نظر مجتهد شبستری در باره قرآن!!!
ما در این بررسی به این نتیجه رسیدیم که آن نبی که آورنده قرآن بوده نه تنها دعوی نکرده که قرآن کلام وی نیست بلکه آن را کلام خود معرفی کرده است. پس او چه دعوی داشته که مخالفان آن را نمیپذیرفتهاند؟
دعوی او این بوده که او یک انسان ویژه است که بنا به تجربهاش خداوند او را برگزیده، برانگیخته و او را از طریق وحی به گفتن این سخنان (تلاوت قرآن) توانا ساخته است. این تواناسازی به سخن گفتن در اصطلاح قرآن «وحی» نامیده میشود. از مجموعه آیات قرآن به دست میآید که دعوی پیامبر این بوده که آنچه او میخواند محصول وحی است به این معنا که وی بر اثر وحی توانا به چنین سخن گفتنی میشود. در قرآن، وحی همان اشاره و انگیختن است که فعلِ خداوند است.
ممکن است چنین تصور کنیم که تکلم خداوند با نبی اسلام از طریق وحی گونهای تعلیم الهی با ارتباط زبانی ویژهای بوده است. اما مسلم این است که آن تکلم الهی هر چه بوده از نوع ارتباط زبانی ـ انسانی نبوده زیرا مقدمات ارتباط زبانی ـ انسانی در آن ساحت وجود نداشته است.و به همین جهت نمیتوانیم از حقیقت آن تکلم (وحی) تصوری داشته باشیم.
از بحثهای پیشین به این نتیجه رسیدیم که چون قرآن کلام پیامبر بوده، ارتباط زبانی پیامبر اسلام با مخاطبان خود از طریق این متن، یک ارتباط زبانی ـ انسانی بوده است. بنابراین برای بررسی و مطالعه و تحقیق درباره قرآن، میتوانیم از همه روشهای علمی که در مطالعه و فهم آثار زبانی انسان به کار برده میشود استفاده کنیم. میتوانیم نظریات مطرح شده در فلسفه زبان، زبانشناسی، هرمنوتیک جدید، نقد تاریخی و … را برای مطالعه و فهم قرآن به کار گیریم. نه تنها از نظر اعتقادی مانعی برای این کار نیست بلکه راهی جز این وجود ندارد.
اگر در قرآن گفته شده چون قرآن از سوی خداوند است در آن ناهماهنگی نیست (سوره ۴ آیه ۸۲). منظور از نبودن ناهماهنگی این است که در این متن همه موجودات، همه پدیدههای جهان نبوی بدون استثناء آیات خدا دیده میشوند و این متن یک پیام هماهنگ بیشتر که همان توحید باشد ندارد. نه اینکه در این متن خلاف علم و فلسفه قرن بیستم وجود ندارد یا اسطوره وجود ندارد.
مدعای اول: بر اساس دادههای فلسفه زبان در دویست سال اخیر، قرآن (مصحف شریف) را به مثابه یک متن زبانی عربی قابل فهم برای همگان (اعم از مؤمن و غیرمؤمن) تنها به انسان (پیامبر اسلام) میتوان منسوب کرد و آن را کلام یک انسان باید دانست. نسبت دادن (اسناد حقیقی) مستقیم و بلاواسطه این متن با مشخصه یک متن عربی به خدا نه تنها مفهوم همگان بودن آن را از میان میبرد بلکه اصل «مفهوم» بودن آن را ناممکن میسازد. برای نسبت دادن این متن به خدا (کلام خدا نامیدن آن) باید یک «حَیْث» یا «منظر» دیگر انتخاب کرد.
پس باید بگوئیم منظور محمد(ص) از اشاره خدائی سخن گفتن خدا با وی به صورت اشاره (وسیلۀ جبرئیل یا…؟) بوده است. این تحلیل نشان میدهد معنای وحیانی بودن قرآن نزد محمد(ص) این بود که آیات قرآن که وی میخواند با یاری وحی (همان اشارات) شکل میگیرد و پیامبر با امداد وحیانی در مصحف سخن میگوید. صاحب این قلم در مقاله قرائت نبوی از جهان از این حقیقت چنین تعبیر کرده که قرآن بنا به مدعای خود قرآن محصول وحی بوده است نه خود وحی. ثالثاً باید با دقت نظر به این نکته عنایت کرد که در هیچکدام از آن آیات مورد نظر گفته نشده که قرآن کلام محمد نیست.
در بحثهائی که از دقت کم برخورد است غالباً نه تنها معنای دقیق اصطلاحات و تعبیرات متفاوت پوشیده میماند و از تمایزات آنها غفلت میشود بلکه مدّعاهائی هم که به قرآن نسبت داده میشود با مسامحه همراه است. آری در قرآن آمده که قرآن وحیانی است، از سوی خدا بر قلب پیامبر نازل شده، قبل از قرآن پیامبر نمیدانست کتاب چیست و ایمان چیست، پیامبر از روی هوی و هوس حرف نمیزند، جبرئیل در نزول قرآن دخالت داشته، قرآن یک وجود پیشین در لوح محفوظ داشته و… اما طرفه این است که هیچکدام از این تعبیرات و اصطلاحات با نظر دقیق، این مدّعا را که مصحف شریف در درجه اول کلام نبوی خود پیامبر است رد نمیکند و با آن منافات ندارد. مهمتر اینکه همین آیات مورد نظر اگر کلام محمد(ص) (انسان) فرض نشوند قابل فهم نخواهند بود. در مباحثات کلامی غیردقیق، از معناهای متفاوت وحی، قرآن، کتاب، کلام خدا، آیات و پارهای از واژههای دیگر مربوط هم غفلت میشود، گوئی همۀ این واژهها مترادفند. آنچه در متن مصحف در ارتباط با یکی از آنها گفته شده به حساب دیگری گذاشته میشود و علاوه بر این از معانی متفاوت هر واژه در موارد مختلف مصحف هم غفلت میشود و این بیدقتی خصوصاً در مباحث کلامی اخیر جامعه، ابهام و اغتشاش آفریده است. این مشکلات در درجه اوّل از آنجا ناشی میشود که پارهای از باحثان از این نکته غافل میمانند که بنابر اینکه قرآن کلام محمد است دیگر نمیتوان گفت خدا در قرآن چنین میگوید. باید گفت پیامبر در قرآن چنین میگوید. گرچه کلام او با اشاره الهی شکل میگیرد. این غفلت یک دور باطل به وجود میآورد و نزاع بیثمری را نقاب حقانیت میپوشاند. علاوه بر آنچه در مقالۀ قرائت نبوی از جهان آوردهام در آینده به بیان شواهد تاریخی دیگری از متن قرآن خواهم پرداخت که نشان میدهند این متن کلام پیامبر است، «بعث» و «اشاره» فعل خدا و کلام او است «در زبان خدائی» و خواندن توحیدی جهان (قرآن) در مصحف فعل پیامبر و کلام او است در زبان عربی.
