۱۳۹۵ بهمن ۱۰, یکشنبه


[ من گابو هستم ]

"ما ابداع کنندگان داستان که هر چیزی را باور می‌کنیم به خود حق می‌دهیم وباور می‌کنیم که برای ساختن یوتوپیایی دیگر هنوز دیر نشده است؟ یوتوپیایی جدید و فراگیر که در آن هیچ‌کس برای دیگران تصمیم نگیرد که چگونه بمیرند، عشق تبلور خود را نشان دهد، خوشبختی امکان پذیر باشد، نژادها محکوم به انزوا نباشند و همگان فرصتی یکسان برای زیستن بر روی زمین بدست آورند."

خطابه‌ی  گابریل گارسیا مارکز هنگام دریافت جایزه نوبل ادبیات


آنچه دراین نوشته از قول گابریل گارسیا مارکز نویسنده کلمبیایی نقل می شود، گفته های خود اودر باره خودش و یا حرفهایی است که او در مصاحبه های مختلف در مورد خودش و شاهکارش رمان [صد سال تنهایی ] بیان کرده است.

به ادعای پدرم من در ۶ مارس سال ۱۹۲۷ در دهکده آراکاتاکا در منطقه سانتامارا در کلمبیا به دنیا آمده ام گرچه تاریخ تولدم سال ۱۹۲۸ ثبت شده است. خانواده ام بعلت فقر نگهداری و سرپرستی ام به پدر بزرگم سپردند . تا هشت سالگی که پدر بزرگم زنده بود بااو و مادر بزرگم زندگی می کردم.

پدر بزرگم سرهنگ نیکولاس ریکاردو مارکز کهنه سرباز جنگهای ۱۰۰۰ روزه کلمبیا بود و وقتی که من یکساله بودم و واقعه کشتار موز رخ داد و موزکاران بیشماری قتل عام شدند او سکوتش را شکست و به دادخواهی از سویی خانواده کشته شدگان شکایتی به کنگره تسلیم نموده بود. او تجارب زیادی اندوخته بود و در ضمن قصه گویی بود قهار.

و اما مادر بزرگم، راوی جدی و خستگی ناپذیر قصه های خیالی و ترسناک، اعجوبه ای که ذهنش انباشته از سحر، جادو و خرافات و باورهای محلی بود که شبها با نقل قصه های خیالی ارواح بد شگون را در خانه می پراکند و خوابیدن را بر چشم من حرام می کرد، اما باید اعتراف کنم اگر من توانستم با آمیختن خیال و رؤیا با واقعیت آثاری جاویدان خلق کنم همه این خلاقیت را مدیون پدربزرگ ومادر بزرگم هستم.

اولین نوشته ام را در سال ۱۹۴۱ در روزنامه دبیرستانم منتشر کردم. در سال ۱۹۴۷ وارد دانشگاه بوگوتا شدم تا در رشته حقوق تحصیل کنم اما خیلی زود فهمیدم که به درد درس و دانشگاه نمی خورم و در سال ۱۹۵۰ به تحصیلم در دانشگاه خاتمه دادم و نویسندگی به صورت جدی دنبال کردم. اولین داستانم به نام [ سومین استعفا] در ۲۳ سالگی به سال ۱۹۴۶ به چاپ رساندم.

ببخشید یادم  رفت که اول برایتان بگویم چطور شد که علاقه و توانایی نوشتن در خود احساس کردم. توی دوره دانشجویی یک شب یکی از دوستان همکلاسی کتاب [ مسخ ] کافکا را به من داد تا بخوانم، با خواندن اولین جملات کتاب فکر کردم اگر از اول می دانستم که افراد اجازه دارند این جور بنویسند من خیلی قبل ازاین نوشتن را آغاز کرده بودم وبی درنگ بعد از خواندن این کتاب نوشتن را شروع کردم.

