوده است. بنابراين، آيه بيانگر تحريف تورات به وسيله قوم يهود نيست.27 2. به كاربردن الفاظ در غير جاي خود قائلان اين نظريه بر اين باورند كه بر اساس اين آيه، قوم يهود الفاظ را در غير جاي خود به كار مي‌بردند.28 بر پايه اين ديدگاه، تحريف تورات به وسيله قوم يهود از اين آيه برنمي‌آيد. 3. تغيير معاني الفاظ برخي مفسران مقصود از تحريف را در اين آيه به معناي تغيير معاني الفاظ به وسيله يهود با توجه به اختلاف لغات عبري و عربي دانسته است؛29 بر پايه اين نظريه نيز، آيه بيانگر آن نيست كه يهوديان تورات را تحريف كرده‌اند. 4. تحريف معنوي تورات برخي ديگر از مفسران، از اين آيه تحريف معنوي تورات به وسيله قوم يهود را نتيجه گرفته‌اند.30 5. تحريف لفظي تورات بر اساس اين ديدگاه، مقصود از تحريف در اين آيه، همان تحريف لفظي تورات است.31 6. تحريف معنوي و لفظي برخي از مفسران بر اين باورند كه اين آيه به نحو مطلق از تحريف تورات سخن گفته است؛ بنابراين، مقصود از تحريف در اين آيه، اعم از معنوي و لفظي است.32 7. تحريف لفظي، معنوي و تحريف كلام‌اللّه و تحريف كلام رسول‌اللّه (ص) برخي از مفسران نيز مقصود از تحريف را در آيه اعم از لفظي و معنوي و نيز تحريف كلام اللّه و كلام رسول‌اللّه(ص)دانسته‌اند.33 بررسي و تحقيق : با توجه به معناي اصلي واژه تحريف كه به معناي تغيير است، بايد گفت كه اين معنا، هم با تحريف لفظي و هم با تحريف معنوي هر دو سازگار است؛ براي تعيين يكي از اين دو بايد قرائن و شواهد را جست‌وجو كرد. به نظر مي‌رسد براي استنباط معناي درست آيه، بايد مجموع آيه را ملاحظه كرد. نگاهي جامع به آيه بيانگر اين حقيقت است كه جمله معطوف بر عبارت (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ) مي‌تواند مراد آيه را روشن سازد. عبارت معطوف ـ كه در حقيقت مفسر عبارت يحرفون الكلم عن مواضعه است از مسخره كردن پيامبر اكرم(ص) از جانب قوم يهود در قالب تغيير معاني و جابه‌جا كردن معناي الفاظ با توجه به اختلاف لغات عبري و عربي خبر مي‌دهد. ضمن اينكه برخي مفسران روايتي را ـ هرچند به طور مرسل ـ از امام حسن عسكري (ع)نقل مي‌كنند كه بر اساس آن، قوم يهود با توجه به اختلاف لغات عبري و عربي به استهزاء رسول خدا (ص) مي‌پرداختند و در اين هنگام اين آيه كريمه نازل شد.34 بنابراين از ظاهر اين آيه كريمه نمي‌توان تحريف لفظي را برداشت كرد و روايت موجود هم مؤيد اين مطلب است. 

آيه پنجم. مائده: 13 (فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظّآ مِمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ)؛ پس به سبب پيمان‌شكني، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم و دل‌هاي آنان را سخت و سنگين نموديم. سخنان ]خدا [را از موردش تحريف مي‌كنند و بخشي از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش كردند. خداوند متعال در اين آيه از پيمان‌شكني‌هاي قوم يهود، تحريف و جابه‌جايي كلمات و نيز فراموش كردن آن كلمات از سوي قوم يهود خبر مي‌دهد. اين پيمان‌شكني‌ها سبب دور شدن آنها از رحمت خداوند و سنگ شدن دل‌هاي آنها شد. حال پرسش اين است كه اولا مقصود از "كلمات" در اين آيه چيست؟ ثانيآ مراد از تحريف، كدام‌نوع از تحريف است؟ مفسران شيعه و سني در اين‌باره نظريات متعددي ارائه كرده‌اند: 1. تغيير در حكم خدا برخي از مفسران درباره اين آيه تنها به اين نكته اشاره كرده‌اند كه بني‌اسرائيل در حكم خداتغييرايجاد كردند.35 2. نوشتن تورات به جاي توارت مفقودشده برخي از مفسران بر اين باورند كه با توجه به گم شدن تورات در طول تاريخ ممكن است اين آيه اشاره به آن باشد كه جمعي از دانشمندان يهود به نوشتن تورات اقدام كردند، در نتيجه قسمت‌هاي فراواني از ميان رفت و قسمتي تحريف يا به دست فراموشي سپرده شد، و آنچه به دست آنها آمد، بخشي از كتاب واقعي حضرت موسي (ع) بود كه با خرافات زيادي آميخته شده بود و آنها همين بخش را نيز گاهي به دست فراموشي سپردند.36 3. تحريف معنوي گروهي ديگر از مفسران مقصود از تحريف را تحريف معنوي دانسته‌اند.37 4. تحريف لفظي برخي مفسران شيعه و سني با توجه به اين آيه، تحريف لفظي تورات را به قوم يهود نسبت داده‌اند.38 5. تحريف لفظي و معنوي گروهي ديگر از مفسران نيز مقصود از تحريف را در اين آيه اعم از لفظي و معنوي دانسته‌اند.39 بررسي و تحقيق : چنان‌كه پيش‌تر بيان شد، تحريف به معناي تغيير است و اين معنا هم با تحريف لفظي سازگار است و هم با تحريف معنوي. در اينجا قرينه‌اي وجود ندارد كه نوع تحريف را روشن كند. اما در صورتي مي‌توان ملتزم به تحريف لفظي تورات شد كه تغيير صورت گرفته در آيه موردنظر در آيه را اولا مربوط به تورات بدانيم؛ ثانيآ اين تغيير را به الفاظ مكتوب تورات نيز سرايت دهيم؛ يعني در اينكه بر اساس اين آيه، قوم يهود كلماتي را تغيير مي‌دادند، ترديد نيست، اما آيا مقصود، تغيير كلمات تورات بوده است؟ اگر مقصود تغيير كلمات تورات بوده، آيا اين تغيير تنها در هنگام نقل‌قول بوده است يا اينكه افزون بر آن، به الفاظ مكتوب تورات نيز راه يافته است؟ از آيه كريمه نمي‌توان پاسخ اين دو پرسش را به دست آورد. پس، از اين آيه نيز نمي‌توان به تحريف لفظي تورات پي برد. 

آيه ششم. مائده: 41 (وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَـذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ)؛ و ]همچنين[ گروهي از يهوديان كه خوب به سخنان تو گوش مي‌دهند، تا دستاويزي براي تكذيب تو بيابند، آنها جاسوسان گروه ديگري هستند كه خودشان نزد تو نيامده‌اند. آنان سخنان را از مفهوم اصلي‌اش تحريف مي‌كنند، و ]به يكديگر[ مي‌گويند: اگر اين ]كه ما مي‌خواهيم[ به شما داده شد ]و محمد بر طبق خواسته شما داوري كرد،[ بپذيريد، وگرنه ]از او [دوري كنيد. خداوند متعال در اين آيه از برخي بني‌اسرائيل نام مي‌برد كه با جاسوسي و كارشكني در رسالت پيامبر اكرم (ص)، به تحريف كلمات مي‌پردازند. سؤال اساسي در اين آيه آن است كه مقصود از كلمات و تحريف آنها چيست؟ مفسران شيعه و سني در اين‌باره ديدگاه‌هاي متفاوتي ارائه كرده‌اند : 1. تغيير احكام گروهي از مفسران در مقام تبيين اين آيه، سخني از تحريف تورات به ميان نياورده و بر اين باورند كه اين آيه در مقام بيان آن است كه خداوند احكامي را بر قوم يهود وضع كرده بود، ولي آنها آن احكام را تغيير دادند؛ حال به گونه معنوي يا لفظي.40 2. تحريف معنوي تورات گروهي ديگر از مفسران مقصود از كلمات را همان آيات موجود در تورات دانسته‌اند، اما تحريف را تنها تحريف معنوي تفسير كرده‌اند.41 3. تحريف لفظي تورات مفسران ديگري نيز مقصود از تحريف در آيه را تحريف لفظي دانسته‌اند.42 4. تحريف لفظي و معنوي تورات برخي از مفسران با توجه به اطلاق واژه تحريف، بر پايه اين آيه به رخ دادن تحريف لفظي و معنوي در تورات معتقد شده‌اند.43 بررسي و تحقيق : آيه كريمه از تغيير كلمات سخن به ميان آورده و روشن ننموده است كه مقصود، تغيير كلمات تورات بوده است يا تغيير كلماتي ديگر. براي روشن نمودن اين وضعيت مي‌توان به ديدگاه‌هاي مربوط به سبب نزول آيه رجوع كرد. گويا دو دسته روايت درباره سبب نزول اين آيه وجود دارد: 1. بر اساس برخي اقوال، سبب نزول اين آيه تغيير حكم قتل عمد بوده است كه بني‌قريظه به دليل كمبود مال و نفرات نسبت به بني‌نضير بر خود تحميل كرده بودند؛ با اين توضيح كه اگر فردي از بني‌قريظه يكي از بني‌نضير را مي‌كشت، افزون بر قصاص، به پرداخت نصف ديه محكوم مي‌شد؛ ولي اگر كسي از بني‌نضير كسي از بني‌قريظه را مي‌كشت، تنها محكوم به پرداخت نصف ديه مي‌شد، اما به جاي قصاص، مجازات ديگري را بايد متحمل مي‌شد. در يك حادثه مردي از بني‌قريظه، مرد ديگري از بني‌نضير را كشت و بني‌نضير مطابق با پيمان مذكور، تقاضاي ديه و نيز تحويل قاتل را دادند، كه بني‌قريظه اين درخواست را مخالف با تورات دانستند و پيشنهاد مراجعه به پيامبر اكرم (ص) و حاكم قرار دادن ايشان را مطرح نمودند كه آيه پيش‌گفته نازل شد.44 بر اساس اين روايات اساسآ سخني از تغيير در الفاظ تورات به ميان نيامده است و حتي باقي ماندن تورات بر احكام واقعي نيز تأييد شده است. 2. بر اساس برخي ديگر از اقوال كه امامان شيعه نيز آن را تأييد كرده‌اند، سبب نزول اين آيه تغيير حكم زنا از رجم به جلد بود. قوم يهود چنين كرده بودند و در گفت‌وگوي ميان پيامر اكرم (ص)و ابن صوريان به اين امر اعتراف شد.45 روايات نوع دوم ميان شيعه و سني طرفدار بيشتري دارد، به ويژه آنكه از امامان شيعه و نيز صحابه بزرگواري همچون ابن عباس نقل شده است تا آنجا كه مرحوم امين‌الاسلام طبرسي اين شأن نزول را قول امام باقر† و جماعتي از مفسران شمرده46 و برخي ديگر از محققان اين روايت و شأن نزول را روشن‌ترين روايت در اين‌باره دانسته‌اند.47 در اينجا پرسش مهم اين است كه آيا چنين تغييري به الفاظ موجود در تورات راه يافته بود تا بتوان به تحريف لفظي تورات حكم كرد يا نه؟ براي پاسخ به اين پرسش لازم است كه متن گفتار پيامبر اكرم (ص) خطاب به ابن صوريا و پاسخ ابن صوريا را نقل كنيم: "انشدك باللّه الذي لا اله الا هو الذي فلق البحر لموسي (ع) ... و الذي انزل عليكم كتابه يبين لكم حلاله و حرامه و ظلل عليكم المن و السلوي هل وجدتم في كتابكم انّ الرجم علي من احصن؟ قال: اللهم نعم"؛48 تو را قسم مي‌دهم به خدايي كه جز او خدايي نيست، كسي كه دريا را براي موسي † شكافت... و آن خدايي كه كتابش را بر شما نازل كرد تا حلال و حرامش را روشن سازد و خدايي كه "من" ]شيره مخصوص و لذيذ درختان[ و هلوي ]مرغان مخصوص شبيه كبوتر[ را بر شما سايه‌بان قرار داد ]= فرو فرستاد[، آيا در كتاب خود ديديد كه بر خود زناكار محصن ]همسردار[ مجازات سنگسار است؟ به نظر مي‌رسد كه اگر در تورات آن زمان حكم زناي محصنه همان حكم اصلي يعني رجم بود، به فرستادن پيك نزد پيامبر اكرم Œ و ابن صوريا نياز نبود، بلكه با مراجعه به متن تورات موجود، نزاع بين بني‌قريظه و بني‌نضير رفع مي‌شد و آن حضرت نيز بدون اينكه نياز باشد از ابن صوريا سؤال كند، خود به تورات مراجعه و حكم واقعه را استخراج مي‌نمود. همچنين كيفيت پرسش از ابن صوريا و سوگندهاي مكرر رسول خدا Œ براي اعتراف گرفتن از ابن صوريا و نيز پرسش به صيغه ماضي (= هل وجدتم) همگي تأييدي بر اين مطلب است كه حكم زنا در الفاظ تورات از رجم به جلد تغيير و تحريف يافته بود؛ لذا رسول خدا از ابن صوريا بر آن، اعتراف گرفت. مي‌توان گفت كه اطلاق در آيه به لحاظ قسم دوم از روايات سبب نزول ـ كه از قوت لازم برخوردار است ـ انصراف به تحريف لفظي دارد. از اين‌رو، مي‌توان مدعي شد كه با توجه به اين آيه، قرآن كريم تحريف لفظي تورات را به قوم بني‌اسرائيل نسبت داده است. نتيجه‌گيري نتايج حاصل از اين تحقيق عبارت‌اند از : 1. تحريف معنوي در هر كتاب آسماني از جمله تورات و انجيل راه يافته است. 2. قرآن كريم در شش آيه، بني‌اسرائيل را متهم به تحريف كرده است، اما در هيچ‌يك از اين آيات، از تحريف انجيل نازل‌شده بر حضرت عيسي † سخني به ميان نيامده است و در تمام آيات محور بحث، تورات است. 3. در پنج آيه از شش آيه موردنظر، مي‌توان اذعان نمود كه قرآن كريم درصدد آن نيست كه بني‌اسرائيل را تحريف‌كنندگان لفظي تورات نازل‌شده معرفي كند. 4. از آيه 41 سوره مائده با كمك روايات سبب نزول مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه قوم يهود به تحريف لفظي تورات پرداخته‌اند. 