بنابر توصیفی که آنان از کلام خدا میدهند، مخاطبان پیامبر نمیتوانند کلام خدا را که به پیامبر فرود میآید بلاواسطه تجربه کنند، آن را بشنوند و بفهمند. توانائی آنها تنها در این حد است که کلام پیامبر را که بر اثر انگیختگی از کلام خدا و برای اعلام یا ابلاغ آن با مخاطبان در میان میگذارد بفهمند. یک مثال ساده میتواند این مطلب را توضیح دهد. اگر یک انسان با اشاره دست خود که مطلبی را به انسان دیگر بفهماند و آن شخص با الفاظ و جملات صوتی و یا کتبی آن مطلب را به شخص سوم منتقل کند در این صورت شخص سوم کلام شخص دوم را میشنود و میفهمد نه کلام شخص اول را زیرا شخص اول اصلاً کلامی از جنس الفاظ و جملات نگفته است. ممکن است نقضی را به میان آوریم و بگوییم آنجا که مثلاً کسی یک بیت از حافظ را برای من میخواند. گرچه آن کس که با من سخن میگوید شخصی غیر از حافظ است ولی من از طریق این شخص، کلام حافظ را میشنوم و میفهمم و نه کلام خوانندۀ آن بیت را. چرا نمیتوان گفت پیامبران هم همان کلام خدا را که تجربه کردهاند عیناً به ما منتقل میکنند و ما از طریق پیامبران عین کلام خدا را میشنویم. باید توجه کنیم که یک لغزشگاه پنهان در این تشبیه وجود دارد و آن این است که کلام حافظ از جنس کلام انسان یعنی مرکّب از الفاظ و جملات است که عیناً قابل نقل و حکایت است. اما بنابر آنچه عارفان و متألهان میگویند کلام خدا نه تنها الفاظ و جملات و مفاهیم ندارد بلکه فهم پیامبران نیز از کلام خدا از جنس فهم انسانها از کلام یکدیگر نیست و در این صورت کلام خدا عیناً قابل حکایت و نقل نیست، و این موضوع، بسیار مهم است.
صاحب این قلم در همۀ بحثهای پیشین خود همواره درصدد گشودن راهی برای فهم و تفسیر متن مصحف بوده و نه پرداختن نظریهای در باب تجربه نبوی و یا کلام وحیانی و یا کلام خدا. البته در مواردی از نوشتههایم از وحی به تجربه نبوی تعبیر کردهام. در مقاله «زیبائی سخن خدا و گشودن افق انسان» (کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین) مطالبی آوردهام که میتواند تعریفی از کلام خدا باشد(۱۱).
مقاله قرائت نبوی از جهان گرچه نظریهای دربارۀ حقیقت کلام خدا نیست ولی آنجا با استناد به پارهای از آیات قرآن گفتهام کلام الهی نازل بر پیامبر اسلام بنابر قرآن همان است که در قرآن «وحی» نامیده شده است. میتوان گفت از قرآن فهمیده میشود که وحی سبب سخن گفتن پیامبر در مصحف بوده است، یا اینکه مصحف در بر دارندۀ کلام خدا است، یا اینکه مصحف محصول وحی است و امثال این تعبیرات. اما نمیتوان گفت مصحف عین کلام خدا است در آن مقاله گفتهام بنابر قرآن پیامبر(ص) تجربه میکرد که این خدا است که او را «به گونهای ویژه» توانا میسازد تا سراسر جهان را آیات خدا تجربه کند و آن را «موحدانه»، قرائت کند. میتوان با استناد به آیات بیشتری از قرآن و تحلیل عمیقتری از واژههائی چون «اصطفاء» «وحی» و انزال و تنزیل کتاب، کتاب، قرآن، ترتیل خدا، تفصیل کتاب، تعلّم پیامبر از خدا لزوم عجله نکردن پیامبر در قرائت وحی، معانی متفاوت وحی در قرآن و بسیاری دیگر از آنچه در قرآن، به وحی و پیامبر ارتباط پیدا میکند و نیز جستجوی بیشتر در معنای وحی در فرهنگ اعراب و نیز روایات تاریخی که چگونگیهای نزول وحی بر پیامبر را نشان میدهند، دربارۀ جزئیات آن «تجربه تواناسازی» (امداد ویژه الهی» نظر مبسوطی اظهار کرد. آنچه در این باب به فهم موضوع کمک میکند همان نظر متألهان و عارفان، درباره تفاوت بنیادین کلام و زبان خدا با کلام و زبان انسان است.
میتوان گفت، تجربه پیامبر اسلام از امداد ویژه الهی که در نظریه قرائت نبوی از جهان به آن اشاره شده تجربه گونهای کلام خدا بوده و در این تجربه، اشاره (امداد) وحیانی عین کلام بوده است. انس ذهنی ما با کلام انسان این خطا را پیش میآورد که زبان و کلام خدا را به زبان و کلام انسان قیاس میکنیم و کلام قرآن را نیز قائم با «الفاظ» و «مفهوم»ها به شمار میآوریم. اما کلام خدا با الفاظ مفاهیم شکل نگرفته است و بنابراین «وحی محمدی» از جنس الفاظ و جملات و مفاهیم نبوده است. این انتقاد که چون در اسلام کلام الهی مطروح است باید به کلام الهیای که الفاظ و جملات و مفاهیم دارد. معتقد باشیم از همان قیاس خطا ناشی میشود که توضیح دادم. آری مسلمانان به وجود کلام خدا معتقدند اما نه کلامی که با الفاظ و جملات و مفاهیم بافته شده است در اینباره باز هم سخن خواهم گفت. هنر تفسیر قرآن این است که مفسّر آن را به گونهای تفسیر کند که مخاطبان، خود را نه مخاطب مفسر بلکه مخاطب کلام خداوند تجربه کنند که مصحف در بر دارندۀ آن یا محصول آن است. با این همه آنچه در قرآن خدائی، است و آنچه در قرآن «بشری» است باید از یکدیگر تمییز داده شوند. در مقالۀ قرائت نبوی از جهان این تمایزات در نظر گرفته شده است. در اینباره به تفصیل سخن خواهم گفت و چگونه ممکن شدن این تمییز را توضیح خواهم داد.
