۱۳۹۶ آبان ۲, سه‌شنبه

امام ناپیدا کی از سردابه (۱)  بیرون می آید؟

وجود امام ناپیدا یعنی مهدی فرزند حسن عسکری امام یازدهم شعیان بسیار متناقض، خرافی وغیرواقعی است. این موضوع  در طول بیش از ۱۰۰۰  سالی که از ادعای آن می گذرد به دست آویز فریبکارانه و اغواکننده ای بدل شده تا آخوندهای دغکار و متظاهر بتوانند مردم ساده و نادان را به راحتی دراعماق خرافات و جعلیات غرق کنند.

تلاش می کنیم گوشه ای از این دروغ پردازیها و دغلکاریها را بر ملاکنیم تا حقایق معلوم گردد و آخوندهای مکارو پر غل و غش سیه روی شوند. طبق نظر بسیاری از مورخین اسلامی که در کتابهای آنان آمده امام یازدهم در هنگام فوت هیچ فرزندی نداشته و اگرمهدی یعنی همان امام ناپیدا و یا دو سه فرزند دیگر به او منتسب شده از سوی علمای متقلب و شیاد شیعی بوده  و گویا امام یازدهم دچار ناتوانی باروری بوده و از هیچکدام از کنیزکانی که به همسری خود در آورده فرزندی نداشته است.


آنچه واضح است اینکه قضیه امام ناپیدا بر می گردد به موضوع اختلافی که بین وارثان امام یازدهم بر سر ملک و اموال او بعد از وفاتش رخ می دهد و گویا عده ای شیاد و منفعت طلب ادعا می کنند که یکی از کنیزکان یعنی همسران آن امام حامله است. اختلاف بالا می گیرد و کار به قاضی و محاکمه می کشد، خلیفه یعنی حاکم وقت دستور می دهد که همه کنیزکان حسن عسکری را در محلی نگهدارند و تحت نظر باشند تا معلوم  گردد حامله هستند یانه، بعد از گذشت مدت طولانی مشخص می شود که هیچکدام از کنیزکان بچه ای در زهدان نداشته اند.


پس از فیصله یافتن این موضوع فرد شیاد و حیله گری که گویا از شاگردان و نزدیکان امام یازدهم بوده بنام عثمان بن سعید مدعی می شود که امام فرزند پسری داشته بنام مهدی که تا پنج سالگی زنده بوده( هیچ ابوالبشری او را ندیده) و بعد به خواست پروردگار در سردابه ای مخفی می گردد تا زمانیکه خداوند اراده کند و ظهور کند و امامت را مستمر گرداند.(  چرای آن معلوم نیست.)


در همین حیص و بیص که موضوغ امام غایب طرح می گردد یکی از برادران امام یازدهم که جعفر نام  داشته و آخوندهای شیاد و مفتخور او را جعفر کذاب نام نهاده اند مدعی می شود که برادرش حسن عسکری اصلاً فرزندی نداشته و همه این ادعاها  فریبکاری و دغلبازی است.


موضوع عثمان  بن سعید را پی گیریم، این شیاد که با سوءاستفاده از جهالت مردم این موضوع را جا می اندازد بعد از گذشت مدتی ادعا می کند که او [در] و یا [باب] امام ناپیداست و از مردم پول می گیرد تا به امام مخفی شده در سردابه برساند و هر از چند گاه نامه ای می نوشته و بعنوان نامه امام ناپیدا به شیعیان عرضه می کرده است.


این دغلکاریها حدود هفتاد سال ادامه داشته و بقول مردم نادان سرکیسه می شدند. آخرین  حیله گرو طماع که جانشین عثمان  بن سعید بوده فریبکاری بنام محمد بن علی سمری بوده که او هم خود را [باب] یا [در] امام ناپیدا می دانسته ولی بر ما معلوم نیست که به چه علت این متقلب قبل از مرگ وصیت  می کند که بعد  از  او جانشینی نخواهد آمد و می گوید من آخرین باب و یا در امام ناپیدا هستم.