اتفاق جالبی در زندگی ام افتاد که باعث شد نوشتن را با عزمی جدی دنبال کنم و آن سفر مشترک با مادرم بعد از ۱۴ سال به زادگاهم آراکاتاکا بود. بعد از سالهای زیاد زادگاهم را می دیدم. همه چیز تغییر کرده بود جز خانه قدیمی پر ازاشباح و ارواح پدر بزرگ. در بازگشت از سفر تحت تأثیرصحنه های که در طول سفر و همینطور مدت اقامتم درزادگاهم دیده بودم، شروع کردم به نوشتن که حاصل آن کتاب [ طوفان برگ ] شد. من بسیاری از داستانهای همینگوی، جویس، ولف و خصوصأ فاکنر را خوانده بودم و از فاکنر یاد گرفته بودم که از چیزهایی بنویسم که به آنها نزدیک هستم. کسانی که کتابهای من را خوانده اند می دانند که نوشته های من بیشتر در باره تجربیات اجدادم هستند گرچه دراین داستانها ناآرامی و خشونتهای سیاسی وعشقهای واقعی  درقالب تخیل ورؤیاهای های باور کردنی درهم گره خورده است.

در پایان اشاره ی بکنم به رمان[ صدسال تنهایی ] که بخاطر آن در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل ادبیات شدم.  نکته ای که برای من در خور توجه است آنکه صد سال تنهایی بیشتر به خاطر تخیل آن مورد تحسین قرار می‌گیرد در حالی که شما در سرتاسر رمان من یک سطر پیدا نمی‌کنید که بر پایه‌ی واقعیت نوشته نشده باشد. موضوع این است که واقعیت کارائیب با غریب‌ترین تخیل ممکن پهلو می‌زند.

من ۱۸ ماه هر روز نوشتم و روزی ۶ پاکت سیگار دود کردم تا در پایان توانستم رمان را به پایان ببرم و بعد تمام دارایی ام را فروختم تا اینکه در چاپخانه ای در بوینوس آیرس آنرا بچاپ رساندم. چاپ اول کتاب ۸۰۰۰ نسجه در طول یک هقته بفروش رسید. به مدت اندکی کتاب به ۲۴ زبان جهان ترجمه شد و قبل از جایزه نوبل ۴ جایزه معتبر ادبی نصیب من کرد.

دشواری من پس از نوشتن صد سال تنهایی آن است که نمی دانم برای کدام یک از میلیونها خواننده می نویسم. این موضوع بیقرارم می کند و از کار بازم می دارد، گویی یک میلیون چشم به آدم خیره شده اند و آدم به راستی نمی داند که آنها چه می اندیشند.

سر انجام گابریل گارسیا مارکز که هم میهنانش خودمانی او را گابو صدا می زنند بعلت ابتلا به سرطان لنفاوی در ۱۷ آوریل سال ۲۰۱۴ در سن ۸۷ سالگی در اوج محبوبیت و ستایش دوستدارانش در کشور مکزیک به هزارتوی مرگ پیوست.