صاحب این قلم یک موضوع مشخص درباره قرآن را بررسی میکند و آن این است که در عصر حاضر قرآن به عنوان یک متن عربی باکدامین پیش فهمها یا پیش فرضها قابل فهمیدن تفسیری عقلانی (همگانی) است. در این باب یک پیش فهم و پیش فرض کلامی رایج در میان مسلمانان وجود دارد که صاحب این قلم در مقام نقد آن برآمده چون آنرا مانع تفسیر عقلانی (آزاد) قرآن و تکامل آن مییابد. آن نظر رایج این است که مصحف شریف (قرآن) با همه الفاظ و جملات و معانی آنها عیناً از سوی خدا به پیامبر اسلام داده شده و او مانند یک قاری بدون هیچ دخل و تصرفی آنها را برای مخاطبان خوانده و دعوی کرده که آنچه میخوانم عیناً کلام خدا است و کلام من نیست. دعوی نگارنده این است که نمیتوان قرآن را به عنوان کلام یک گوینده، بر اساس این پیشفهم یا پیش فرض فهمید. منظور ما هم از فهم، فهم تفسیری عقلانی مقدور برای همگان است. فهمی که اولاً کوشش میکند در تحصیل معانی قرآن تا حد ممکمن ژرف کاوی و تامّل کند، ثانیاً عقلانی است یعنی هر شخصی با خردورزی لازم میتواند مستقیماً یا با وساطت مفسران از آن برخوردار شود.
آنچه گفتم درباره آیات احکام و آیات انذار و قصه ها و اسطوره های قرآن بیش از موارد دیگر آشکار میشود. آنچه امروز فقیهان سنتی از آیات بریدن دست دزد، زدن همسران در مواقع استنکاف از روابط زناشوئی، تنظیم ارث، تعدد زوجات، قصاص بدن و اعضاء، قتال و جزیه، محاربه و افساد فی الارض و … میفهمند از نظر اخلاقی و در پارهای از موراد به سبب تغییرات فاحش که در واقعیات اجتماعی سیاسی و اقتصادی جامعه های اسلامی و روابط بین المللی آنها پیش آمده است نامقبول مینماید. فقیهان مفاد آن آیات را مجموعهای از احکام ابدی فهمیدهاند و این فهم مشکل ساز شده است. درباره آیات انذار قرآن هم مطلب از همان قرار است. در عصر حاضر بسیاری از مسلمانان میپرسند از نظر اخلاقی چگونه میتوان پذیرفت که خدا در آخرت انسان را به سبب اعمال زشت آن نه تنها مجازات بلکه شکنجه خواهد کرد (سوره۴، آیه ۵۱) راه حلهای تفسیری پارهای از عارفان و فیلسوفان از این آیات هم نزد اهل نظر درست نمینماید زیرا این تفسیرها با اصول قابل قبول تفسیر متون در دانش هرمنوتیک امروز سازگاری ندارد.
فهم پیشین از قصهها و اسطورههای قران هم امروز مشکل ساز شده است. فهم پیشین آن قصه ها و اسطوره ها را واقعیات تاریخی دانسته است. اما معلومات تاریخی انسان امروز نشان میدهد بسیاری از آنها را نمیتوان واقعیات تاریخی به حساب آورد. از این مثالها که بگذریم مواردی در قرآن هست که با مسلمات علمی عصر حاضر ناسازگار است مانند آن آیه که میگوید نطفه مرد از میان «صُلب» و «تّرائب» (سوره ۷۶، آیه ۷) بیرون میآید و ….
ابدی تلقی کردن احکام قرآن یک «بنا گذاری اعتقادی ـ سیاسی» بوده که خلفا و فقها انجام دادند تا جامعه مسلمانان قوانینی داشته باشد و با آن قوانین اداره شود. این «بنا گذاری» که پس از وفات پیامبر انجام شد به علل مختلف تا عصر حاضر به وسیله فقیهان و حاکمان ادامه یافته است. میگوییم چون واقعیات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی مسلمانان در عصر حاضر تغییر یافته آن بنا گذاری را باید تغییر داد. این پیشنهاد کنار گذاشتن سیره حاکمان و فقیهان گذشته و بازگشت به اهداف معنوی و اخلاقی پیامبر اسلام است نه کنار گذاشتن سنت نبوی. این کار عین تبعیت از سیره و سنت نبوی است.
در اینجا است که باب مدعای مهمی گشوده میشود آن مدعا این است که چون متن قرآن نمونهای از زبان انسانی است لاجَرَم به وسیله یک گوینده که علی القاعده قابل تجربه برای همگان (انسان) بوده به وجود آمده و نه مستقیماً به وسیله خدا یا فرشته که قابل تجربه برای همگان نیستند.
تحلیل بیشتر این مدعا به آنجا میرسد که چون متن قرآن از نظر تاریخی به پیامبر اسلام منسوب است گفتار خود اوست که نوشتهاند. در اینصورت متن های گوناگون موجود در قرآن اثر یک انسان نبی دیده میشود که بازتاب دهنده انواع تجربههای شخصی آن پیامبر است. وقتی این افق از فهم باز میشود میتوان گفت نه تنها انذارها و تبشیرها و قصهها و اسطورههای قرآن، بلکه انواع دیگر از محتویات و معانی آن هم باید در ارتباط وثیق با تجربهها و آگاهیهای آن نبی فهمیده شود که دربطن و متن واقعیات اجتماعی تاریخی فرهنگی حجاز عصر خود به اظهار نبوت و اداء رسالت مشغول است. البته این انسان چون پیامبر است یک ادعای بزرگ دارد و آن این است که او همه آن سخنان و آیات را در پرتو امداد ویژه الهی که او آن را «وحی» مینامد اداء میکند. او میگوید اگر وحی نبود او قادر نمیشد سخنانی از جنس قرآن بگوید، قادر نمیشد تجربههائی داشته باشد که در این متن منعکس است و آنها را چنان بیان میکند که در قرآن آمده است.
بدین ترتیب متن قرآن محصول وحی دانسته شود و نه خود «وحی». این اعتقاد که الفاظ و معانی قرآن از سوی خدا مستقیماً یا به وسیله فرشته به پیامبر وحی شده نه تنها از میان برداشته میشود بلکه با نگاه تجربی به زبان غیر قابل دفاع میگردد. از نبوت و رسالت هم معنای جدیدی به دست میآید. پیامبر اسلام چنان انسانی شمرده میشود که نبوت و رسالت خود را محصول امداد ویژه الهی (وحی) تجربه میکند و نه کسی که سخنانی را از خدا میگیرد و آنها را عیناً تحویل مخاطبان میدهد. چنین انسانی گرچه نبی و مبعوث و صاحب وحی است ولی انسان است که با همه ویژگیهای نبوی سخنان او در قرآن مانند سخنان همه انسانهای دیگر از سوابق شخصی زندگی او، فرهنگ محیط او، آگاهیها و تجربههائی که خود در زندگی به دست آورده متأثر است. اما او در عین تأثر از همه اینها بر اثر امداد ویژه الهی مبعوث به اداء رسالت است. این رسالت اعلان «توحید» است. توحید به مثابه «موحدانه زیستن» نه به مثابه یک «اعتقاد». سراسر قرآن موحدانه زیستن پیامبر و دعوت دیگران به این گونه زیستن دیده میشود.