از جنبه هاي گوناگون مي توان تحريف در كتاب مقدس ( تورات و انجيل ) را اثبات نمود. گوناگوني نسخ و تحريفي كه در طول تاريخ در ضمن نگارش كتاب مقدس از طرف نويسندگان يا عوامل ديگر در كتاب مقدس رخ داده است، قابل انكار نيست.
عهد قديم عبارت است از: مجموعه كتابهايى كه شمار آنها به 39 كتاب مى رسد و تاريخ نگارش آنها بـه قرن دهم تا پايان قرن دوم قبل از ميلاد برمى گردد؛ يعنى تقريبا پنج قرن بعد از وفات حضرت موسى (ع) (1451ق .م ) است .
محقق سرشناس دكتر بوكاى مى گويد:
مجموعه عهد عتيق در خلال نه قرن بر اساس حكايتهاى رايـج نـوشـته شده و بنياد اسفار پنجگانه - كه به پيامبر خدا موسى (ع) نسبت داده شده ـ حدود قرن دهـم قـبل از ميلاد تدوين يافته است؛ سپس در زمانهاى بعد بعضى الهيات و روايات كاهنان بدان افزوده شد و همچنان تدوين كتابهاى ديگر در طى قرنها ادامه يافت .
و اين گونه، عهد عتيق به عنوان يك اثر ادبى، براى نژاد يهود خودنمايى مى كند كه تاريخ زندگى آنان را ـ از آغاز تا زمان پيدايش حضرت مسيح (ع) ـ دربردارد .
اين مجموعه در فاصله بين قرن دهم تا قرن اول قبل از ميلاد نوشته و تكميل شده است.
ايـن نـظـريـه مـخصوص من نيست؛ بلكه برگرفته از مقاله ژ . ب .ساندروز است كه دايرةالمعارف عمومى آن را ارائه داده است. (1)


محقق سرشناس دكتر بوكاى مى گويد:
مجموعه عهد عتيق در خلال نه قرن بر اساس حكايتهاى رايـج نـوشـته شده و بنياد اسفار پنجگانه - كه به پيامبر خدا موسى (ع) نسبت داده شده ـ حدود قرن دهـم قـبل از ميلاد تدوين يافته است؛ سپس در زمانهاى بعد بعضى الهيات و روايات كاهنان بدان افزوده شد و همچنان تدوين كتابهاى ديگر در طى قرنها ادامه يافت .
و اين گونه، عهد عتيق به عنوان يك اثر ادبى، براى نژاد يهود خودنمايى مى كند كه تاريخ زندگى آنان را ـ از آغاز تا زمان پيدايش حضرت مسيح (ع) ـ دربردارد .
اين مجموعه در فاصله بين قرن دهم تا قرن اول قبل از ميلاد نوشته و تكميل شده است.
ايـن نـظـريـه مـخصوص من نيست؛ بلكه برگرفته از مقاله ژ . ب .ساندروز است كه دايرةالمعارف عمومى آن را ارائه داده است. (1)
استاد فريد وجدى مى نويسد:
تاريخ شناسان مى گويند: موسى (ع) در سال 1571ق .م متولدشد و در سال 1451ق .م .
در كوه ينبو در دوران تيه (سرگردانى بنى اسرائيل ) وفات يافت .
پس سن شريف او تقريبا 120سال بوده است .
سـپـس از دائرةالـمـعـارف لاروس نـقل مى كند كه :
پيشينيان مسيحيت و ديگران، از بنيان گذار شـريعت موسوى به عظمت و بزرگى ياد مى كنند كه يك دين و تمدن را پايه ريزى كرد؛ اما كتاب حقيقى و شريعت او را در دست نداريم .
آرى ! تـورات يا اسفار پنجگانه آغاز كتاب مقدس به او نسبت داده شده؛ ولى اين تورات، نشانه هايى دربـردارد كـه بـى گـفتگو مشخص مى كند با فاصله زيادى بعد از زمان حضرت موسى (ع) نگارش يـافته است؛ چراكه نام شهرهايى در آن آمده كه تا بعد از زمان حضرت موسى (ع) ساخته نشده بود .
و خـوانـنـده تـورات مـى بيند موسى (ع) وفات خودش را شرح مى دهد و مولف كتاب ـ كه نام خود را نبرده ـ درباره موسى همانند مردى كه قرنها پيش مرده سخن مى گويد.
عـلاوه بـر ايـنها، اسفار پنجگانه، اسمهاى يونانى دارند و تاريخشان تاريخ ترجمه سبعينيه (هفتاد) است. (2)
تورات منسوب به موسى:
پـنـج كـتـاب اول عـهـد عتيق كه سفر پيدايش، سفر خروج، سفر لاويان، سفر اعداد و سفر تثنيه نام دارد؛ به حضرت موسى منسوب است .



فـهـرست مندرجات اين اسفار، به طور خلاصه چنين است :
آفرينش جهان، تاريخ زندگى انسان ، بعثت انبيا يكى پس از ديگرى تا زمان گرفتارى بنى اسرائيل به دست فرعون ، قيام حضرت موسى ، خـروج بنى اسرائيل از مصر و پيشامدهاى مهمى كه در دوران تيه (سرگردانى ) بر سرشان آمد، از جمله وفات موسى در سال 1451ق .م .
پيش از اين گفتيم كه اين اسفار نمى تواند آن تورات اصلى باشد كه در الواحى بر موسى نازل شده است .
آرى ! آن الـواح ـ كـه شـريـعـت حـضـرت موسى بر آن نوشته شده بود ـ در صندوقى قرارداشت و روحـانيان بنى اسرائيل دست به دست و نسل به نسل از آن نگهدارى مى كردند؛ اما ـ طبق آنچه در كتاب اول پادشاهان باب 8 شماره9 آمده ـ آن الواح در زمان پادشاهي حضرت سليمان ع (971آ931ق .م ) از بـيـن رفـت و ايـن ، هـنـگـامى بود كه ساختمان خانه خدا را تكميل كرده مى خواست تابوت [صندوق محتوى الواح ] را به محراب قدس منتقل كند .
وقتى روحانيون به سراغ تابوت رفتند و آن را گشودند، در آن به جز دو لوح از الواح شريعت را نيافتند و بر آن دو لوح هم فقط ده حكم شرعى نوشته شده بود. (3) اما بقيه الواح بدون هيچ نشانى از بين رفته بود. (4)
اين حادثه در سال 960ق .م ، يعنى [حدود] 490 سال بعد از وفات موسى (ع) اتفاق افتاد.
يورش وحشيانه بخت نصر:
بـخـت نـصـر حـدود 44سـال (605تـا561ق . م ) حكومت كرد و در اين مدت، چهاربار به اورشليم حمله كرد كه حمله دوم و چهارم او بسيار سخت و زيانبار بود و در حمله چهارم همه چيز را از بين برد از جمله تورات و ديگر كتابهاى يهود همگى به دست سپاهيان جرار كلدان نابودشد و پس از آن اثرى از آن پيدا نشد. (5)
جيمس هاكس مى نويسد:
اعتقاد بر اين است كه همه كتابهاى عهد عتيق به دست عزرا گردآورى و تصحيح شده است. (6)
جان ملنرـ كاتلك مى نويسد:
دانشمندان اتفاق نظر دارند كه نسخه هاى تورات و ديگر كتابهاى عهد عتيق به دست لشكريان بخت نصر از بين رفت و نقلهاى درستى كه به دست عزرا پديدارگشت، بار ديگر در جريان آنتيوخوس نابودگشت. (7)
سلسله اسناد تورات ناپيوسته است:
حـوادث گـوناگون و فراوانى كه بر تاريخ عهد عتيق گذشته، اين احتمال را كه تورات در طول 35 قرن (8) سالم مانده به كلى مردود مى سازد.