۱۳۹۵ بهمن ۴, دوشنبه

آیا به مولوی هم وحی می شده؟

سروش در همین درس با اعتراض دیگری هم روبرو می شود .معترض می پرسد :اگر مولوی دین جدیدی آورده و خودش هم پیامبر جدیدی بوده است، بدین ترتیب، مبانی اعتقادی دین او باید با مبانی اعتقادی دین اسلام تفاوت داشته باشد .سروش ابتدأ ادعا می کند که به طور استعاری و مجازی از دین و پیامبری مولوی سخن گفته است، اما به فاصله چند دقیقه، دوباره ادعا می کند که سخن گفتن از دین و پیامبری مولوی به نحو حقیقی است، نه مجازی . ا اول :به مولوی و دیگر عرفا وحی و الهام می شده و آنها به خاطر عدم تحریک عوام الناس از مهبط وحی شدن سخن نمی گفتند.  ا ثانیا :وحی و نبوت را فقط کسی می تواند بشناسد که تجربه وحیانی داشته باشد .مولوی و دیگر عرفا چنین تجربه هایی داشته اند .بنگرید : 
"این که این جا ما به نحو مجاز و استعاره گفتیم که مولوی دین اش عشق است، خودش پیامبر عشق است، اصلاا واقعاا منظورمان این نبود که ی  و مثلاا در ادیان ابراهیمی این دین ، ک دین آورده مثل پیامبران دیگر اصلاا این طوری نیست .نه او مدعی این است و نه ما منظورمان این بود .بله مولنا به هر ، چهارم است حال به خدای ادیان و به خدایی که پیامبر اسلام معرفی کرده صد در صد اعتقاد داشت، به خود شخص پیامبر ب  اصلاا این لقب سلطان البشر همه جا در مثنوی که به ، بسیار اعتقاد داشت ، سیار احترام می گذاشت کار می رود در مورد پیامبر اسلام است، یا لقب امام المتقین ، حال علاوه بر القاب احترام آمیز دیگری که به کار می برد، که نهایت ارادتش را به پیامبر نشان می دهد و وام داریش را به پیامبر، فروان است. یکی اش امام المتقین است که خوب لقب خیلی گویا و زیبایی است :"هین روان کن ای امام المتقین /این خیال  : ]، که نقش پیامبر این است که آدمیان خیال اندیش را به یقین برساند .یا ۴۸۴۴ :۸ ["اندیشگان را تا یقین ] .لذا بله صد در صد اعتقاد داشته، ۴۸۴۳ :۸ [" "اکثر اهل الجنه البله ای پسر/بهر این گفتست سلطان البشر یک مسلمان متعبد متهجد متشرع ، این ها صد در صد در مورد او صادق است .بدون هیچ تردیدی و هیچ  این امای مهمی است، ببینید، آدم می گوید خدا، خوب ، کس از این باب خورده ای بر او نگرفته. ولی ولی همه می گویند خدا، ولی دیگه نباید انتظار داشت که درک کسی مثل مولوی از خدا همان درک عامیانه باشه، خوب بدیهی است کلمه خدا را به کار می برد ولی خوب این خدا کجا؟ اون خدایی که به قول خود  ] ، خیلی ها در واقع ۰۵۵ :۶ [" مولوی می گوید:" آن گدا گوید خدا از بهر نان /متقی گوید خدا از عین جان وقتی خدا را می خوانند در واقع خدای گدایانه است، یعنی خدا را می خواهند برای یک حاجتی، حال یکی خیلی صاف و ساده اسمش را می برد و می آید در  خانه و [می گوید ]تو را به خدا یک کمکی بکنید، خیلی ها هم به این صاف و سادگی نمی گویند، اما همین است دیگه معناش. بالخره خدا را وقتی می خواهند و می خوانند که حاجتی دارند، احتیاجی دارند، اشکالی هم نداردها. بالخره خود خدا اذن داده، گفته مرا بخوانید، بخواهید، ولی می خواهیم بگوئیم خداخوانی مراتب دارد . یعنی شما ، همچنین است نبوت مثلاا وقتی که از مولنا بشنوید که او به نبوت چگونه نظر می کرده ، تو پیامبران چه می دیده، و در این جا مولوی خصوصا سخنانش خیلی گرم است، خیلی هم شنیدنی است، چون خیلی احساس قرابت با انبیأ می کرده، و خوب می دیده خودش را که کم و بیش تو همان جاده پا گذاشته، و سر همون سفره نشسته .شریک الاذواق پیامبران است .یک بانگی که خداوند در انداخته، قوی ش را پیامبران شنیدند، ضعیفش را هم این ها دارند می شنوند، توجه می کنید .بدون واهمه و بدون رودرباسی می گوید که به ما هم الهام می شود، به ما هم وحی می شود، منتهی ما اسمش را نمی گذاریم وحی، "از پی روپوش عامه در بیان /وحی دل  . ] می گوید برای سرپوشی بهش نمی گوئیم وحی، والا وحی است دیگر ۴۴۰۶ :۸ [" گویند آن را صوفیان وحی که شاخ و دم ندارد  .اگر وحی به زنبور می شده، اگر وحی به مادر موسی می شده، اگر وحی به اَ زمین می شود که روز قیامت  ]، خوب چرا به ما نشود، بله؟ "این که ۰ ه [زلزال، َ ى ل َحْوَ أ َكَّبَ ر َّنَأِب کرمناست و بال می رود /وحیش از زنبور کی کمتر بود .چون که اوحی الرب الی النحل آمدست/خانه ] .تو قرآن است دیگر، خداوند به زنبور وحی کرد، و ۴۶۶۳  و ۴۶۳۴ :۰ [" وحیش پر از حلوا شده است .] "این ۴۶۳۵ :۰[" زنبور تولید کننده عسل شد" .او 