چندین قرن از این واقعه سپری می شود تا اینکه فرد شیاد و عوام فریب دیگری در لباس عالم دینی سر بر می آورد و فرقه ای بنا می نهد بنام فرقه شیخیگری، این فریبکار که مدعی می شود با امام ناپیدا ملاقات ومصاحبت کرده و خود را میانجی و باب امام ناپیدا به شیعیان قالب می کند شیخ احمد احسائی بوده و در سال ۱۱۶۶ قمری در منطقه شیعه نشین عربستان به دنیا آمده و در سال ۱۲۴۲ قمری در مدینه فوت می شود. 

پس از مرگ شیخ احسائی پیروانش فردی متقلب و چرند باف تر ازاو را به جانشینی او انتخاب می کنند به نام سید کاظم رشتی که در سال ۱۲۰۵ قمری در رشت به دنیا آمده و در سال ۱۲۵۹ قمری در کربلا وفات یافته است. این جناب سید که بقول متفکر بزرگ احمد کسروی در چرند بافی گوی سبقت را از استادش شیخ احسائی ربوده بود باز طبق معمول مدعی باب امام مخفی شده در سردابه بود و چون قبل از مرگ از روی شیادی و دغلکاری مدعی بود که عن قریب امام ناپیدا از سردابه خارج خواهد شد و قیام خواهد کرد و جهان را منور خواهد گردانید، جانشینی بر خود تعیین نمی کند.


با مرگ سید کاظم رشتی فرقه شیخیگری دچار انشقاق می شود و فرقه دیگری بنام فرقه کریمخانی به زعامت شخص دیگری بنام حاجی کریم خان از دل آن سر برمی آورد. حدود ۲-۳ سال بعد فرد دیگری این باردر شیراز مدعی در و یا باب بودن امام ناپیدا می شود. این فرد از شاگردان سید کاظم رشتی و جوان بیست و چند ساله ای بنام  سید علی محمد شیرازی ملقب به باب است. داستان این باب معروف چنان دراز دامن است که از حوصله این متن خارج است، فقط این را بگویم که او در سال ۱۲۳۵ قمری در شیراز متولد شده   و در سال ۱۲۶۶ قمری به دستور ناصرالدین شاه در تبریز اعدام می گردد.

سید علی محمد باب هم ادعای در و باب بودن امام ناپیدا داشت. بعد از معدوم شدن او افرادی به جانشینی او برخاستند که به ترتیب میرزا یحیی نوری معروف به [ صبح ازل] و برادر او میرزا حسینعلی نوری معروف به [ بهاء]و پسر این میرزا حسینعلی بنام میرزا عباس معروف به [ عبدالبهااء] بودند که  همگی مدعی در و باب امام غایب داشتند و حتی سید علی محمد باب  و میرزا حیسنعلی نوری معروف به [ بهاء] مدعی بودند که   خودشان امام ناپیدا هستند وکوشش هایی به کار بستند ولی توفیق نیافتند.

این قضایای بی پایه و ساختگی بر اساس خرافه گرایی و در جهت تعصبات منفعت طلبانه علمای شیاد اسلامی و آخوندهای فریبکار و مفتخور پدیدارشده و به واقع هیچ نشانه ای از واقعیت و درستی درآن وجود  ندارد.  پر واضح است که اگر هزاران سال دیگر بگذرد کسی از داخل آن سردابه ظهور نخواهد کرد ولی به واقع این ملعبه مناسبی است تا آخوندها شیاد مردم را بفریبند و تحمیق کنند و بقول بر گرده آنان سوارشوند.

با گسترش دانش و تحقیق وتفحصی که توسط اسلام شناسان درمتون تاریخی اسلام صورت گرفته بسیاری از واقعیتهای مسلم  تاریخی مکشوف گردیده که یکی از آنها اباطل وجود امام نا پیدا شیعیان است.


۱ - دخمه، زیرزمینی،-اطاقی که در زمین سازند برای استفاده از خنکی آن و حفظ اغذیه و اشربه 

۱۳۹۶ مهر ۲۵, سه‌شنبه

فرخی یزدی، شاعری با لبان دوخته!