۱۳۹۶ مرداد ۵, پنجشنبه

موضوع نهی و تخدیردر آیات ۱۰۱ و ۱۰۲ سوره مأئده 

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَليمٌ  آیه ۱۰۱
آیت الله مشکینی

ای کسانی که ایمان آورده اید ، از چیزهایی که اگر برای شما آشکار گردد ناراحت و غمگینتان می کند ( از پیامبر ) مپرسید ( مانند مدت عمر ، مرگ دوستان ، زوال ملک و آنچه طبق حکمت و نظام اتم عالم تکوین پنهان است ) و اگر هنگامی که قرآن نازل می گردد ( و فرشته وحی حاضر است ) از آنها بپرسید بر شما آشکار می گردد. خداوند از آنها ( از پرسش های ناروای گذشته ) درگذشت و خداوند بسیار آمرزنده و بردبار است.


» استاد الهی قمشه‌ای
ای اهل ایمان ، هرگز از چیزهایی مپرسید که اگر فاش گردد شما را زشت و بد می آید و غمناک می کند ، و اگر پرسش آن را به هنگام نزول آیات قرآن واگذارید برای شما ( هر چه مصلحت است ) آشکار می گردد. خدا از عقاب سؤالات بی جای شما درگذشت ، و خدا بخشنده و بردبار است.


 » آیت الله مشکینی
البته گروهی پیش از شما نیز این چیزها را پرسیدند ، سپس بدان کافر شدند.
 استاد الهی قمشه‌ای
قومی پیش از شما هم سؤال از آن امور نمودند ، آن گاه که برایشان بیان شد به آن کافر شدند.



۱۳۹۶ مرداد ۳, سه‌شنبه

تشابهات متنی قرآن با تورات!!

همسانی بسیاری از احکام، قصص و آموزه های اسلامی از جمله درک خدا، آفرینش جهان و انسان و روابط بین زنان و مردان  در تورات و قرآن، عده ای از اسلام شناسان و پژوهشگران علوم دینی را بر آن داشته که در ارتباط با این موضوع به بازنگری و بررسی محققانه دراین متون دست بزنند.

این گروه از اسلام شناسان که مقولات آئین اسلام را در بستر تاریخی و فرهنگ غالب در عربستان زمان بعثت رسول خدا و پیدایش اسلام کنکاش می کنند براین اعتقادند که پیامبر اسلام تعالیمی از خودش درقرآن نیآورده است، بلکه جز شرح جنگها و مساله شخصی، بیشتر احکام وموضوعاتی که در فوق به آنها اشاره شد قبل از اسلام بصورت شفاهی و نوشتاری در متون تورات و اناجیل در سرزمین حجاز موجود بوده است.

از نظر این دسته از پژوهندگان علوم دینی این احکام و آموزه های دینی که در قرآن آمده می تواند اندوخته های علمی علمای یهودی و مسیحیانی باشد که در دوره حیات رسول خدا زندگی می کردند و او با آنها در تماس بوده و از آنان آموخته است. پیامبر اسلام با فرا گیری این آموزه ها بمرور آن احکام، داستانها و وقایع تاریخی را از زبان خود به عنوان آیاتی که از سوی خدایش به او نازل می شده به مسلمانان انتقال می داده است.

به واقع منظور این دسته از اسلام شناسان این است که بسیاری از تعالیم واحکام اسلامی موجود در قرآنی که ما اینک در دست داریم وام گرفته شده از متون دینی قبلی یعنی تورات و انجیل است.  اینک پاره ای از این تشابهات واضح  را در زیر می آوریم:

- اله بمعنی خداوند در کتابهای عهد عتیق و تورات آمده است. این کلمه آرامی است و منشا عربی ندارد. همین کلمه بعدأ در اسلام و قرآن به صورت الله تغییر می یابد.

- فرشته جبرئیل درتورات و قرآن بعنوان ملکه انتقال دهنده وحی به انبیا آمده است.

- در هر دو کتاب آمده که خدا انسان را شبیه خود خلق کرده است.

- یکتا بودن و شریک نداشتن خدا در هر دو متن یکسان است.

- خلق آدم در تورات و قرآن یک گونه است و خدا انسان را از خاک آفریده و روح خودش را در کالبد آن دمیده است.

- در هر دو متن مقدس خدا انسان را بصورت نر و ماده آفریده است.

- خدا در تورات و قرآن جهان را در شش روز آفریده است.

- وجود کوه سینا در تورات و کوه حرا که رسول خدا در آن عزلت نشینی می کرد متشابه اند.

- موضوع آخرت در هر دو کتاب به صورت زلزله مهیبی آمده است.

- در تورات می خوانیم که موسی با خدا صحبت می کرده و در قرآن هم آمده که پیامبر اسلام با خدا حرف زده است.

- ترساندن کفار و اندرز دادن انسانها در هر دو متن یکسان نوشته شده است.

- در تورات و قرآن به پرهیزگاران بهشت موعود و باغ عدن و حوریان بسیار وعده داده شده است.

- به فرستادن کتاب به موسی و محمد در هر دو کتاب اشاره شده است.

- نماز گذاردن، دادن زکات و ختنه پسران در هردو آئین یکسان است.

-قصص نوح و ابراهیم در هر دو متن نقل شده است.

- کشتن قاتل، بریدن دست دزد و سنگسار در هر دو أئین آورده شده است.

گرچه سنگسار در قرآن نیامده اما حدیث معتبری که مورد قبول عده ای از علمای سنی و شیعه در دست است که از قول عمر نقل شده که او آیه سنگسار زانیان را از رسول خدا شنیده است، ولی در قرآن فعلی نیست و یا در قرآن قبلی بوده و از قرآنی که در دست ماست حذف شده است. با استناد به همین احادیث معتبر است که در بعضی از کشورهای اسلامی عمل شنیع و جنایتکارانه سنگسار انجام می شود.



۱۳۹۶ مرداد ۱, یکشنبه

شرح کشته شدن عثمان خلیفه سوم مسلمین به نقل از تاریخ طبری

تاریخ طبریجلد ششم صفحه


نقل از عبدالله بن محمد از پدرش، عبدالله گوید:

۱۳۹۶ تیر ۳۱, شنبه

آیا کلام خدا حادث است یا قدیم؟

درباره حادث یا قدیم بودن کلام خدا اختلاف نظر وجود دارد؛ امامیه عقیده دارند که کلام خدا حادث است و می‌گویند کلام خدا از صفات فعل و قائم به غیر است و معناى تکلم خدا این است که اصوات و حروفى را در محلى از قبیل درخت و غیره ایجاد می‌کند‏. قرآن این معنا را اثبات کرده آن‌جا که می‌فرماید: «وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلیماً».
امامیّه درباره قرآن بر این باورند که آیات قرآنى همان الفاظ و حروف است که گاه در قالب سخن و گاه در شکل نوشته ظهور می‌یابد و بدین‌سان، کلام اللّه، حادث است نه قدیم.
با آن‌که قرآن «مخلوق» است اما بهتر است جهت احترام، چنین وصفی را برای قرآن مورد استفاده قرار نداد؛ زیرا گاه لفظ «مخلوق» جایى به‌کار می‌رود که حکایت از جعل و ساختگى بودن آن کند و به گوینده‌اى به دروغ نسبت دهند. این دیدگاه منحصر به نویسنده کتاب منشور عقاید شیعه نیست، بلکه شیخ مفید، نیز چنین نظری دارد و هرگز اصطلاح معتزلى «مخلوق» را به‌کار نمی‌برد، بلکه بجاى آن، از آموزه امامیّه پیروى می‌کند و قرآن را «پدیدارشده در زمان (مُحدَث)» می‌داند.

۱۳۹۶ تیر ۲۳, جمعه


لا إِكراهَ فِي الدّين یعنی چه؟

در نظر داریم درزیر به این پر سش بپردازیم که آیا آنچه از لا إِكراهَ فِي الدّين مستفاد می شود به معنای آن است که افراد در پذیرش دین اسلام آزاد هستند. ابتدا سوره بقره آیه ۲۵۶ که لا إِكراهَ فِي الدّين بخشی از آن است را بطور کامل می آوریم و پس ازآن وارد بحث می شویم.

لا اکراه في الدّين قد تبيّن الرّشد من الغيّ فمن يکفر بالطّاغوت و يؤمن بالله فقد استمسک بالعروﺓ الوثقي لا انفصام لها والله سميعٌ عليم؛ سوره بقره، آيه 256.
«در دين اكراه روا نيست ، چرا كه راه از بيراهه به روشني آشكار شده است ، پس هرکس كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به راستي كه به دستاويز استواري دست زده است كه گسستگي ندارد و خداوند شنواي دانا است .»
ترجمه و تفاسیر متعددی ازاین آیه توسط مفسیرین و علمای اسلام و همینطور پژوهشگران علوم دینی صورت گرفته است. این تفاسیر و تعابیر مملو از تناقض و ناروشنی است. دسته ای از مفسرین قرآن که قصد القا حریت و مختار بودن انسانها درپذیرش دین بوده اند، اعتقاد دارند که انسانها در پذیرش دین آزاد هستند و هیچ اجبارواکراهی در قبول دین ندارند.

دسته دیگری از مفسرین که در قطب مخالف نظریه این دسته قرار دارند معتقدند که منظورازاین آیه آن است که در خود ذات اسلام اجبار و اکراهی نیست، نه اینکه انسانها در پذیرش و یا ترک آن آزاد باشند و اجباری ندارند. آنان در اثبات درستی نظرشان می گویند که باریتعالی انسان را آن گونه آفریده که تعالیم و احکامی که به رسول خود محمد وحی فرموده با سرشت ذاتی و علائق انسانی مردمان انطباق دارد و همه انسانها به پذیرش دین اسلام  تمکین می کنند.