در این صورت مسأله انذارهای شدید اللحن، قصهها، اسطورهها وگاهی مطالبی ناسازگار با علوم عصر حاضر و خشونتهای غیر قابل قبول و خیلی از ناهمواریهای متن قرآن حل میشود. اینها به انسانیت پیامبر و عصر و محیط و آگاهیهای وی بر میگردد. آنچه غیر نسبی و دائمی و پیام الاهی میماند موحدانه زیستن در فکر و اخلاق عملی است در هر جامعه و عصری متناسب با فرهنگ آن جامعه و عصر.
از آغاز نشر مقالات قرائت نبوی از جهان پارهای از ناقدان محترم به من نسبت دادهاند که میگویم « قرآن کلام پیامبر است و کلام خدا نیست». تا آنجا که از نوشتههای خود خبر دارم جائی چنین تعبیری به کار نبردهام. گفتهام متن قرآن تنها به عنوان کلام پیامبر قابل فهمیدن است اما نگفتهام «قرآن کلام خدا نیست» بین این دو تعبیر تفاوت بزرگی هست. دوستان تصور کردهاند قرآن یا باید کلام محمد (ص) باشد یا کلام خدا و چون من میگویم ما کلام محمد را میفهمیم پس میگویم قرآن کلام خدا نیست. من در موارد متعددی نوشتهام مؤمنان میتوانند به اعتبارهای مختلف قرآن را کلام خدا بدانند، کلام خدا به معنائی و کلام پیامبر در معنائی دیگر. آنها میتوانند کلام خدا را از طریق کلام محمّد (ص) قرآن بشنوند و به این اعتبار قرآن را کلام خدا بنامند یا آنها میتوانند قرآن را کلام خدا بدانند چون منشأ ویژه الهی دارد و . . . [۵]. در تمام این موارد اسناد کلام به خدا حقیقی خواهد بود و نه مجازی. نگارنده در جائی ننوشته است که اسناد کلام قرآنی به خدا اسناد مجازی است و اِسناد آن به پیامبر اسناد حقیقی. اینها همه تعبیرات استنباطی ناقدان است نه تعبیرات من. پارهای از ناقدان گفتهاند مبنای استدلال من در مقالات قرائت نبوی از جهان این است که من میگویم محال است خداوند سخن بگوید. گاهی به من نسبت دادهاند که میگویم چون وحی زبانی ممکن نیست پس قرآن کلام پیامبر است. گاهی گفتهاند چون میخواهم با جزم فقهی مقابله کنم میگویم قرآن کلام خدا نیست و . . .. این نسبتها هیچکدام درست نیست. تمام بحثهای من در مقالات قرائت نبوی از جهان پیرامون چگونگی مفهوم شدن متن تاریخی قرآن شکل گرفته است که برای من یک مسأله هرمنوتیکی و زبانشناختی است در حالی که آن بحثهای مورد نظر ناقدان مباحث کلامی یا فلسفی است.
نگارنده این سطور در بحثهای خود انتزاع و کلی گویی نمیکند. میخواهد چگونگی مفهوم شدن یک متن مشخص یعنی قرآن را روشن کند. اگر نوشتهام «چون متن قرآن نمونهای از زبان انسانی است لاجرم به وسیله یک گوینده که علی القاعده قابل تجربه برای همگان (انسان) بوده به وجود آمده و نه مستقیماً به وسیله خدا یا فرشته که قابل تجربه برای همگان نیستند» [۶] منظور این بوده که بنا بر فلسفههای تجربی زبان فهم متن قرآن که اکنون در دسترس ما است (نه محتوای تجربه دینی، زبانی نبوی) جز با فرض یک گوینده علی القاعده تجربه شدنی ممکن نیست.
از آغاز نگارش قرائت نبوی از جهان موضع گیری من در مقابل مفسران سنتی قرآن بوده که میگویند وقتی قرآن را باز میکنیم، اولاً و بالذات با عین کلمات و جملات گفته خداوند، با کلام مستقیم او و به اصطلاح یک متن تألیف شده به وسیله خدا و نازل شده از غیب مواجه میشویم و آن را میفهمیم یا تفسیر میکنیم [۷]. نگارنده این سطور در مقالات قرائت نبوی از جهان، همین مدعا را نقد و با آن مخالفت کرده است. اینکه بحثهای صاحب این قلم به این نظر رسیده که متن موجود قرآن را یک متن نازل شده از غیب نداند و اصلاً چنین مدعایی را نامفهوم تلقی کند درست است. اما این نظر منطقاً هیچ ملازمهای با نفی امکان وحی زبانی ندارد. ممکن است شخصی امکان وحی زبانی و حتی وقوع آن را بپذیرد و در عین حال غیبی بودن قرآن را به مثابه متن رد کند و آن را نامفهوم بداند. اینکه وحی زبانی ممکن است و اتفاق افتاده ضرورت مفروض بودن یک گوینده انسان برای فهم و تفسیر متن قرآن را منطقاً نفی نمیکند.
یادآوری یک نکته را در اینجا ضروری میدانم. تفسیر قرآن آنگونه که در مقاله قرائت نبوی از جهان (۱) آوردهام تفسیر متن قرآن بر اساس انتساب آن به خداوند نیست. در همان مقاله گفتهام این نویسنده فهم و تفسیر پیام دینی قرآن کریم را موقوف به فرض وحیانی بودن آن نمی داند. آن تفسیر یک تفسیر آزاد عقلانی است از قرآن با یک درآمد تاریخی (به آن مقاله رجوع شود) اما آنچه در این مقاله نوشتهام بر اساس اندیشه و اعتقاد شایع اسلامی است که در فهم تفسیر دینی قرآن فرض انتساب آن به خداوند را ضروری میشمرد.
صاحب این قلم اگر در جائی گفته تحقق متن به زبان انسانی جز با گویندگی انسان ممکن نیست و یا اگر جای دیگری گفته «این مدعا که متن قرآن کلام مستقیم خداوند است فاقد هر گونه وجاهت عقلانی است» و یا تعبیراتی مشابه اینها به کار برده مقصودش متن قابل فهم در جهان بین الاذهانی انسان بوده است و نه هر «جهان ممکن» و اکنون هم همان باور را دارد. اگر در جائی گفتهام مفروض بودن یک گوینده انسانی برای مفهوم شدن متن زبانی ضروری است منظورم این بوده که تجربه فعالیت گفتاری تنها با گویندگی انسان ممکن میشود. اگر در جائی گفتهام مخاطبان پیامبر از آنچه در درون او میگذرد آگاه نمیشوند منظورم این بوده که آنان فعالیت گفتاری خدا با محمد را تجربه نمیکنند و نمیتوانند با آن تماس جسمی و پیوند روانی برقرار کنند. این تجربه مخصوص شخص پیامبر است و بنا بر این مخاطبان تنها با فعالیت گفتاری پیامبر روبرو میشوند. در موارد متعددی از مقالات قرائت نبوی به ویژه در پاسخ آیت ا… منتظری، همه جا تأکید کردهام که مخاطبان با یک انسان مدعی نبوت و رسالت روبرو میشوند نه با خدائی که (بنا بر اظهارات نبی با او سخن میگوید).