که کرمنااست "یعنی در مورد انسان خداوند گفته اَ دَقَلَو يِ نْمَّرَك َ  نَب ]، این انسانی که بنده ۴۵ م [اسرأ، َ آد مکرم خداوند است، این که دیگر از زنبور بالتر است، "این که کرمناست و بال می رود /وحیش از زنبور کی کمتر بود" ."نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب /وحی حق والله اعلم بالصواب"[ ] .لذا بله قائل است. یعنی ببینید یک آدمی است که، همان که غزالی گفت، ببینید غزالی چی گفت؟ ۴۴۰۴:۸ گفت یک ریاضی دان می تواند ریاضی دانها را بشناسد .بنده که ریاضی دان نیستم ممکن است یک بویی ببرم ، یک خبری، یک کسی یک جمع و تفریقی یک کسی بنویسد و من هم فکر کنم این یک ریاضی دان بزرگ جهان است .خوب ممکن است .ولی اونی که می فهمد ریاضی دان کیه، کسی است که خودش ریاضی دان باشه؟ و این می تواند خوب بفهمد که یک طبیب می تواند بفهمد طبیب کیه، یک ورزشکار می تواند ، غزالی حرفش این بود ، می گفت تا ما از تجربه های پیامبرانه بهره ای نداشته باشیم ، اصلا عصا را مار کرد، ، پیامبری را نمی فهمیم .ممکن است برویم سراغ معجزه، بگوئیم پیامبری معجزه کرد چی کار کرد، خوب ممکن است، ولی این یافتن روح پیامبری نیست .این ذوق نبوت را شما درک نمی کنید .وقتی که تجربه پیامبران، تجربه نبوی داشته باشید، آن وقت می توانید .عرفا، و مولوی، این ها از این افراد بودند، لذا این ها سخنانشان از کانون این تجربه بیرون می آمد .و فوق العاده شنیدنی است، و من  -۴۶ ، دقیقه  ۴۳۳۸ این نکته را بسط کلام خواهم داد (""دین شناسی مولنا"، جلسه اول، هفتم فروردین ۴۳ .) 
بدون واهمه و بدون رودرباسی می گوید که به ما هم الهام می شود، به ما هم وحی می شود، منتهی ما اسمش را نمی گذاریم وحی، "از پی روپوش عامه در بیان /وحی دل  . ] می گوید برای سرپوشی بهش نمی گوئیم وحی، والا وحی است دیگر ۴۴۰۶ :۸ [" گویند آن را صوفیان وحی که شاخ و دم ندارد  .اگر وحی به زنبور می شده، اگر وحی به مادر موسی می شده، اگر وحی به اَ زمین می شود که روز قیامت  ]، خوب چرا به ما نشود، بله؟ "این که ۰ ه [زلزال، َ ى ل َحْوَ أ َكَّبَ ر َّنَأِب کرمناست و بال می رود /وحیش از زنبور کی کمتر بود .چون که اوحی الرب الی النحل آمدست/خانه ] .تو قرآن است دیگر، خداوند به زنبور وحی کرد، و ۴۶۶۳  و ۴۶۳۴ :۰ [" وحیش پر از حلوا شده است .] "این ۴۶۳۵ :۰[" زنبور تولید کننده عسل شد" .او بنور حق عز  که کرمنااست "یعنی در مورد انسان خداوند گفته اَ دَقَلَو يِ نْمَّرَك َ  نَب ]، این انسانی که بنده ۴۵ م [اسرأ، َ آد مکرم خداوند است، این که دیگر از زنبور بالتر است، "این که کرمناست و بال می رود /وحیش از زنبور کی کمتر بود" ."نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب /وحی حق والله اعلم بالصواب"[ ] .لذا بله قائل است. یعنی ببینید یک آدمی است که، همان که غزالی گفت، ببینید غزالی چی گفت؟ ۴۴۰۴:۸ گفت یک ریاضی دان می تواند ریاضی دانها را بشناسد .بنده که ریاضی دان نیستم ممکن است یک بویی ببرم ، یک خبری، یک کسی یک جمع و تفریقی یک کسی بنویسد و من هم فکر کنم این یک ریاضی دان بزرگ جهان است .خوب ممکن است .ولی اونی که می فهمد ریاضی دان کیه، کسی است که خودش ریاضی دان باشه؟ و این می تواند خوب بفهمد که یک طبیب می تواند بفهمد طبیب کیه، یک ورزشکار می تواند ، غزالی حرفش این بود ، می گفت تا ما از تجربه های پیامبرانه بهره ای نداشته باشیم ، اصلا عصا را مار کرد، ، پیامبری را نمی فهمیم .ممکن است برویم سراغ معجزه، بگوئیم پیامبری معجزه کرد چی کار کرد، خوب ممکن است، ولی این یافتن روح پیامبری نیست .این ذوق نبوت را شما درک نمی کنید .وقتی که تجربه پیامبران، تجربه نبوی داشته باشید، آن وقت می توانید .عرفا، و مولوی، این ها از این افراد بودند، لذا این ها سخنانشان از کانون این تجربه بیرون می آمد .و فوق العاده شنیدنی است، و من  -۴۶ ، دقیقه  ۴۳۳۸ این نکته را بسط کلام خواهم داد (""دین شناسی مولنا"، جلسه اول، هفتم فروردین ۴۳ .)