 این دسته از مفسرین برای استحکام بخشیدن به ادله خود می گویند: اگر انسانها درپذیرش دین آزاد بودند پس قصد خدا از فرستادن رسولان خود به چه معنی است؟ و فلسفه بعثت رسول خدا بیهوده خواهد بود، از سویی اگر افراد در پذیرش دین اسلام آزاد بوده و اجباری نبود پس تبلیغ رسول خدا و غزوات بسیاری که با مشرکین و اهل کتاب( یهودیان و مسیحیان ) داشته است زیر سؤال رفته و بی پاسخ می ماند.

 حامیان نظریات این دسته از مفسرین هم اگر به میزانی بیش از دسته اول نباشند ولی کمتر از آنها نیستند ازسویی بسیاری از مسلمانان نظرات دسته دوم را بیشتر مقرون به واقعیت   می دانند. غیراز دو دسته بزرگ مفسرین وعلمای مسلمان که نظرشان نقل کردیم دسته دیگری از علمای دینی وجود دارند که سعی می کنند خودشان را پژوهشگران علوم دینی بنامند. اینان در موضعی کاملأ مخالف با دو دسته قبلی قراردارند.

این پژوهشگران براین نظرند که تفسیر و برداشت از متن قرآن باید در بستر تاریخی و مقتضیات آن دوره  انجام گیرد، یعنی اینکه رسول خدا در ابتدا رسالت خود نیاز به نرمش و انعطاف در مقابل کفارومشرکین داشته و این آیات به او نازل شده و درست پس از هجرت به مدینه و به دست آوردن اقتدار وحامیان بسیار با کفار و مشرکین اعلام جهاد می کند.


این نظر پژوهشگران دینی هم می تواند با تردید همراه باشد به این علت که آیا پذیرفتنی است که رسول خدا تا زمانی که فاقد قدرت و نیروی جهادی است انسانها را در پذیرش دین آزاد و مختار بگذارد و به محض مقتدر بودن آنان را به روز واجبار و جنگهای بسیار به انقیاد خود درآورد ؟ اینجا است که تناقض و ناروشنی که در ابتدا به آن اشاره کردیم هویدا می شود.

از سویی اگر انسانها در پذیرش دین آزاد و مختار هستند چرا در ترک آن با مجارات سنگین و کشنده دراین جهان ودر آخرت مواجه شوند. انسانهای بسیار در طول تاریخ که حکومتهای اسلامی مسقر بوده با فتوای خلفا و مفتیان اسلامی به جرم ارتداد کشته شده اند.

نمونه واضع و بلحاظ زمانی نزدیک به ما کشتار ویا قتل عام بسیاری از جوانان به جرم مرتد و کفار حربی در حکومت اسلامی کشور خودمان ایران است. آیا مختار نمودن انسانها طبق فقه و احکام اسلامی بین پذیرش دین و یا مرگ برای بی اعتباردانستن  این آیه کافی نیست.

با تحقیق و تفحص که در یک قرن اخیردر خصوص بازشناسی قرآن توسط قرآن شناسان اسلامی و غربی صورت گرفته و با علم به اینکه از عمر قرآنی که فعلأ مسلمان در دست دارند بیش از یک قرن نمی گذرد و مضافأ اینکه ما هیچگونه دسترسی به قرآنهای قبلی یعنی قرآن ابن مسعود، زید بن ثابت،ابوموسی اشعری وابیّ ابن کعب و به ادعای شیعیان قرآن علی ابن ابی طالب نداریم اثبات این مدعا که این آیات در قرآنهای پیشین بوده جای تردید است، این را هم بخاطر داشته باشیم که دردوره عثمان  دخل و تصرفات بسیاری درهنگام جمع آوری قرآن صورت پذیرفته که مورد وثوق عده ای از علمای اسلامی است.




۱۳۹۶ تیر ۲۲, پنجشنبه

آیا اسلام با سکولاریسم سازگار است؟

مشخصهٴ مشترک نظام‌های سکولار در این است که “مشروع” نیستند، اگر مشروعیت، پیروی از شرع، فرمان‌پذیری از یک کانون قدرت دینی و یا فرمان‌روایی به نام دین باشد. نظام‌های سکولار حقانیت خود را از چیزی یا جای دیگری می‌گیرند، مثلا درمورد نظام‌های دموکراتیک آنها خود را مظهر خودفرمانی شهروندان می‌دانند، مظهر اراده‌ای که با انتخاب‌های دوره‌ای و آزاد تجلی می‌یابد. اگر در مورد آنها هم از اصطلاح “مشروعیت” استفاده می‌شود − مثلا در ترکیب مشروعیت دموکراتیک − منظور یک مشروعیت غیرشرعی است، مشروعیت زمینی و ناوابسته به شریعت و شریعت‌مداران است.


أکید کنیم سکولار شدن یعنی رفع تبعیض. بر این قرار جنبش سکولار جنبشی است علیه نظام آپارتاید دینی. با این توضیح این را نیز می‌توانم بگویم که در کانون ایده سکولاریسم ایده رفع تبعیض قرار دارد.

سکولاریزاسیون سیاسی شرط لازم و اجتناب‌ناپذیر برای دموکراسی است، اما شرط کافی آن نیست. رهایی از دست شریعت‌داران یک گام در مسیر رهایی است و این مسیر به آن منحصر نمی‌شود.

۱. در باره هسته مرکزی سکولاریسم
ایده سکولاریسم به مفهومی که ما امروز از آن سخن میگوییم گره خورده به جهان دگرگون شده مسیحیت اروپایی است، جهانی که درپی عصر نوزائی (رنسانس) و سپس روشنگری هویدا شد، وبه اقتدار مطلق دین در حوزه های سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ پایان داد. سکولاریسم اروپایی به حقوق شهروندی و اصالت فرد، برخاسته از لیبرالیسم، گره خورد و حقوق انسانی را از امتیازی اعطا شده به حقی برگرفته از وجود قائم به ذات شهروندان تبدیل کرد. سکولاریسم اروپایی انسان را به زمان حال و اکنون آورد تا همین جا حکومت را از خیال خدایی بودنش بگیرد، خود را صاحب خانه بداند و با زمینی کردن مذهب مسئولیت بد و خوب زیستنش را به خود برگرداند.

سکولاریسم هم میخواهد دین را دنیوی کند و هم حکومت و دولت و دولتمداری را از استیلا و قیمومیت دین آزاد کند، اما چگونگی مناسبات مردم با حکومت و مشروعیت آن الزاما به سکولار بودن حکومت مربوط نمیشود. حکومت مشروع دموکراتیک حکومتی است که متکی بر رای آزاد اکثریت انسان های شهروند شده باشد. حال اگر این گونه نباشد و حکومت مشروعیت دموکراتیک نداشته باشد و مردم هم چنین حکومتی را نخواهند حکومت باز هم میتواند سکولار باشد. البته آنجا که بیرون کشیدن حکومت واحاد مردم از سلطه دین ممکن نباشد، حتی اگر مردم به دست خود و با اکثریت حقوق شهروندی خود را به امت بی اختیار و امامان صاحب اختیار فروخته باشند خود به خود وجه اصلی دموکراسی یعنی اجماع اراده فردی شهروندان قائم به ذات در رای اکثریت ممکن نمیگردد، آری امت اسلامی شهروند آزاد دولت ساز نیست و این همان نقطه تلاقی سکولاریسم و دموکراسی است. در این میان اشکال ناقص و میانی، یعنی دموکراسی محدود بدون سکولاریسم (تئوری حکومت دموکراتیک دینی) هم دیده شده که این تناقضی است اشکار در جوهر مفهومی دموکراسی و شاید به دورن گذار جوامع عقب مانده و بیشتر اسلامی مربوط باشد.

 حقوق آزادی‌ها و شهروندی و حقوق اجتماعی با تصویر انسان و جامعه در کلام و فقه اسلامی بیگانه است”. و این جان کلام مجتهد شبستری است برای روشن کردن جایگاه اسلام و نهادهای دینی در جامعه سکولار، جامعه ای که در آن دینداری اسلامی حتی در شرایط اکثریت بودن باید تنها یکی از گزینه ها باشد. واقعیت جمهوری اسلامی ایران اما مبتنی بر استنتاج آیت الله خمینی (کتاب حکومت اسلامی، تهران ۱۳۵۷، ص. ۱۳۴ به بعد) از جایگاه سیاسی ویژه پیامبر اسلام در ساختار دولت اسلامی است. میگوید که پیامبر اسلام تنها نبی و رسول نبوده، او ولی نیز بوده، چون دولت اسلامی تشکیل داده و در جایگاه ولی فقیه با تکیه بر قانون خداوند یعنی خالق بر مخلوقین ولایت میکرده. با توجه به تقسیم فضای زندگی مسلمانان به “دارالحرب” و “دارالاسلام” و لزوم جنگ با کفار برای نابودی فتنه و مشرکین دیگر جایی برای گزینه ای دیگر در انتخاب دین و یا حکومت و حاکمیت باقی نمی ماند. درالاسلام ولایتی جامعه ای است عشیره ـ-مذهبی که فرد تنها در تعلقش به امت اسلامی حضور اجتماعی میابد، این تعلق اجباری و موروثی است و هزاران فرسنگ دور از الزامات جامعه سکولار. اگر در اروپا  مردم در پی تجربه جنگهای خانمان برانداز مذهبی به اخلاقیات سکولار برای تامین صلح اجتماعی رسیدند، در جوامع اسلامی از افغانستان و جزیره العرب و عراق و سوریه گرفته تا آفریقا و اندونزی در آسیا جنگهای مذهبی داخلی و میان کشوری “تازه” آغاز شده اند و پایانشان نامعلوم. پرسش جایگاه دین و نهادهای دینی در جامعه سکولار را شاید بتوان برای این بخش از جهان در پایان این جنگها نیک تر پاسخ داد.

واژه سکولاریسم، در مفهوم بارزترین سمبل و نتیجه آن، یعنی «جدایی أمر حکومت از نهادهای دینی» یا «جدایی دولت از کلیسا (مسجد)» مورد استفاده قرار گرفته شده است.