از اولین شماره مقالات قرائت نبوی از جهان تا این ساعت که این سطور را مینویسم همین مطلب را دنبال کردهام. بنا بر این این مدعا که من اخیراً از موضع شکاکیت معرفتی حرکت میکنم و میگویم چون واقعاً نمیدانیم ماتن قرآن کیست پس قرآن را کلام محمد تلقی کنیم و بفهمیم نادرست است.
آن کس که در قرآن میگوید خدا بر طبیعت و تاریخ و سرنوشت فرد و جامعه حکومت میکند، یا خدا را تسبیح و تنزیه میکند، یا در پیشگاه خدا دعا میخواند، یا به مخاطبان امر و نهی میکند، یا آنها را انذار و تبشیر میکند و… در واقع با این افعال گفتاری تجربههائی را از سر می گذراند. تجربههائی که تا آنجا که ما میفهمیم همه آنها تجربههای بشریاند. چگونه ممکن است این تجربههای بشری را که متن قرآن، آشکارا به آنها دلالت میکند مورد توجه قرار ندهیم و قرآن را یک متن انسانی، تاریخی ـ اجتماعی به حساب نیاوریم؟! گفتههای عارفان و فیلسوفان درباره حقیقت قرآن هرچه باشد ما نمیتوانیم چشمانمان را بر این تجربههای بشری موجود در قرآن ببندیم و بگوییم این متن با همه الفاظ و جملات تألیف مستقیم خداوند است و از این نظر دفاع کنیم چنانکه در گذشته و عصر حاضر عدهای چنان کرده و میکنند (در این باره نگاه کنید به نظریه تفسیر متن از احمد واعظی بخش « اخلاقیات معنا و الزامات تفسیری متن وحیانی») حضور آشکار تجربههای بشری در متن قرآن مانع پذیرفتن چنین مدعایی است.
نظریه «قرائت نبوی از جهان» که میگوید: متن قرآن گفتار پیامبر اسلام است که بنا به دعوی خود او، وی با امداد الهی (وحی) به انجام آن گفتار قادر شده است هر دو مشکلِ هرمنوتیکی و کلامی را در این باب حل میکند. زیرا از طرفی متن قرآنی را مجموعهای از افعال گفتاری پیامبر و نشان دهنده تجربههای نبوی ـ بشری او تلقی میکند و از طرف دیگر نقش وحی الهی در پیدایش آن متن را ممکن و از نظر عقلانی و ایمانی قابل قبول به حساب میآورد. ۵- اگر کسی دلالت ذاتی متن قرآن به افعال گفتاری و تجربههای بشری مربوط با آن را نفی کند در واقع «متن» را از متن بودن میاندازد. وقتی متن از «متنیّت» بیفتد هیچ معیار عقلانی برای فهم و تفسیر بین الاذهانی آن متن در دسترس نخواهد بود. در حالی که به وضوح مییابیم که متن قرآن قابل فهم و تفسیر بین الاذهانی است.
آیا پیامبر اسلام ادعا کرده جملههائی را به زبان انسانی از سوی خدا دریافت میکند و آنها را برای دیگران بازگو میکند و آیات قرآن، همان بازگو شدهها است؟
مشهور در میان مسلمانان این است که پیامبر، خود چنین ادعائی داشته، اما این اعتقاد مشهور نه مورد اجماع علمای اسلام است (۱) و نه با شواهد تاریخی دلایل معتبری برای آن اقامه شده است. در متن قرآن هم آیهای وجود ندارد که با صراحت بر این اعتقاد مشهور دلالت کند.
۱۲- بنا بر تحلیل تجربی و پدیدار شناسانه ما از زبان و کلام انسانی و پذیرفتن این مطلب که کلام قرآنی کلام انسانی است، چند نتیجه به دست میآید
۱۲- ۱- متن قرآن را جز با همان مبناها و مقدمات و روش ها که در فهم و تفسیر سایر متون زبانی به کار میرود نمیتوان فهم و تفسیر کرد.
۱۲- ۲- چون قرآن یک متن تاریخی است استفاده از نقد تاریخی و هر گونه نقد لازم دیگر برای فهم و تفسیر آن اجتنباب ناپذیر است.
۱۲- ۳- هر گونه ادعای اعجاز در بارۀ متن قرآن که ویژگیهای زبان و کلام انسانی را از این متن سلب کند، غیر قابل قبول است.
۱۲- ۴ – هر گونه فرضیه و تبیین الهیاتی درباره چگونگی انتساب قرآن به وحی (وحیانی بودن قرآن) که موجب سلب انسانیت از زبان و کلام قرآنی شود غیر قابل قبول است
۱۲- ۵- کلیه افعال گفتاری موجود در متن قرآن (اوامر، نواهی ، انذارها، تبشیرها، وعد و وعیدها و …. که در مقاله قرائت نبوی از جهان ۱۳ بدانها اشاره رفته افعال گفتاری انسان هستند و نه افعال گفتاری خدا.
طبیعی است در اینجا بپرسیم: اگر آن نتایج را که از تحلیل تجربی زبان و کلام به دست آمد در بارۀ متن قرآن بپذیریم معنای الهیاتی انتساب متن قرآن به وحی در نظر یک مومن چه می تواند باشد؟ صاحب این قلم بر این باور است که این پرسش را در درجه نخست با مراجعه به خود متن قرآن میتوان پاسخ داد. باید دید از کلام آن کس که در قرآن سخن می گوید در بارۀ ارتباط آیات قرآن با وحی چه میتوان فهمید و معنای «وحی محمدی» در خود قرآن چیست؟
پس از پیمودن این راه طولانی باز میگردم به مطلب شماره ۱ این مقاله. در آنجا گفتم دلیلی قابل قبول بر این مدعا که محمد اعلام کرده آیات قرآن را از جائی دریافت می کند و برای مخاطبان باز میگوید در دست نیست. حال از خود میپرسم اگر روزی دلیل قابل قبولی در باره این مدعا به دست آید باز هم یک مؤمن می تواند بگوید متن قرآن کلام انسانی است؟
پاسخ من به این پرسش این است که چنان ادعایی اگر ثابت شود به هیچ وجه انسانیت کلام قرآنی را مخدوش نمیسازد. انسانیت کلام قرآنی مدعایی است که بر پدیدار شناسی زبان و کلام مبتنی است. چنین ادعایی با چنان ادعایی قابل ابطال نیست.