میرزا محمد فرخی یزدی سال 1267 شمسی در یزد به دنیا آمد و پس از طی تحصیلات متداول، خیلی زود به جوانی هوشمند و باسواد تبدیل شد.

استعداد فرخی شعر از همان پشت نیمکت مدرسه آغاز شد. 15 ساله بود که به علت سرودن اشعاری انتقادی از مدرسه اخراج شد و چندی به کارگری پرداخت تا این که اوایل جنبش مشروطه‌ خواهی به گروه آزادیخو‏اهان پیوست.

فرخی نوروز 1289 در شعری خطاب به حاکم یزد، او را مورد انتقاد قرار داد و در پی آن به دستور حکمران، لبان وی را با نخ و سوزن دوختند و او را به زندان انداختند.

یکی دو ماه بعد به تهران گریخت و به صف مبارزان ملی پیوست. وی سال 1300 روزنامه طوفان را منتشر و شروع به انتقاد از شرایط اجتماعی و سیاسی کرد.

در این روزنامه، رباعی‏ هایی که او هر روز درباره مسائل جاری کشور در چهار بیت می‏ سرود، فوق‏ العاده مورد توجه قرار گرفت و روزنامه‏ اش بین توده مردم، طرفداران زیادی پیدا کرد، طوری که فرخی به عنوان یک شاعر ملی و روشنفکر شهرت یافت.

وی در دوره هفتم از طرف مردم یزد به وکالت مجلس شورای ملی انتخاب شد و مبارزاتش را ادامه داد ولی بعدها به دلیل فقدان امنیت جانی به مسکو و از آن‏جا به آلمان گریخت.

فرخی بعدها به ایران بازگشت ولی دستگیر و زندانی شد و 25 مهر 1318 شمسی در 51 سالگی به قتل رسید. مدفن او نامعلوم است.



وی روزنامه‏ نگار و شاعری توانا، ملی، سیاسی و عاشق آزادی بود. او در تمام اشعار خود از این عشق مقدس دفاع و حمایت می‏ کرد.



۱۳۹۶ مهر ۲۲, شنبه

چرا خامنه ای و شرکاء پیرامون اوعلیه آمریکا شعار می دهند؟


میزان رضایت و یا عدم رضایت مردمان یک کشوراز نظام سیاسی شان را با درجه رفاه، آزادی و احساس امنیت آحاد مردم آن جامعه می سنجند. بیشتر کشورهایی که با نظامهای سرمایه داری و وابسته به چرخه سرمایه داری جهانی اداره می شوند، از مصائب و فجایع مخربی همچون نابرابری اقتصادی،سلب آزادیهای اجتماعی، تبعیضات جنسیتی، فقر، فحشا و فاسد مالی مصون نیستند.

نظام سیاسی حکومت اسلامی ایران که بسیاری از شیوه های اجرایی آن برآمده از قانون اساسی مبتنی بر اسلام شیعی و فقه جعفری است علاوه بر تمام مصائبی که در بالا برشمردیم ازتبعات شوم و ویران کننده صدور مذهب شیعه دوازده امامی به کشوهای دور و نزدیک وحمایت از رهبران سیاسی همسو با سیاستهای خود در دیگر کشورها رنج می برد.

از فردای به قدرت رسیدن آخوندها در کشورمان و استقرار حکومت اسلامی سیاست صدور انقلاب و گسترش آن به کشورهای دیگر جز اولویتهای رهبران حکومت اسلامی ایران بوده است.  آثار فاجعه بار ترویج و گسترش اسلام و صدور انقلاب به دیگر کشورها با صرف هزینه مالی و جانی هنگفت حکومت ملایان را بلحاظ ساختار سیاسی درشمایل یک نظام دیکتاتوری مذهبی اقتدار گرا و خشن ترسیم کرده است.