واژه سكولاريسم
در فرهنگ آكسفورد(2) معناى سكولاريسم چنين ارائه شده است:
تنظيم امور معاش از قبيل تعليم و تربيت، سياست، اخلاق و جنبه‏هاى ديگرى كه مربوط به انسان است، با توجه به دنيا و بدون توجه به خدا و آخرت.
در فرهنگ آريانپور هم سكولاريسم چنين آمده است:
«سكولاريسم به معناى مخالفت با شرعيات و مطالب دينى، روح دنيادارى، طرفدارى از اصول دنيوى و عرفى است و سكولاريست به معناى شخصى است كه مخالف با تعليم شرعيات و مطالب دينى و طرفدار اصول دنيوى و عرفى باشد.»(3)
در هر صورت، كلمه سكولاريسم در فرهنگ لغتها و دائرة‏المعارفها در معانى زير به كار رفته است: دنياگرايى، لادينى، بى‏خدايى، اعراض از دين، طرفدارى از اصول دنيوى و عرفى. در تاريخ غرب نيز در مفاهيم و معانى متفاوتى مانند جدا انگارى دين و دنيا، تفكيك دين از سياست، غير مقدس و غيرروحانى، عقلانيت، علم‏گرايى، نوگرايى و تلقى عصرى و تفكر اكنونى به كار مى‏رود.(4)
بنابر گفته محققين، لفظ سكولار كه فرانسه آن Séculiér و لاتين آن Secularis است، از Seculumبه معناى دنيا يا گيتى در برابر مينو گرفته شده است. Seculum، هم به معناى عصر و دوره و زمان و روح زمان و هم به معناى دنياست. بنابراين، سكولاريسم يعنى گيتى گرايى يا دنياگرايى و در يك كلام دنياپرستى.(5) 

معادل فارسى سكولاريسم
به نظر محققين، گرچه در زبان فارسى معادلهاى مختلفى همچون اعتقاد به دنيوى كردن دين، عرفى كردن دين و جداسازى دين از سياست براى سكولاريسم ساخته شده است، اما مشكل معادل‏سازى بكلّى از ميان نرفته است. برخى علت اين امر را صِرف غربى بودن آن مى‏دانند.(8) برخى نيز علت آن را در روند تركيب انديشه سكولاريزم از ابعاد متنوع و متضاد دانسته‏اند.(9)
به‏نظر مى‏رسد هر دو نظريه داراى اشكال است؛ زيرا هر چند خواستگاه سكولاريسم، اروپاست اما بعضى از معانى سكولاريسم همچون انديشه تفكيك دين از سياست و نظريه جدايى دين از دنيا، در جوامع اسلامى نيز وجود داشته است. بنابراين، درست نيست بگوييم ريشه‏هاى سكولاريسم تنها در غرب است و بس. افزون بر آن، انديشه عدم دخالت دين در حوزه سياست با نظريه حذف دين متباين نيست، بلكه هر دو مراتب مختلف (شديد و ضعيف) يك حقيقت به نام روح دنيامدارى‏اند كه گاهى در مفهوم تفكيك دين و سياست، تبلور مى‏كند و گاهى در معناى طرد دين و ناعقلانى خواندن ماوراءالطبيعه بروز دارد.
بنابراين، به نظر مى‏رسد واژه دنياگرايى از ديگر معادلها جامعتر و به مقصود سكولاريستها نزديكتر باشد؛ زيرا دلايل آنها براى گرايش به دنيا و اعراض از مسيحيت گذشته و اصلاح در آن، عبارت است از: انسان‏مدارى، عقل‏گرايى، علم‏گرايى، فهم بشرى، آزادى انسان و...،(10) كه همه تحت مجموعه واحدى به نام دنياگرايى، جمع شدنى‏اند. از اين رو، مى‏توان تعريف زير را از سكولاريسم ارائه داد:
سكولاريسم، به معناى نگرش دنيوى داشتن به ساحتهاى مختلف حيات انسانى از قبيل حكومت، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و... است.

*******************************************8

ﺳﮑﻮﻻرﯾﺴﻢﺑﺎﺗﻌﺮﯾﻒﺟﺪﯾﺪﺧﻮدﺑﮫﺟﻨﮓھﺮآنﭼﮫﮐﮫ"ﻣﻘﺪس "ﭘﻨﺪاﺷﺘﮫﻣﯽﺷﻮدﻣﯽرودوھﯿﭻﭼﯿﺰی رادردﻧﯿﺎ "ﻣﻘﺪس "ﻧﻤﯽاﻧﮕﺎردوھﺮﻓﻌﺎﻟﯿﺖاﺟﺘﻤﺎﻋﯽﯾﺎاﺧﻼﻗﯽراﺗﻘﺪسزداﯾﯽﻣﯽﮐﻨﺪوھﻤﮫآنﭼﮫ .راﮐﮫدراﯾﻦﺟﮭﺎناﺳﺖﺑﮫﻣﺜﺎﺑﮫﻣﺠﻤﻮﻋﮫایازآﻻتواﺑﺰارﻓﺮضﻣﯽﮐﻨﺪ

اﮔﺮﺳﮑﻮﻻرﯾﺴﻢراﺑﮫﻣﻌﻨﺎیﺗﺤﻘﯿﻖوﺗﻔﺤﺺآزاداﻧﮫورھﺎازﻗﯿﺪوﺑﻨﺪﺑﺮایﯾﺎﻓﺘﻦﺣﻘﯿﻘﺖﺑﺎاﺳﺘﻔﺎده ازﺧﺮدﺧﺪادادیوﺗﺠﺮﺑﮫوآزﻣﺎﯾﺶوﺗﺤﻘﯿﻖوﺑﺮرﺳﯽوﺑﺎﭘﺎﯾﺒﻨﺪیﮐﺎﻣﻞﺑﮫﻣﺒﺎﻧﯽوﻗﻮاﻋﺪﺗﺤﻘﯿﻖﻋﻠﻤﯽ ﺑﺪاﻧﯿﻢ،درآنﺻﻮرتاﺳﻼمھﯿﭻﺿﺪﯾﺘﯽﺑﺎآنﻧﺪاردﻣﺸﺮوطﺑﺮاﯾﻦﮐﮫاﻧﺴﺎﻧﯿﺖاﻧﺴﺎنرااﺣﺘﺮامﺑﮕﺬاردو آنراﺑﮫﺑﺎدﻓﺮاﻣﻮﺷﯽﻧﺴﭙﺎرد .اﯾﻦﺑﺮداﺷﺖازﺳﮑﻮﻻرﯾﺴﻢﻣﺮادفاﺳﺖﺑﺎﻣﻼکوﻣﻌﯿﺎرﻗﺮاردادنﻋﻘﻞ وآزﻣﺎﯾﺶوﺗﺠﺮﺑﮫدرﮔﺸﻮدنﮔﺮهﻣﺸﮑﻼتﻋﻤﻠﯽﺟﺎﻣﻌﮫ .ﺑﺎاﯾﻦﺣﺴﺎب،اﺳﻼمھﯿﭻﺿﺪﯾﺘﯽﺑﺎاﯾﻦﮔﻮﻧﮫ .ﺳﮑﻮﻻرﯾﺴﻢﻧﺪارد

ھﺮﮔﺎهﻗﺮاﺋﺖﻣﻌﺘﺪلازﺳﮑﻮﻻرﯾﺴﻢراﻣﺪﻧﻈﺮﻗﺮاردھﯿﻢاﺳﻼمﻧﮫﺗﻨﮭﺎﺑﺎآنﻣﺨﺎﻟﻔﺘﯽﻧﺪاردﺑﻠﮑﮫ ﻣﯿﺎن ، ﺟﮭﺎنﺑﯿﻨﯽاﺳﻼﻣﯽاﯾﻦﮔﻮﻧﮫﺳﮑﻮﻻرﯾﺴﻢراﺗﺮوﯾﺞھﻢﻣﯽﮐﻨﺪﭼﺮاﮐﮫﺑﺮﻣﺒﻨﺎیﺟﮭﺎنﺑﯿﻨﯽاﺳﻼﻣﯽ ﻋﺮﺻﮫﺳﯿﺎﺳﯽوﻋﺮﺻﮫدﯾﻦﺟﺪاﯾﯽوﺟﻮددارد .ﺳﯿﺎﺳﺖﺑﺮﻣﺒﻨﺎیﺟﻠﺐﻣﺼﺎﻟﺢودﻓﻊﻣﻔﺎﺳﺪﺷﺎﻟﻮده ﮔﺬاریﺷﺪهواﯾﻦﭼﯿﺰیاﺳﺖﮐﮫﻋﻘﻞآدﻣﯽﺑﮫآندﺳﺘﺮﺳﯽداردﭼﺮاﮐﮫﺧﺮداﻧﺴﺎﻧﯽﻣﯽﺗﻮاﻧﺪﻣﺼﺎﻟﺢوﻣﻔﺎﺳﺪراﺗﺸﺨﯿﺺدھﺪ .اﯾﻦدرﺣﺎﻟﯽاﺳﺖﮐﮫﻣﻮﺿﻮﻋﺎتوﻣﺒﺎﺣﺚدﯾﻨﯽ -ﻣﺨﺼﻮﺻﺎﻣﺴﺎﯾﻞﺗﻌﺒﺪی ﻋﺒﺎرتازﭼﯿﺰھﺎﯾﯽاﺳﺖﮐﮫدرآﮔﺎھﯽازﮐﻠﯿﺎتوﺟﺰﺋﯿﺎتآنﻣﺎﻣﺠﺒﻮرﯾﻢﮐﮫﺑﮫﺳﺮﭼﺸﻤﮫوﺣﯽﻣﺮاﺟﻌﮫ ﮐﻨﯿﻢ .ﺗﻨﮭﺎوﺣﯽاﺳﺖﮐﮫﺑﺮایﻣﺎازﻋﻘﺎﺋﺪوﺷﻌﺎﺋﺮﺗﻌﺒﺪیواﺧﻼقوﻓﻠﺴﻔﮫوﺣﮑﻤﺖﺗﺸﺮﯾﻊﺳﺨﻦﻣﯽ .ﮔﻮﯾﺪ


ﺟﺪاﯾﯽﺑﯿﻦدﯾﻦوﺳﯿﺎﺳﺖدراﺳﻼمدردرازﻧﺎیﺗﺎرﯾﺦاﺳﻼمﻣﻮﺟﺐﺷﺪهﮐﮫدرﺟﺎﻣﻌﮫاﺳﻼﻣﯽدوﻧﮭﺎدﺟﺪاازھﻢﺷﮑﻞﺑﮕﯿﺮد،ﯾﮑﯽﻧﮭﺎدﺳﯿﺎﺳﯽﮐﮫدردوﻟﺖﺗﺠﺴﻢﻣﯽﯾﺎﺑﺪودﯾﮕﺮیﻧﮭﺎددﯾﻨﯽﮐﮫﻣﺘﻮﻟﯿﺎنآنﻋﻠﻤﺎیدﯾﻦﺑﻮدهاﻧﺪ.اﯾﻦﻧﮭﺎدوﻇﯿﻔﮫداﺷﺘﮫاﺳﺖﮐﮫدرزﻣﯿﻨﮫﺗﻔﺴﯿﺮﻧﺼﻮصدﯾﻨﯽوﭘﺎﺳﺦﮔﻮﯾﯽﺑﮫ.ﭘﺮﺳﺶھﺎیدﯾﻨﯽﻣﺮدموآﻣﻮزشواوﻗﺎفوﺟﺮآنھﺎ،ﻧﯿﺎزھﺎیﺟﺎﻣﻌﮫراﺑﺮآوردهﺳﺎزد