اگر چنان ادعایی ثابت شود یک مؤمن باید بگوید پیامبر اسلام کلامی را که بنا بر فهم انسانها قطعاً کلام انسانی است کلام الهی تجربه میکرده است . جز این نمیتوانیم بگوئیم. در این صورت این پرسش در الهیات اسلامی پیش خواهد آمد که معنای نبوت یک انسان که کلام انسانی را کلام خداوند تجربه می کند، چه می تواند باشد و مدعای او چگونه باید تجزیه و تحلیل شود و لوازم پذیرفتن نبوت او چیست؟
مفسر مؤمن اگر نگاه تجربی به زبان انسانی را بپذیرد، ممکن نیست در مقام تفسیر قرآن از عالم انسانیت بیرون برود. این حقیقت ایجاب میکند تمام بررسیها و نقدها و کنکاشها که برای تفسیر کلام انسانی به عمل می آید از نقد تاریخی گرفته تا سایر انواع نقد دربارۀ متن قرآن اِعمال شود. مثلاً نمیتوان مدعی شد که چون خدا علیم و حکیم علی الاطلاق است پس باید قرآن را با این فرض تفسیر کرد که هیچگونه ناهماهنگی یا تناقض میان بخشهای مختلف آن وجود ندارد یا هرچه در آن آمده صادق است یا امر و نهیهای قرآن جاودانی است و مانند اینها. چنانکه گفتم ممکن شدن فهم و تفسیر ما از متن قرآن مدیون شناخت ما از عالم انسان است و نه مدیون شناخت ما از خدا.
در سه چهار سال اخیر ذهن من به این مبنا معطوف شده که تجدید الهیات اسلامی در عصر حاضر در گرو تفسیر وحیانی قرآن و باز سازی پیام نخستین اسلامی نیست. این فکر در ذهن من قوت گرفته که اساس ایمان اسلامی ایمان به خداوند است نه ایمان به حادثه پیام وحیانی محمد (در مقاله قرائت نبوی از جهان ۱ آوردهام که پیام وحیانی در اسلام «طریقیت» دارد و نه «موضوعیت»). فکر می کنم الهیات اسلامی در عصر حاضر باید «خدا محور» شکل بگیرد نه «نبی محور» و یا «وحی محور» یا «قرآن محور»، گرچه در این میان باید بالاخره معلوم کرد که قرآن چیست و چه اعتباری دارد و کوشش این نویسنده در سلسله مقالات قرائت نبوی از جهان کوششی در همین راه بوده است و نه تأسیس الهیات اسلامی نبی محور و یا قرآن محور.
تأکید نواندیشان مسیحی بر حادثه وحی و تاریخی بودن آن به این جهت بود که اساس ایمان مسیحی بر حادثه وحی عیسوی (ظهور عیسی مسیح در تاریخ) استوار شده است. ایمان مسیحی در حقیقت ایمان به ظهور کلمه نجات بخش خداوند (عیسی مسیح) در تاریخ است و نه ایمان به خداوند با قطع نظر از ظهور عیسی در تاریخ. اما در اسلام، ایمان اسلامی ایمان به ظهور کلمه نجات بخش خدا در تاریخ نیست. ایمان به این است که «إنما الهکم الله واحد» (خدا شما حدای یگانه است). این یک حقیقت جاودانه است که با هزار زبان میتوان از آن سخن گفت و نه یک پیام تاریخی.
در این صورت سخن گفتن از الهیات جدید اسلامی بر مبنای بازسازی پیام نخستین وحی که اقبال لاهوری با تعبیر (Rekonstruktion) پیش قدم آن شد و تفکیک فهم وحی از خود وحی و تاریخی شمردن وحی و مانند اینها که همه به نوعی در مقام بازسازی پیام نخستین وحی محمدی به عنوان مبنای ایمان اسلامی هستند و در جهان اسلام شایع شده موجه به نظر نمیرسد. صاحب این قلم گرچه خود نیز در گذشته دست به پارهای از این قبیل کوششها زده است اما اکنون نمیتواند این گونه کارها را بنیاد گذاری الهیات جدید اسلامی به شمار آورد. اکنون چنین فکر میکنم که چون قرآن قرائت نبوی از جهان است و نه ظهور کلام نجات بخش خدا در تاریخ، کوشش ایمانی یک مسلمان باید به هزار زبان سخن گفتن از آن «حقیقت جاودانه» باشد، این حقیقت که «خدای شما خدای یگانه است». پیمودن این راه همه هدفهایی را که نو اندیشان مسلمان در عصر حاضر به دنبال آنند تأمین می کند بدون آن که موجب پارهای از تکلفات غیر قابل دفاع گردد. واضح است که منظورم موحدانه زیستن است نه اثبات گزارههای اعتقادی چنان که در مقاله قرائت نبوی از جهان (۱) روی این مطلب تأکید فراوان ورزیدهام. شکی در این ندارم که از کلام انسانی نبوی قرآنی در سلوک موحدانه زیستن بهرههای سنگین می توان گرفت.
روایت قرآنی هم مشمول همین قاعده است. آغاز شدن آفرینش انسان، زیستن او در دنیا و حاضر شدن او در پیشگاه عدل الهی در صحنه قیامت (آنطور که در بخش پیشین مقاله تصویر کردیم) در زمان گذشته و حال و آینده اتفاق نمی افتد، گذشته وآینده آنها، گذشته وآینده زمان حال راوی است. در قرآن معنای «خداوند آدم را آفرید»، این نیست که او را مثلاً در هزارها سال پیش آفرید یا معنای «صحنه قیامت بپا می شود و انسان ها می آیند»، این نیست که در پایان زمان دنیا این اتفاق خواهد افتاد.