گفته معروفی است که اگرفردی پشت اختلاف، دعوا و لفاظی های گروههای اجتماعی و دولتهای حامی آنها علیه همدیگر منافع مادی آنها را جستجو نکند یک نادان است. دوراز ذهن نیست که افرادی ساده فریب ظاهراختلاف بین حکومت ملایان و دولت آمریکا بخورند وفکر کنند که ملایان با آمریکا و نظام سرمایه داری مخالف اند ولی قدر مسلم اینکه حکومت اسلامی آخوندها چه بلحاظ سیاسی و چه از نظر اقتصادی الگو واقعی یک نظام سرمایه داری وابسته به سرمایه داری جهانی است.

همسو بودن سیاسی حکومت ملایان با آمریکا در قضیه  برخورد نظامی با نیروهای اشغالگر درعراق و افغانستان، پیگیری در اجرای فرامین صندوق بین الملی پول و بانک جهانی و واردات میلیاردهای دلار کالا از کشورهای سرمایه داری و آمریکا، آیا این سیاستها نشان دهنده وابسته بودن حکومت اسلامی ایران بلحاظ اقتصادی و به تبع آن سیاسی به بلوک سرمایه داری جهانی نیست؟

اختلاف و تضادی که بین حکومت آخوندها و دولت آمریکا وجود دارد جز درچارچوب منافع مادی و سیاسی این دو قابل تحلیل نیست. ملایان حاکم بر ایران به تجربه آموخته اند که تأمین منافع مادی و سیاسی آنان جز در پناه گسترش اسلام شیعی و صدور انقلاب از طریق نظامی گری در کشورهای دیگر امکان پذیر نیست، حضور شاخه برون مرزی سپاه پاسداران( قاسم سلیمانی ) و گروه نظامی شیعی حشد الشعبی در سوریه و عراق مؤید این مدعا است.

شعار و عربده کشی خامنه ای و شرکاء او جزء فریب افکارعمومی و برای مصرف داخلی و انحراف نیات پلید آنها هدف دیگری دنبال نمی کند. حاکمیت پر جورو جنایتی  که رهبران آن از صدر تا ذیل هیچ باور و پایبندی به دموکراسی، عدالت اجتماعی، برابری حقوق مردان و زنان و نفی فقر و فساد و فحشا ندارند و با یکدیگر در دزدی، اختلاس و رانت خواری ماراتن گذاشته اند، کدام انسان عاقلی فکر می کند که آنان مخالف آمریکا و سرمایه داری هستند.

خلاصه کلام اینکه مخالفت و کشمکشی که در مقاطعی بین حکومت اسلامی آخوندها و دولت آمریکا تشدید می شود جز به نیت  رقابت در کشورگشایی و پیشبرد منافع  اقتصادی و سیاسی این دو دولت نیست.



۱۳۹۶ مهر ۲۱, جمعه

روشنفکران جلال آل احمد آزاد اندیش یا متعصب و جنایتکار؟؟


".... زندگي جلال را مي توان اينطور خلاصه کرد به ماجرا يا حادثه پناه بردن  - از آن سرخوردن و رها کردنش .... آنگاه به خلق حادثه ای تازه و به استقبال ماجرايي نو شتافتن".

                                                                   ( سيمين دانشور همسر جلال آل احمد )

    در این کنکاش اجمالی بر آنیم که فهم و تعبیر آل احمد از مفهوم روشنفکری  را با استناد به کتاب او ( در خدمت و خیانت روشنفکران ) مشخص کنیم. بی تردید جلا آل احمد در کسوت نویسنده و فعال سیاسی در سپهر اجتماعی دهه های سی و چهل میهنمان نقش داشته است.
دقیق شدن درعرصه های سیاسی و نقش عملی جلال در این حوزه از حوصله این متن کوتاه خارج است، پس کوشش می کنیم برخوردی نقادانه با تعابیر گاهأ متناقض او از مفهوم روشنفکری داشته باشیم.