 -دوﻟﺖھﺎدرﻃﻮلﺗﺎرﯾﺦاﺳﻼﻣﯽﻣﯽﮐﻮﺷﯿﺪهاﻧﺪازدﺧﺎﻟﺖدرﻣﺴﺎﯾﻞدﯾﻨﯽوﺗﺤﻤﯿﻞﻗﺮاﺋﺘﯽﺧﺎصاز اﺳﻼمﭘﺮھﯿﺰﮐﻨﻨﺪ .ﺑﮫھﻤﯿﻦدﻟﯿﻞﻣﻮﻗﻌﯽﮐﮫﻣﺎﻣﻮنﺣﺎﮐﻢاﻣﻮیﺧﻮاﺳﺖرواﯾﺘﯽﺧﺎصازاﺳﻼم)ﻣﺬھﺐ ﻣﻌﺘﺰﻟﯽ (راﺑﺮﻣﺮدمﺗﺤﻤﯿﻞﮐﻨﺪوﺑﺎرواﯾﺖھﺎیدﯾﮕﺮﺑﮫﺟﻨﮓﺑﺮﺧﯿﺰد؛ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎنﺑﮫرھﺒﺮیاﺣﻤﺪﺑﻦ ﺣﻨﺒﻞﺑﺎﻧﯿﺮویﺗﻤﺎمﺑﺮﺿﺪاﯾﻦاﻗﺪامﺣﺎﮐﻢاﻣﻮیﺑﮫﭘﺎﺧﺎﺳﺘﻨﺪوﻣﺒﺎرزهﮐﺮدﻧﺪﮐﮫﺟﺰﺋﯿﺎتاﯾﻦﻣﺨﺎﻟﻔﺖھﺎ .درﮐﺘﺎبھﺎیﺗﺎرﯾﺦاﺳﻼﻣﯽﺑﮫﺗﻔﺼﯿﻞﻣﺬﮐﻮراﻓﺘﺎدهاﺳﺖ


 -اﻋﺘﺮافﺑﮫﺟﺪاﯾﯽﻋﺮﺻﮫدﯾﻦازﻋﺮﺻﮫﺳﯿﺎﺳﺖدراﺳﻼم،درﭘﮭﻠﻮیاﯾﻦﮐﮫﻣﻮﺟﺐﺷﺪﻣﺬاھﺐ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮناﺳﻼﻣﯽﻓﺮﺻﺖﻋﺮضاﻧﺪامﭘﯿﺪاﮐﻨﻨﺪوھﺮﻣﺬھﺐ،ﻧﮭﺎدھﺎوﻣﺤﺎﮐﻢﻗﻀﺎﺋﯽﺧﺎصﺧﻮدراداﺷﺘﮫ ﺑﺎﺷﺪ؛ﻣﻨﺠﺮﺑﮫاﯾﻦھﻢﺷﺪﮐﮫآﯾﯿﻦاﺳﻼمرواﺑﻂﻣﺴﺎﻟﻤﺖآﻣﯿﺰیﺑﺎآﯾﯿﻦھﺎیدﯾﮕﺮﺑﺮﻗﺮارﮐﻨﺪوﺑﺎآنھﺎ ﺑﺎاﺧﺘﻼفﻓﺮقآن،ھﯿﭻﻣﺸﮑﻠﯽدرھﻤﺰﯾﺴﺘﯽﻧﺪاﺷﺘﮫﺑﺎﺷﺪ .ﺟﺎﻟﺐاﯾﻦﺟﺎاﺳﺖﮐﮫﺗﺎرﯾﺦاﺳﻼمﻧﺸﺎنﻣﯽ دھﺪآﯾﯿﻦاﺳﻼمﺑﺎآنﮐﮫازآﯾﯿﻦﺑﺖﭘﺮﺳﺘﯽﺧﻮﺷﺶﻧﻤﯽآﯾﺪوﻟﯽﺑﺎآنھﻢﺑﺎآنﻣﺪاراﻣﯽﮐﻨﺪوﺑﺮایﻗﻠﻊ .وﻗﻤﻊآنھﯿﭻاﻗﺪاﻣﯽﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
اززاوﯾﮫدﯾﺪاﺳﻼم،دوﻟﺖﺑﮫﺷﮭﺮوﻧﺪانﻧﺒﺎﯾﺪﺑﮫﻋﻨﻮاناﻓﺮادیﻧﮕﺎهﮐﻨﺪﮐﮫدوﻟﺖوﻇﯿﻔﮫداﺷﺘﮫﺑﺎﺷﺪآن ھﺎراﺑﮫزوروﻓﺸﺎرﺗﺤﺖﻗﺎﻧﻮنواﺣﺪدرآوردوﻧﮭﺎدھﺎیﺧﻮدراﺑﺮآنھﺎﺗﺤﻤﯿﻞﮐﻨﺪ،ﺑﻠﮑﮫدوﻟﺖﺑﺎﯾﺪ ﺑﮫاﯾﻦاﻣﺮآﮔﺎهﺑﺎﺷﺪﮐﮫﺷﮭﺮوﻧﺪانﻋﺒﺎرتاﻧﺪازﮔﺮوهھﺎیﻣﺘﻨﻮعﻧﮋادیودﯾﻨﯽوﻓﺮھﻨﮕﯽﮐﮫﺑﺎﯾﺪاﯾﻦ ﺣﻖراداﺷﺘﮫﺑﺎﺷﻨﺪﮐﮫزﻧﺪﮔﯽداﺧﻠﯽﺧﻮدراﺗﻨﻈﯿﻢﮐﻨﻨﺪودادﮔﺎهھﺎوﻣﺪارسﺧﺎصﺧﻮدراداﺷﺘﮫﺑﺎﺷﻨﺪ .وﺑﺘﻮاﻧﻨﺪازﮐﺎﻧﺎلھﺎیوﯾﮋهرﺳﺎﻧﮫایﺑﺮﺧﻮردارﺑﺎﺷﻨﺪ


واژه ی سکولار در زبان لاتين به معنای "اين جهانی "، "دنيوی "، "گيتيانه" و متضاد با "دينی" يا "روحانی" است. امروزه وقتی از سکولاريسم به عنوان يک آموزه (دکترين) سخن می گويند، معمولاً مقصود هر فلسفه ايست که اخلاق را بدون ارجاع به جزميات (دُگم های) دينی بنا می کند و در پی ارتقای علوم و فنون بشری است.

نخستين کسی که واژه ی سکولاريسم را به کار برد، جورج ياکوب هالی اوک انگليسی بود. هالی اوک در سال 1846 "سکولاريسم" را برای توصيف "عقيده ای که صرفاً به پرسش ها و مسائلی می پردازد که به محک تجربه ی زندگی اين جهانی آزمودنی هستند" به کار برد (سکولاريسم انگليسی، ص. 60 .(هالی اوک مصلحی سوسياليت بود که اعتقاد داشت دولت بايد در خدمت برآوردن نيازهای بالفعل و کنونی طبقه ی کارگر و مستمندان باشد، نه نيازهای حيات اخروی و ارواح مردمان.

بعدها هالی اوک تعريف صريح تری برای واژه ی ابداعی خود ارائه داد: سکولاريسم در پی ترقی فيزيکی، اخلاقی، و فکری طبيعت بشر تا بالاترين مدارج ممکن است. اين ترقی مقصود اصلی زندگانی است و شامل کمال عملی اخلاق طبيعی، جدای از اتئيسم (بيخدايی) می باشد. تئيسم (خداباوری) يا انجيل، برای ترقی بشر شيوه ها و رويه های مادی پيش می نهد، و اين توافقات را زمينه ی ايجاد وحدت می شمارد. وحدی که امکان می دهند زندگانی را با عقل سامان دهيم و با خدمت برازنده سازيم.

می بينيم که تأکيد او همچنان بر منابع مادی واين جهانی است و نه امور غيرمادی، روحانی، يا اخروی. با اين حال در اينجا هم در تعبير او نشانی از نفی دين نمی يابيم. مفهوم سکولاريسم ابتدا به عنوان فلسفه ای غيردينی (و نه ضد دينی) مطرح شد که متمرکز بر نيازها و مسائل زندگی اين جهانی انسان باشد، و نه نيازها و دلمشغولی های حيات محتمل جهان پس از مرگ. اما فلسفه ی ماترياليستی (ماده گرا) را نيز سکولاريسم خوانده اند. فلسفه ای که هم ابزارهای بهبود زندگانی و هم سرشت جهان را مادی بداند.


 امروزه موماً چنين فلسفه ای را اومانيسم (انسان گرايی) يا اومانيسم سکولاز می خوانند، و سکولاريسم، دست کم در علوم انسانی، معنای بسيار محدود تری يافته است. معنای نخست "سکولار" (و چه بسا مهم ترين معنای آن)، امور"غيردينی" است. در اين کاربرد، اموری را می توان سکولار ناميد که دنيوی و مدنی باشند. در معنای دوم ،به اموری سکولار گفته می شود که در تقابل با امور مقدس، منزه و تخطی ناپذير باشند. در اين کاربرد، چيزی را می توان سکولار خواند که مورد پرستش و تکريم و تقديس نبوده، بلکه قابل نقد، داوری و بازنگری باشد

جورج ياکوب هالی اوک، مبدع واژه ی سکولاريسم، معنای فلسفی آن را به صريح ترين وجه در کتاب سکولاريسم انگليسی چنين بيان می کند: سکولاريسم يک نظام وظايف مربوط به زندگی اين جهانی است. نظامی که مبتنی بر ملاحظات صرفاً انسانی باشد، و عمدتاً کسانی اين عقيده را اختيار می کنند که الاهيات را نامعين، ناکافی، يا باورنکردنی می يابند. اصول اساسی سکولاريسم بدين قرار است:
 o بهبود زندگی اين جهانی توسط ابزارهای مادی.
o اينکه علم معجزه ی حیّ و حاضر اين جهان است.
o اينکه خير در نيکی کردن است. چه خيرجهان ديگری درکار باشد و چه نباشد.
 o نيکی کردن در اين جهان، و پی جويی اين نيکی، خير است.