حال شما با این نگاه به سراغ متن میروید و با این نگاه و این گونه معرفت شناسی و فلسفه زبانی جدید متن را به تعبیر زیر فرموله میکنید که متن حاصل قرائت نبوی از جهان است، این به چه معناست؟
ج- من کار خودم را میگویم که چگونه اتقاق افتاد. من به این نتیجه رسیدم که اگر فهم متون زبانی یک رخداد است که بین الاذهان اتفاق میافتد و اذهان مال بشر است و اگر زبان یک امر تاریخی و اجتماعی است که در عالم انسان اتفاق میافتد، نتیجه اینها این میشود که زبان انسانی و سخن مستفاد از آن مطلقاً انسانیت دارد. این مطلبی است که در مقاله چهاردهم و یا سیزدهم مقالات قرائت نبوی آمده ( انسانیت زبان و سخن مستفاد از زبان ) وقتی زبان انسانی و سخن آن. انسانی دیده شد هر جا که من برخورد کنم با یک متن به زبان انسانی و از جنس زبان انسانی من اصلاً دیگر نمیتوانم بگویم که از جایی غیر ازعالم انسان آمده است، یعنی چه از جایی غیر از عالم انسان آمده است؟ در این صورت ناچارم قرآن کریم را هم مثل همه کتابهای دیگر ببینم، مثل همه نوشتههایی که میبینم، مثل همه گفتارهایی که میشنوم، و اصلاً به ذهنم خطور هم نمیکند که این متن از عالم غیب، از پیش خدا آمده است چون معنا ندارد این حرف. چون در آن صورت زبان انسانی متحقق نمیشود و من با زبان انسانی مواجه نشده ام و به این ترتیب اصلا فهمی موجود نیست چون زبان موجود نیست.
سخن من در باب اکثریت قریب به اتفاق آیات قرآن است. البته در مواردی زیادی در قرآن یک گوینده از یک مقام و موضع دیگر (خداوندی) غیر از مقام و موضع محمد سخن میگوید و گاهی با او سخن میگوید اما این گونه سخن گفتن هم در میان انسانها متداول است. منظورم این است که در متنهای انسانی کاملا متداول است که گاهی گویندهای به گونهای سخن میگوید که گویی کسی دارد به او خطاب میکند در حالی که واقعا اینطور نیست. مثلاً سعدی میگوید سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز، کسی به سعدی خطاب میکند ولی این خود سعدی است که سخن میگوید ولی از یک موضع و مقام دیگر. علاوه بر این اسپینوزا در کتاب مقالات الهیاتی و سیاسی موارد متعددی از عهد عتیق نقل میکند که در آنها پیامبران از سوی خدا یعنی به جای خدا سخن میگویند و اگر کسی دقت نکند میگوید خدا سخن میگوید. در قرآن هم همینطور است. شما از کجا میگوئید آن مقام و موضع دیگر گویندهای است که وجود او غیر از وجود محمد است و آن خداوند است؟
س- احساس میکنم اگر بخواهیم پرسش را عمیقتر مطرح کنیم باید بگوییم حضرتعالی پیش فرضتان این است که خداوند با انسان نمیتواند سخن بگوید، چرا که آن قدر متعالی و ترانسدانس است که امکان ندارد. اما در جهان متن و جهان عرب عصر جاهلی، خدایگان اشاره هایی میفرستند، هستند و وحی میفرستند!؟
ج- من در این باب اصلاً کاری به این موضوع ندارم که خدا میتواند حرف بزند یا نه. در جاهای دیگر هم گفتهام که پارهای از خوانندگان مطالب من به من نسبت میدهند که از این مبنا حرکت میکنم که خداوند نمیتواند سخن بگوید، این یک نسبت نادرست است.
آنچه من گفته ام این است که ما نمیتوانیم از طریق کلمات و جملات قرآن به مقصود و مراد خداوند پی ببریم و بگوئیم سخن خدا را میفهمیم و این مدعا به کلی یک موضوع دیگر است. این موضوع مربوط به محدودیت تجربه فهم متن است و یکی از مقالات ۱۵ گانه قرائت نبوی را به توضیح همین مطلب اختصاص دادهام.
س- پس شما در این صورت چرا متن را واقع نما ندانید، واقع نماست اما سرشار از تناقض؟
ج- نه، اصلاً من از آن زاویه حرکت نمیکنم که برای تخلص از تناقضها بگویم که متن واقع نما نیست. گفتم پیشتر از این که اصلاً مسئله من این نیست که قرآن تناقض دارد و یا مخالف علم است و باید آن را حل کرد. تناقض داخلش باشد، بسیار خوب باشد، عقاید متناقضی آن روز وجود داشته و راوی هم قبول کرده است. من نمیگویم که نبی ممکن نیست سخن تناقض آمیز داشته باشد . اما اگر کسی بگوید پیامبر در حال اتحاد با خدا، این حرفها را زده است، خوب آن وقت مجبور است برای تناقضها و خلاف علمها و… فکری بکند، من که این حرفها را نمیزنم . من میگویم که پیامبری بوده و چنین تجاربی داشته است، و مثلاً آسمان را هم سقف مرفوع و محفوظ میدیده، اینها سابقه داشته، مثلاً این توضیحات بهشت و جهنم و… در عهد عتیق هم سابقه دارد و همینها را در آن فرهنگ قبول کرده بودند. به منظر من بعضی از دوستان از یک طرف میخواهند آن باطن گرایی را حفظ کنند و تصوف و حرفهای مربوط به کشف و شهود را و از یک طرف هم عنایتی به علم دارند، توجهی به روانکاوی و فروید دارند و میخواهند اینها را با هم جمع کنند در صورتی که این کار مشکلاتی دارد.
س- مهم ترین مسئلهای که برای مسلمان امروز در خوانش متن داریم فقهیات و آن اوامر و ناهیهای متن است. با این نگاه تکلیف آنها چگونه خواهد بود؟
ج- با این نگاه همه اینها میشوند خوانش، من نوشتهام اینها را در مقاله اول قرائت نبوی از جهان، در احکام سیاسی و اجتماعی، احکام قرآنی آن عصر مصداقهای عدالت تلقی میشدند، حال اگر مصداقهای عدالت عوض شدهاند، آنها نیز عوض میشوند. من هیچ در قید و بند نیستم. من درمورد احکام اجتماعی نوشتهام، همه اش قابل عوض شدن است و حتی عبادات در خور اصلاحات اند با توجه به دگرگون شدگی انسان امروز.
س- بنابر این فردی که در فرهنگ اسلامی زندگی میکند، میباید یک شیفت پارادایم و گذار سنگینی را از سر بگذراند، یعنی در این نوع نگاه کردن میباید خروج و هبوطی را به سرزمین جدیدی داشته باشد، حال به نظر شما او تواناست به ورود به این سرزمین جدید معرفتی و یا خیر میباید ابتدا از جای دیگر این گذار را انجام داد، چرا که شما در سالها راهی را پیموده اید و اکنون میتوانید این طی طریق را برای خود ادامه و توجیه کنید. اما کسی که در سنت دینی و اسلامی خود زیست و زندگی میکند گویی با این نگاه میباید تلاش و هبوطی سنگین را از سر بگذراند؟
- صاحب این قلم بر مبنای آنچه در مقالات قرائت نبوی از جهان به ویژه در مقالۀ ۱ و ۱۵ آورده است بر این نظر است که: معنای نزول کتاب بر پیامبر اسلام در قرآن، انکشاف مستمر یک «زیست جهان وحیانی» بر پیامبر اسلام است که وی در آن جهان، همۀ موجودات را کلمات پایان ناپذیر خداوند (آیات خداوند) تجربه میکرده است و هستی چون یک کتاب الهی جلوی چشم درون او گشوده میشده است و او آن کتاب را میخوانده است.