ٌْ[ با این مقدمتات اکنون می توان نظر داد که آدمی وقتی از بند قضا و قدر رست و مهار زندگی خود را بدست گرفت و در سرگذشت خود و همنوعان خود مؤثر شد پا به دایرهُ روشنفکری گذاشته و اگر روشنفکر را تا حدودی آزاداندیشی معنی کرده اند به همین دلیل است که روشنفکر آزاد از قید تعصب یا تحجر مذاهب و نیز آزاد از تحکم و سلطهُ قدرتهای روز خود را مسؤل زندگی خود و دیگران می داند نه لوح ازل و قلم تقدیر را...  (در خدمت و خیانت روشنفکران جلد اول ص۳۰) ]

  جلال در مقدمه کتاب آورده است که این کتاب را به انگیزه رویداد ۱۵ خرداد سال ۴۲ نوشته و یادآوری می کند که روشنفکران در مقابلش دستهای خودرا به بی اعتنایی شستند، این انگیزه جلال را بخاطر داشته باشید، مضافاً اینکه بعد از واقعه شهریور ۱۳۲۰ و تشکیل حزب توده ایران جلال یکی از اعضای بسیار مؤثر آن بوده بطوریکه مدتها مسؤل انتشار نشریات حزب بوده است.

به این دو موضوع اشاره کردیم تا درادامه بتوانیم موضوع بازشناسی مفهوم روشنفکری از منظر جلال در چارچوب این دو مورد بهترتوضیح دهیم. قدر مسلم اینکه موضع آل احمد در برخورد با روشنفکران بمثابه  لایه های اجتماعی جامعه مان و منتسب نمودن افراد و جریان فکری و سیاسی به آنان از سوی او جز با بیان نظریات ناسخ و منسوخ و اتخاذ مواضع بغایت اپورتونیستی( فرصت طلبانه)  او امکان پذیر نخواهد بود.

به پاراگراف بالا که از کتاب آل احمد نقل شده خوب توجه کنیم. او روشنفکر را کسی می داند که به قضا و قدر اعتقادی ندارد، سرگذشت( آل احمد در این کتابش کلمه سرگذشت را به معنی سرنوشت می گیرد) خود و همنوعانش را بدست می گیرد، منظور جلال این است که سرنوشت اووانسانها دیگرازقبل معلوم نیست، و روشنفکر آزاد اندیش است یعنی باتعصب، تحجر و خرافات سرعناد دارد، خود را مسؤل زندگی خود و دیگران می داند نه آن نیروی ناپیدا و وهم آلود( خدا ) که آنطورکه درمتن کتابش( قرآن ) آمده سرنوشت و تقدیرانسانها ازقبل برلوح ازلی و با قلم تقدیر نوشته است.

خوب حالا این تعابیر آل احمد از روشنفکر داشته باشیم تا باهم سر به زنیم به صفحه ۱۴۳ همین کتابش:

[ روشنفکر کسی است که درهر آنی به گردش امر مسلط خالی از اندیشه معترض است. چون و چراکننده است و نپذیر رفتار است و به هیچ کس و هیچ جا سر نسپارنده است، جز به نوعی عالم غیب که معنی عامش یعنی چیزی برتر از واقعیت موجود و ملموس که او را راضی  نمی کند و به این دلیل است که می توان روشنفکران را دنبال کنندهُ راه پیغمبران خواند...]

 با تعمق در این پاراگراف و تطبیق آن با پاراگراف اول به وضوح می بینیم آل احمدی که چندین سال در فضای حزب اپورتونیست توده بالیده است چگونه آسمان و ریسمان را به هم می بافتد و تعبیر و تعریفی از روشنفکر به دست می که نه مورد تأئید اندیشه ورزان علوم اجتماعی حال و نه قابل پذیرش روشنفکران و کنشگران اجتماعی زمانه خودش بوده است.