 رابرت گرين اينگرسول، سخنور و آزادانديش آمريکايی سکولاريسم را چنين تعريف می کند: سکولاريسم دين انسانيت است؛ به امور اين جهان می پردازد؛ به هرچه که سعادت و رفاه اينجهانی را به ارمغان آورد علاقمند است؛ توجه ما را به سياره ی خاصی جلب می کند که حيات بر آن پديدار گشته است؛ بدان معناست که هر فردی واجد ارزش است؛ بيانيه ی استقلال فکری است؛ نيمکت را برتر از منبر می شمارد؛ می گويد آنانی که رنج می کشند بايد گنج يابند و آنان که زر می اندوزند بايد در بند شوند. اعتراضی است عليه خودکامگی کليسايی؛ عليه رعيت يا بنده ی اشباح يا کاهنان بودن. شورشی است عليه تباهی اين زندگانی به پای زندگانی ديگری که هيچ از آن نمی دانيم. می خواهد خدايان هوای کار خود را داشته باشند. تا ما برای خودمان و ديگر انسان ها زندگی کنيم؛ برای اکنون و نه گذشته، برای اين جهان و نه جهان ديگر. می کوشد ما را از خشونت و زشتی، از جهل، فقر و مرض برهاند.


اخيراً برنارد لوئيس مفهوم سکولاريسم را چنين شرح می دهد: واژه ی سکولاريسم نخست در ميانه ی قرن نوزدهم در زبان انگليسی به کار رفته است، و اصولاً بار ايدئولوژيک داشته است. در کاربرد نخستين آن، بر آموزه ای دلالت می کرد که مطابق آن اخلاقيات بايد مبتنی بر ملاحظات اخلاقی و معطوف به سعادت دنيوی انسان باشد، و ملاحظات مربوط به خدا و حيات اخروی را بايد کنار نهاد. بعداً، "سکولاريسم" را به اين معنای گسترده تر به کار بردند که مؤسسات عمومی، به ويژه آموزش عمومی، بايد سکولار باشد و نه دينی. در قرن بيستم، اين واژه معنای وسيع تری يافت، که از معانی قديم و جديد واژه ی سکولار نشأت گرفته بود. امروزه آن را اغلب همراه با "جدايی" [نهادهای دينی و دولتی] به کار می برند، که تقريباً معادل با واژه ی فرانسوی laicisme است که در ديگر زبان ها هم وارد شده، اما هنوز در زبان انگليسی استعمال . نمی شود

 مطابق اين توصيف ها، سکولاريسم يک فلسفه ی ايجابی (مثبت) است که سراسر معطوف به خير زندگانی اينجهانی می باشد. بهبود شرايط انسانی را مسئله ای مادی می داند، و نه روحانی، و بهترين راه حصول اين بهزيستی را تلاش انسان می داند و نه تعبّد خدايان يا موجودات فراطبيعی.

اگرچه سکولاريسم و سکولاريزاسيون ارتباط معنايی نزديکی با هم دارند، اما يکی نيستند. تفاوت اين دو مفهوم در پاسخی است که به پرسش از نقش دين در جامعه می دهند. سکولاريسم مدعی قلمروبی برای معرفت، ارزش ها و کنش هاست که مستقل از اتوريته ی دين باشد، اما ضرورتاً منکر نقش دين در امور سياسی و اجتماعی نيست. سکولاريزاسيون اما، به معنای کنارگذاشتن دين از اين حيطه هاست.

 چه سيطره ی دين مستقيم باشد و چه غيرمستقيم، هنگامی می توان گفت سکولاريزاسيون رخ داده که نهادها از دست مرجعيت و اتوريته ی دين خارج و به قدرت سياسی سپرده شوند، يا اينکه رقبايی برای سيطره ی يک دين بر نهادها ايجاد شود. اين فرآيند به افراد امکان می دهد که از مراجع دينی استقلال يابند – و ديگر لازم نباشد خارج از حيطه ی کليسا يا مسجد يا معبد تابع مرجعيت و اقتدار دين باشند.

يک پيامد عملی سکولاريزاسيون، جدايی کليسا و دولت است – در حقيقت اين پيامد چنان يادآور سکولاريزاسيون است که اغلب اين دو را يک پديده می شمارند، و اغلب به جای "سکولاريزاسيون" از "جدايی کليسا و دولت" سخن می گويند. اما بايد در نظر داشت که سکولاريزاسيون فرآيندی است چند وجهی که در متن جامعه صورت می گيرد، درحالی که جدايی نهاد دين و دولت توصيف جنبه ی سياسی تاين فرآيند اس . جدا شدن نهاد دين و دولت در طی سکولاريزاسيون بدين معناست که مؤسسات خاص سياسی – که به درجات مختلف تحت کنترل دولت هستند- از سيطره ی مستقيم يا غير مستقيم دين رها می شوند. اين بدان معنا نيست که پس از سکولاريزاسيون نهادهای دينی ديگر نمی توانند در مورد مسائل عمومی و سياسی حرفی بزنند، بلکه بدين معناست که ديدگاه های نهادهای دينی ديگر نبايد بر جامعه تحميل شوند، و يا مبنای سياست گذاری های عمومی قرار گيرند. در عمل، دولت بايد تا حد امکان نسبت به عقايد گوناگون و متفاوت دينی بی طرف بماند؛ نه مانع آنها باشد و نه مجری خواسته هايشان.


واژه سكولاريسم(Secularism) برگرفته از واژه لاتينى (Secularis)، مشتق از (Seculum) به معناى «دنيا» يا «گيتى» در برابر «مينو» است. و مفهوم كلاسيك مسيحى آن نقطه مقابل ابديّت و الوهيت است. سكولار يعنى آن چه به اين جهان تعلّق دارد و به همان اندازه از خداوند و الوهيّت دور است. و سكولاريسم با لحاظ تبار لغوى خودانگارى، بى نيازى از دين و طرد آموزه هاى دينى از ساحت اجتماع و مناسبات اجتماعى است و به معناى عرف گرايى يعنى اتكاء صرف به خرد بشرى بدون استمداد از وحى الهى و نيز اعتقاد به اصالت امور دنيوى است. 

از نظر اصطلاح اين واژه در سير تاريخ، معانى گوناگونى همچون، ترخيص كشيشان، تفكيك دين از سياست، تفوّق دولت بر كليسا، تقليب دين، و در نهايت طرد دين از ساحت حيات اجتماعى انسان را به خود گرفت. شايد بتوان به عنوان يك تعريف نسبتا جامع در معناى نهايى و مصطلح آن چنين گفت: سكولاريسم عبارت است از، گرايش كه طرف دار و مروّج حذف يا بى اعتنايى و به حاشيه راندن نقش دين در ساحتهاى مختلف حيات انسانى از قبيل سياست، حكومت، علم، عقلانيت، اخلاق و... است. سكولاريسم به تعبير بسيارى از جامعه شناسان يك گرايش دين ستيزانه است كه در مواردى كه ممكن باشد، معتقد به حذف دين به طور كلّى و استغناى آدمى از وحى و شريعت است. با توجه با توضيحاتى كه تعريف لغوى و اصطلاحى اين واژه گذشت ديگر نيازى به توضيح ارتباط اين دو معنا نيست. در اينجا براى آشنايى شما با زمينه هاى شكل گيرى سكولاريسم مطالبى را به اختصار مى آوريم و سپس به عنوان نمونه به ردّ يكى از شبهات مهم آنان مبنى بر عرضى و دنيوى بودن حكومت پيامبر اكرم(ص) مى پردازيم. خاستگاه اصلى انديشه جدايى دين از سياست غرب است. در 

“روح مذهبی اما نمی تواند واقعأ دنیوی [سکولار در متن انگلیسی مارکس] شود، چرا که در نفس خود، چه چیزی جز شکل غیردنیوی مرحله ای از تکامل فکر انسان است؟ روح مذهبی تنها تا آن حد [در متن انگلیسی: تنها در صورتی] می تواند دنیوی شود که مرحلۀ تکامل فکر انسان – که این روح، تجلی معنوی آن است – خود، پدیدآید و در شکل دنیوی اش [سکولار آن] استقرار یابد. چنین چیزی در دولت دموکراتیک رخ می دهد. بنیان این دولت، نه مسیحیت، که بنیانی انسانی است[در ترجمۀ انگلیسی: بلکه بنیان انسانی مسیحیت است]. مذهب به صورت وجدان مطلوب و غیردنیوی اعضاء آن باقی می ماند، زیرا مذهب، شکل مطلوب مرحله ای از تکامل انسان است که در این دولت به دست آمده است[ترجمۀ انگلیسی: زیرا شکل مطلوب مرحلۀ رشد انسانی به دست آمده است].”[- متن انگلیسی در پی نوشت ۶]--
مارکس
در این جا مارکس [طبق متن انگلیسی] به طور مبهم، آیندۀ مدنی شدن دین ها در بافت سکولار را پیش بینی می کند. باید افزود که از دید مارکس، “دنیوی” یا سکولارشدن به معنای ریشه یابی وضعیت انسان در خود اجتماع، نه در طرح های ماوراء طبیعی و یافتن اراده برای تغییر مناسبات کهن است. او دنیوی شدن یا امر سکولار را در آن می بیند که تمرکز فضای عمومی و سیاست تنها بر روی انسان و مؤلفه های انسانی باشد. باید درنظر گرفت که نقد مارکس به غیردنیای بودن دین، آن دسته تفسیرها از آموزه های دینی را نشانه می رود که تسلیم در برابر شرایط دنیوی را برای رسیدن به رستگاری آنجهانی تبلیغ می کنند. نقد مارکس متوجه سوءاستفادۀ قدرت ها از دین در طول تاریخ و از راه تفسیرهای تسلیم گرا است.

مارکس، “بنیان نقد غیرمذهبی” را این گونه بیان می کند:
“انسان، مذهب را می سازد، نه مذهب، انسان را؛ مذهب، خودآگاهی و خویش را ارج گذاردن انسانی است که یا هنوز خود را درنیافته و یا وجود خویش را باز گم کرده است. اما انسان موجودی انتزاعی نیست که بیرون از این جهان خیمه زده باشد. انسان، جهان انسان، دولت و جامعه است. این دولت و این جامعه اند که مذهب، این آگاهی وارونه از جهان را می سازند، چرا که خود، جهانی وارونه اند. مذهب، نظریۀ عمومی این جهان، دانشنامۀ مختصر آن و منطق آن به شکل عامه پسندش، مایۀ منزلت و معنوی آن، شوق آن، جواز اخلاقی آن، مکمل پرابهت آن، سرچشمۀ عمومی تسلی و توجیه گر آن است. مذهب، تحقق خیالی جوهر انسان است، چرا که جوهر انسان از واقعیتی حقیقی برخوردار نیست. بنابراین مبارزه علیه مذهب، بطور غیرمستقیم، مبارزه علیه جهانی است که رنگ و بوی معنوی آن است”. [۹]
از نظر مارکس، دولت به عنوان گرانیگاه سلطه، دین را به خودآگاهی وارونه ای برای انسان تبدیل کرده است. اما مارکس از این بررسی غافل می شود که باور ایمانی در صورت گسستن پیوند دین با مقولۀ سلطه، یعنی در یک جامعۀ سکولار، آیا قادر به رهایی خود از خودآگاهی وارونه می شود؟ در این متن این نکته مسکوت می ماند؛ برخلاف متن پاسخ به بائر که مارکس به این موضوع نزدیک شده و نوشته: “روح مذهبی تنها در صورتی می تواند سکولار شود که مرحلۀ تکامل فکر انسان – که این روح، تجلی معنوی آن است – خود، پدیدآید و در شکل سکولار آن استقرار یابد”. از متن مارکس نمی توان پرسید: آیا دین ها در وضعیت “مدنی شده” (به تعبیر روسو) همچنان خودآگاهی وارونه خواهند داشت؟ آیا دین مدنی شده می تواند جایی در زندگی و شعور انسان “دنیوی شده” داشته باشد؟ و آیا دین ها می توانند خوانش هایی را گسترش دهند که آزادی بیرونی و درونی انسان را نقض نکنند یا اعتلادهند؟ پیشتر، خوانندگان شیفتۀ مارکس، ابهام ها و شتابزدگی های فیلسوف را با عنصر بیرونی باوری دربست به او پرمی کردند، اما امروز جای آن هست که این متون با نظر نقادانه خوانده شوند.
در نقد فلسفۀ حقوق هگل جلب کرد [۱۰]. مارکس آن جا نوشته:
“رنج دینی هم بیان رنج واقعی و هم اعتراض به رنج واقعی است. دین، آه مخلوق ستمدیده است. قلب جهان بی قلب و روح شرایط بیروح است. دین تریاق مردم است” [برگردان از نگارنده] [۱۱].