در هر حال واژۀ کتاب و انزال کتاب در قرآن هیچ اشارهای به این مجموعه مخطوط مدون که فعلاً در دسترس ماست و پس از نزول همۀ آیات به وجود آمده و قرآن نامیده میشود، ندارد.
این مقال جای پرداختن به تفصیلات بحث فوق نیست. فائده این سخن مختصر که در اینجا آوردم کنار زدن یک حجاب بزرگ از جلوی چشمان کسی است که در عین حال که برای قرآن گونهای ریشه الهی قائل است، میخواهد با روشهای علمی در آن تحقیق کند یا آن را تفسیر کند. چنین کسی از مطالعۀ متن قرآن شروع میکند و در همان آغاز کار باید از «متن» یک تصور علمی داشته باشد. این پیش فهم یا پیشفرض باطل و مانع تفسیر که قرآن خود را کتابِ نازل نامیده و بنا بر این الفاظ و جملات و معانی آن، انشاء و تألیف خداوند است مانع تحقیق علمی و تفسیر قرآن است و مطالب بالا نشان می دهد که این مدعا بیش از هرچیز از سوء فهمِ «معنای کتاب در قرآن» پدید آمده است
در مقاله پیشین گفتم این مدعای مشهور که خداوند دین نازل کرده است مبنای قرآنی ندارد. در این مقال میخواهم دربارۀ مدعای مشهور دیگر یعنی انزال کتاب از سوی خدا سخن بگویم. این مدعا بدون تردید مبنای قرآنی دارد. در بیش از ۲۵ آیۀ قرآن تعبیر «انزال کتاب» و یا «تنزیل کتاب» از سوی خدا به کار رفته است. از همۀ این آیات به صراحت فهمیده میشود که خداوند کتاب نازل کرده است.
متن قرآن از جنس زبان انسانی است و زبان انسانی بنا به تجربه ما تنها در زیست جهان مشترک تاریخی اجتماعی و بین الاذهانی انسانها پدیدار میشود و معنا و مفهوم پیدا میکند (کلام میشود) و قابل فهم و تفسیر بین الاذهانی میگردد. اگر فرض کنیم معجزه ای واقع شود و متنی مرکب از الفاظ و جملات عربی یا هر زبان دیگر پدید آید، آن متن به صورت بین الاذهانی قابل فهم و تفسیر نخواهد بود.
پدیدار شناسی فهم و تفسیر همگانی (بین الاذهانی) متن قرآن نشان میدهد که آنچه عموم انسانها در مقام این فهم و تفسیر بدون واسطه به صورت تجربی با آن روبرو میشوند، همانا فقط فعالیت گفتاری (کلام) یک انسان مدعی نبوت است که این متن را برای مخاطبان میخواند. بنابر این متعلَق فهم و تفسیر بین الاذهانی مخاطبان چیزی غیر از این فعالیت زبانی انسانی (سخن گفتن انسان مدعی نبوت) نیست. حتی اگر او بگوید این الفاظ و جملات را از جایی میشنود و بازگو میکند در مقام فهم و تفسیر بین الاذهانی آنچه قابل فهم و تفسیر است همین مدعای اوست که به اجزاء مختلف قابل تحلیل است و نه خود آن متن که او ادعای دریافت آن را دارد.
دلیل معتبر تاریخی درون دینیای در دست نداریم که به صورت اطمینان بخش نشان دهد پیامبر اسلام (ص) که متن قرآن به او منسوب است انتساب متن و کلام قرآنی به خود را نفی کرده است. نه تنها چنین دلیلی درست نیست بلکه در متن قرآن شواهد بارزی وجود دارد که نشان میدهد پیامبر و مخاطبان او کلام قرآنی را کلام محمد(ص) میشمرده اند. با این تفاوت که پیامبر میگفت من با امداد الهی این سخنان را میگویم اما منکران نبوت او میگفتند اینها محصولات و یا اقتباسات و یا توهمات بشری است (نگاه کنید به مقاله قرائت نبوی از جهان (۱).
بنابر این گزاره اخباری «خدا از طریق عین الفاظ و جملات قرآن با محمد(ص) سخن گفته است» دلیل درون دینی ندارد.
در عصر حاضر بحثهای دقیق فلسفی نشان میدهد که ما انسانها نمیتوانیم وجود خداوند را با دلیل اثبات کنیم (گرچه مومنان به وجود خداوند ایمان دارند و این ایمان معقول است) وقتی نمیتوانیم وجود خدا را با دلیل اثبات کنیم نمیتوانیم ادعا کنیم که خداوند در یک زمان و مکان معین با یک انسان مشخص (محمد ص) با الفاظ و جملات متن قرآن سخن گفته است (حادثه وحی واقع شده است) از خدائی که وجودش ثابت نشده نمیتوان این گونه خبر داد که او سخن گفته است.
نتیجه این استدلالها این است که این مدعا که خداوند با عین الفاظ و جملات قرآن با حضرت محمد سخن گفته و او آن سخن را به صورت قرآن حاضر برای ما نقل کرده و ما میتوانیم از آن فهم و تفسیر بین الاذهانی به دست آوریم، نه تنها دلیل درون دینی ندارد، بلکه معقول نیست. این مدعا به این جهت معقول نیست که چندین دلیل فلسفی برون دینی که در پیش آورده ایم از طرح آن ممانعت میکنند (۱).
متکلمان اسلام که در دام گزاره اِخباری «خدا از طریق متن قرآن با محمد سخن گفته است» گرفتار شده بودند کوشش کردند با اثبات «معجزه بودن قرآن» از این دام رها شوند اما موفق نگشتند چون اثبات معجزه بودن قرآن ممکن نیست.
نتیجه مهم سخنان پیشین این است که قرآن تنها به مثابۀ یک پدیدار انسانی، متن زمینی، تاریخی و اجتماعی قابل فهم و تفسیر است ولاغیر. وقتی به اینجا میرسیم ناگهان تجربه میکنیم که در قلمرو هرمنوتیک مدرن سکولار گام میزنیم و درمییابیم که کلیه آن آراء و مبانی کلامی و کوششهای اصولی و فقهی (اجتهاد) که بر گزاره «خدا به وسیله متن قرآن با محمد سخن گفته است» و یا نظریۀ «قرآن کلام متمثل و مسموع الهی در صامعه نبی است» استوار شده بودند، فرو ریخته اند.