نظرات فرصت طلبانه جلال بی شک ماحصل استحاله شدن او از مارکسیسم تجدید نظرطلبانه حزب توده به مسلمان شرمگینی است که در زیارت کعبه معبود، خود را چون خسی در میقات می بیند. میخواهیم از آل احمد محترم بپرسیم، اگر پیامبران و پیروان آنان با آزاد اندیشی مخالف نیستند، اگر این انبیا و رهروان آنها به قضا و قدر و لوح ازل و قلم تقدیر ایمان ندارند و اگر این جماعت آسمانیان  در قید تعصب،تحجر، خرافات و اوهام نیستند پس بفرمائید چه کسانی عهده دار این مهم در طول تاریخ بوده اند؟

در پایان یکبار دیگر باهم به صفحه ۱۸۰ کتاب اونگاهی می اندازیم  تا ببینیم زادگاه روشنفکران بومی ما به تعبیر آل احمد کجاست؟

[زادگاه دوم روشنفکری روحانیت است، و اگر در نظر داشته باشیم که پس از اشرافیت( زادگاه اول ) - یا به موازات آن روحانیت است که همیشه دسترسی به کتاب و مدرسه داشته،....]

ایکاش آل احمد ده، دوازه سال بیشتر عمر می کرد تا با چشمانش انبوه جوانان جسور و روشنفکران واقعی را می دید و شاهد بود که هزاران نفر ازآنان در یک تابستان به فرمان همان روحانی روشنفکری که او کتابش را به انگیزه واقعه ای نوشته  که با نام او ( خمینی ) گره خورده چگونه ددمنشانه قتل عام شدند. به دختران و مادران نجیب این خاک به تاراج رفته تجاورز شد و مورد تحقیر قرار گرفتند.


 کاش بود و می دید که جانشین خمینی یعنی خامنه ای این خلیفه و روشنفکراز نظر او چه سبعانه دستور قتل فیجیع انسانهای آزاده و فرهیخته ای  را داد  که مردم در غم آنان خون می گریند. اگر زادگاه دوم روشنفکران این میهن تلخ روحانیت و زیستگاه آن حوزه علمیه و مدرسه های دینی است، بسیاری از مردم زجر دیده و به ستوه آمده آرزو می کنند که سر به تن این قماش روشنفکران جنایتکار نباشد و زیستگاهشان  بر سرشان خراب شود...                                                   




۱۳۹۶ مهر ۱۱, سه‌شنبه


                         اخوان ثالث و زمستانی که ماندگار شد!


در این نوشته کوتاه  قصد تحلیل و یا نقد ادبی شعر زمستان نداریم و این رامی گذاریم به عهده ناقدان ادبی اما تلاش می کنیم تلنگری هر چند کوچک از منظر سیاسی به این شعربزنیم. دوستان خوبمان که با شعر انس و الفتی دارند بی تردید اخوان را با همین شعر جاودانه اش یعنی زمستان می شناسند.

این شعر نمادین مملو ازرمز و کنایه را اخوان دوسال  بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد یعنی در سال ۱۳۳۴ سرود. شعر با لحنی حماسی و پرازاستعاره، یأس و فضایی بهت آلود حکایت ازعمق شکست و خفقان افسار گسیخته ای می کند که از فردای کودتای مرداد سال ۱۳۳۲ در جامعه استمرارداشته است.

شاعربعد از بی وفایی دوستان دورو نزدیکش به مردمان اطرافش و عابران خسته از بیدادگری و سر کوب سلام می گوید وانتظارمحبت دارد اما سلامش ار سوی آنان بی پاسخ می ماند . راستی چرا؟ بی گمان سردرگریبان بودن مردم و پاسخ ندادن دیگر همفکران شاعرناشی از یأس ودلمردگی و ترس و وحشتی است که با به قدرت رسیدن دوباره شاه با کمک اربابانش  جامعه را با شتابی تند به منجلات دیکتاتوری و خفقان سوق داده بود.

اخوان با ذوق شاعرانگی ستایش انگیزی اوج ناامیدی و سرخوردگی جامعه روشنفکری زمانه خود را در شعرش به وضوح نشان می دهد. درست است که درمقاطعی ازحیات سیاسی بعضی از جوامع، روشنفکرانی بوده اند که نقش عنصری مدافع عدالت و ایستادگی در مقابل نابرابری و سمتگری داشته اند اما به واقع آنچه هستی و کنش اجتماعی یک عنصر روشنفکر را تعیین می کند خاستگاه اجتماعی و به بیان سیاسی ماهیت طبقاتی اوست.