در زمینۀ تفتیش عقاید، چند فراز نامۀ جان لاک به دوست متأله هلندی خود، از این قرار است:
“اقرارمی کنم برای من بسیار غریب است که هر انسانی خود را محق بداند فرد دیگری و حتی یک غیرمسیحی را به نام رستگاری او زیر شکنجه بکشد […] اما بی تردید، هیچ کس باور نمی کند که چنین رفتاری بتواند از سر رحمت، مهر یا نیت خیر باشد. اگر هر کس بر آن باشد که انسان ها باید توسط آتش و شمشیر به برخی اصول دینی ایمان بیاورند و تن به این یا آن نیایش بیرونی بدهند و هیچ منع اخلاقی هم در آن نبیند؛ اگر هر کس بکوشد تا خطاکاران را از راه اجبار به اعتراف به آن چه باور ندارند، باایمان سازد و کارهایی بکند که انجیل ها حرام می دانند؛ به راستی، هیچ تردیدی باقی نمی ماند که چنین فردی مایل به همراه کردن جمعی پرشمار با خود برای انجام چنین کاری است؛ اما این که چنین کسی با آن روش ها قصد تشکیل یک کلیسای مسیحی را داشته باشد، به کلی در تصور نمی گنجد. بنابراین، جای شگفتی نمی ماند که چرا آنان که خواهان پیشرفت دین حقیقی و کلیسای مسیحی نیستند، از سلاح هایی استفاده می کنند که به شیوۀ نبرد مسیحی تعلق ندارند[…] مدارا با دگراندیشان دینی، از دید انجیل عیسی و خرد ناب بشریت، گوارا است و برای مردانی تا این اندازه کوردل… ناگوار” [۱۸].

جان لاک با نمونه هایی از زمان خود نشان می دهد که مصیب ها از آن جا ریشه می گیرد که مقام حکومتی به جانبداری از یک فرقه یا دین می پردازد. از این رو تدقیق حدود وظایف مقام مدنی ضروری می شود:
“نخست، مراقبت از روح انسان ها همان قدر وظیفۀ مقام مدنی نیست که وظیفۀ هیچ انسان دیگری. این امر از سوی خدا به او سپرده نشده؛ زیرا به نظر نمی رسد که خدا هرگز اقتداری به یک انسان در برابر انسان دیگری داده باشد تا او را به پذیرش دین خود وادارد. چنین قدرتی با توافق عموم نیز نمی تواند به یک مقام مدنی واگذارشود، زیرا هیچ انسانی نمی تواند رستگاری خود را کورکورانه به انتخاب فرد دیگری، خواه سلطان یا رعیت، واگذارد تا برای او روش ایمانی یا عبادتی تعیین کند” [۱۹].
جان لاک می گوید که دلسوزی برای روح انسان ها نمی تواند کار مقام مدنی باشد، زیرا قدرت او تنها بیرونی است؛ ولی دین حقیقی و نجات بخش، شامل متقاعدشدن ذهن است که بی آن، هیچ کاری مورد قبول خدا قرارنمی گیرد. مصادرۀ اموال، زندانی کردن، شکنجه، و هیچ کاری از این دست، قادر به واداشتن انسان ها به تغییر داوری درونی آنان از امور نیستند.

این فیلسوف در زمینۀ احکام ارتداد و تکفیر که در آن زمان اوج گرفته بود، نوشت:
“هیچ فرد شخصی به هیچ رو حق ندارد به دلیل عضویت کسی در کلیسایی دیگر یا پیروی از دین متفاوت، به بهره مندی او از حقوق مدنی خدشه واردکند. همۀ حقوق و مواهبی که به او همچون یک انسان یا اهل یک شهر تعلق دارد، برای او محفوظ و برکنار از هر دست درازی هستند. هیچ خشونت و آسیبی به او مجاز نیست، خواه مسیحی باشد و خواه بیدین[…] بر اساس انجیل، این رفتار، حکم عقل است و حکم همسبتگی طبیعی که ما با آن زاده شده ایم. اگر هر انسانی از راه درست منحرف شود، این بدبختی خود او است و نه آسیبی به تو؛ از این رو تو حقی در مجازات کردن او در این دنیا نداری، زیرا فرض است که او در دنیای دیگر مکافات خواهد دید” [۲۲].

باروخ اسپینوزا
باروخ (بندیکت) اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷ ) ۱۹ سال زودتر از نامۀ جان لاک، اثر خود به نام رسالۀ الهیات و سیاسترا نوشت. محورهای تمرکز اسپینوزا در این رساله، وسیع تر از جان لاک در نامه است و از این رو در این جستار، ابتدا به لاک پرداخته شد.
اسپینوزا از تبار یهودیان اسپانیایی بود که توسط فردریک در قرن پانزدهم اخراج شده، به پرتغال رفته بودند. ولی در قرن هفدهم، تفتیش عقاید در پرتقال فعال تر شد و یهودیان را مورد تعقیب و آزار قرارداد. زمانی که پدر و مادر اسپینوزا او را از پرتغال به هلند می بردند، در سیزده سالگی هیمه های آدم سوزی تفتیش عقاید را به چشم دید که دیگراندیشان در آن می سوختند و نیز یهودیانی که حاضر به تغییر دین نبودند با خواندن دعای وحدت در آتش جان می دادند. 
محور نخست اسپینوزا
 تفسیرهای او از مفاهیم الهیات مانند خدا، ایمان، وحدت طبیعت و انسان با خدا، عشق، و پدیدۀ نبوت. اسپینوزا در مورد نبوت، هستۀ اصلی نظریۀ موسی بن مایمون فیلسوف قرن دوزادهم میلادی را گرفت. ابن مایمون معتقد بود نبوت ها جز نبوت موسی همه در خواب یا رؤیت های حاصل مراقبه (مدیتیشن) رخ داده اند و از این رو متون وحی باید با مؤلفه های خواب و رؤیای نبوت تفسیرشوند و نه با معنای ظاهری بازگویی این خواب ها[۲۳]. انتخاب مبحث نبوت از سوی اسپینوزا، اتفاقی نبوده، زیرا بازاندیشی پیرامون نبوت و وحی، نقش کلیدی در هرمنوتیک و تفسیر متن مقدس و در نتیجه خوانش روزآمد از دین دارد.
محور دوم اسپینوزا: استدلال به نفع جدایی مرزهای فلسفه از الهیات در حین حفظ مناسبات و تبادل آن دو با یکدیگر. این دیدگاه اسپینوزا برای پایه ریزی نظری سکولاریزم اهمیت بسیار دارد. او استدلال می کند که حتی راه حل جنگ های مذهبی، همین جدایی الهیات از فلسفه است. زیرا: “فلسفه حوزۀ شناخت است و الهیات حوزۀ پارسایی”[۲۴]. او می گوید دین باید به ترویج احکام محبت و عدالت بپردازد و: “دین باید فهمیدن معنی دقیق آن احکام را به فلسفه واگذارکند، زیرا فلسفه روشنایی حقیقی روح است”. اسپینوزا دو قلمرو را این گونه به هم ارتباط می دهد: انسان از طریق دین مطیع خدا باشد و به کمک فلسفه، شناخت به دست آورد. به این ترتیب، اسپینوا در صورت رعایت اصول فلسفه و میزان خرد، موافق بحث فلسفی پیرامون مفاهیم دین است،. او همچنین بر آن است که ایمان دینی در فلسفه شکوفا می شود و بالعکس. اما تداخل آن ها دردسرزا است. از این رو باید نه الهیات در خدمت فلسفه قراربگیرد و نه فلسفه در خدمت الهیات؛ بلکه هر یک در حوزۀ خود باقی بماند. اسپینوزا با آن که بخش هایی از الهیات و دین را عقلانی می داند، اما از این نظر که همۀ مفاهیم آن ها در قلمرو عقلانی انسان نیستند، الهیات را بخشی از فلسفه نمی داند، زیرا فلسفه برای خود محدودۀ خرد را برگزیده است. از نظر اسپینوزا وجود حوزه های مستقل الهیات و فلسفه، آزادی اندیشه را تضمین می کند. [۲۵]

اسپیوزا سپس استدلال درخشان خود را به میان می آورد که چرا این نتیجه گیری با شواهد همخوان است: زیرا آثار عدالت الهی را تنها در جاهایی می بینیم که مردان عادل بر آن حکم می رانند. وگرنه، جاهای دیگر آن گونه که اسپینوزا به سخن سلیمان نبی اشاره می کند، “عادل و ناعادل، پاک و ناپاک دچار یک سرنوشت می شوند” و نشان از عدل الهی نیست. چنین وضعیت هایی افرادی را که می پندارند مشیت خدا مستقیم بر انسان ها حاکم بوده، طبیعت را به سود آن ها هدایت می کند، نسبت به عدالت الهی بدبین می سازند [۲۹]. اسپینوزا سپس می نویسد:
“پس هم حکم خرد و هم تجربه نشان می دهند که عدالت الهی یکسره وابسته به احکام حاکمان سکولار بوده، در نتیجه، حاکمان سکولار، تفسیرگران عدالت الهی هستند. اینک وقت آن است که به این نکته بپردازیم که اگر ما از خدا به درستی اطاعت کنیم، باید رعایت های بیرونی دین و همۀ اعمال خارجی راستواری با صلح عمومی و بهروزی همخوان بشوند”.[۳۰]