پیروزی کودتای ننگین ۲۸ مرداد سال ۳۲ و بازگشت دوباره شاه به سریر قدرت و خفقان، خشونت و ستمگری بعد آن، تبعات فقدان حزب و سازمان انقلابی وعدم انسجام نیروهای ضد دیکتاتوری و مدافع رهایی مردم و قدرت بلامنازع اربابان شاه یعنی انگلیس و آمریکا در منطقه بود.

بی تردید آنچه آتش به خرمن بیدادگری خواهد افکند اخگر فروزان آگاهی طبقاتی، تشکیلات سیاسی منسجم یعنی حزب انقلابی و باورعمیق به استقراررهایی وعدالت اجتماعی درجامعه است.

در پایان شعر جاودانه زمستان اخوان را با هم می خوانیم.

زمستان


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و
لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای
جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان
بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ،
بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت
را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

۱۳۹۶ مهر ۱۰, دوشنبه

 نامه به دختران نازنینم آذر و آیدا
نامه بیست و چهارم

اگر با من یکی شدی کارهای بزرگ صورت خواهی داد. بین سایر دختران سر بلند خواهی شد. اگر جز این باشد آگاه باش:
پرنده ی وحشی با قفس انس نخواهد گرفت.
                                                           ( بخشی از نامه  عاشقانه نیما به همسرش )

[  پدرتان همان پرنده وحشی است! ]

دختران خوبم می دانید که من پدرتان هستم پس نیما نیستم، اما ممکن است دارای خصوصیاتی باشم که با پرنده وحشی که نیما خود را به آن تشبیه کرده مشابهت هایی داشته باشم. 

دختران نازنینم، پرنده وحشی چگونه پرنده ای است؟ نه اینکه او را با بیقراری اش و تن ندادن  به طاعت و بندگی و فضای تنگ و حزن آلود قفس می شناسیم.

پرنده ای که میل وصف ناپذیری دارد تا در فضای باز وآزاد پرواز کند و دررویاهایش پرواز را در سپهر نیلگون به خاطر سپرده است، قدر مسلم، این پرنده با قفس انس نمی گیرد و تن به اسارت نمی دهد. پدرتان هم بسان همین پرنده ازروزی که این احساس و تکانه  در ذهنش آشیانه کرد مدام به رهایی از میله های قفسی می اندیشید که در پیرامون خود حس می کرد.

 این پرنده کم کم که به رمز وراز این آزادگی بیشتر آشنا می شد،  شوق سرکش پرواز به جاییکه هوایش آکنده از آزادی و آسودگی است لحظه ای اورا رها نمی ساخت.

دختران دوست داشتنی ام، آن ناملایمات و ناگواری هایی که شما درزندگی من یعنی درزندگی همان پرنده وحشی شاهد هستید تاوان بخاطر سپردن پروازورهایی از بند اسارت بود گر چه شما آنها را حس نکرده باشید.

حدیث بیقراری وآن واپسین پروازاین پرنده، سرنوشت و افقهای پیش روی زندگی او را به کلی دگرگون کرد. پرنده همیشه دوست داشت ومی خواست که پروازآخرین اش را با جفت و جوجه هایش به جایی سفر کند که فارغ از قفس و اسارت باشد و آزادی و امنیت را درهوایش استنشاق کند. اما هزاران دریغ ودرد که تقدیر روزگار چنان رقم خورد که پرنده سالهاست این حسرت را بسان رنجی سنگین و آزاردهنده بربالهای خسته اش حمل می کند.


دختران نازنینم، آیا ما ( ببخشید من )  باید روزهای طولانی انتظاربکشم تا دردهای فراق و تلخکامیها بهبود یابد وپرتوهای روشن دیدارشوق انگیز، میزبان چشمانم شوند؟