سروش در گفت و گوی اختصاصی با تلویزیون آمریکا علاوه بر سخنان پیشین در این مورد، مدعیات عجیبی به عنوان استدلل بر وحی بودن مثنوی عرضه می کند: 

"بله این[مثنوی قرآن به زبان فارسی است] را من اشاره کرده ام . این را گذشتگان هم احیاناا اشاره کرده بودند .حتی فرزند مولنا به مولنا می گوید ، می گویند کتاب شما قرآن در زبان فارسی است، و ما به آنها گفته ایم این طور نگوئید، بگوئید تفسیر قرآن در زبان فارسی است، ولی مولنا انکار می کند، می گوید نه، چرا این چنین  نباشد، حقیقت این است که در نظر مولوی این چنین بوده .چون مقدمه بلندی که مولوی بر دفتر اول مثنوی نوشته- ت که تقریباا همه اش هم به عربی اس- آن جا تمام القابی و اوصافی را که قرآن  َ " برای خودش ذکر کرده، او برای مثنوی ذکر می کند .کتابی که ون :جر پاکان کسی ُرَّهَطُمْ ال َّلاِ إ ُهُّسَمَ لا ی اً " ]، یا این که ۴۳ دستشان به آن نمی رسد"[واقعه ،  یر  :خداوند با این کتاب ِثَ ك ِهِ ي ب ِدْهَیَ ا و ً یر ِثَ ك ِهِ ب ُّلِضُی ] .این ها همه اوصافی است که ۶۶ یک عده ای را گمراه می کند، یک عده ای را هدایت می کند
در قرآن درباره خود قرآن آمده، یا وقتی که مولوی می گوید":هست قرآن حالهای انبیأ /ماهیان بحر پاک  ] که یکی از آن بلندترین نکته هایی است که درباب قرآن می گوید که احوال پیامبران و ۴۰۸۴ :۴ ["کبریا مخصوصاا احوال خود پیامبر اسلام تو قرآن منعکس شده .خوب این وصف خود مثنوی است .احوال مولنا تو سراسر مثنوی منعکس شده است، یعنی بهترین آینه ای که شما بخواهید مولوی را در او ببینید و بشناسید همین کتابش است .خودش هم می گوید ":ما چو خود را در سخن آغشته ایم /کز حکایت ما حکایت گشته   ]۴۴۸۴  :۳ ["ایم همین حکایت ، به همین اشعاری که می گم ،  می گه من اصلاا تبدیل شدم به همین الفاظ ، هایی که بیان می کنم .بحث مولنا قابل فهم کردن قرآن نبود .مولانا   معتقد بود وحی پایان نپذیرفته و ً واقعا حقیقتش این است که در مثنوی این را می گوید، می گه  " :نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب /  ] است" .از پی روپوش عامه در بیان /وحی دل گویند آن را ۴۴۰۴ :۸ ["وحی حق والله اعلم بالصواب : .]  [مجری ۴۴۰۶ :۸ [" صوفیان .وحی دل گیرش که منظرگاه اوست/چون خطا باشد چو دل آگاه اوست یعنی برای خودش مقام پیامبر قائل بوده؟ ]نخیر، پیامبری قائل نبوده، منتهی در واقع وحی را پایان نیافته [می دانسته]، ولی نه هر کسی که به او وحی می شود پیامبر است .کسی که مأموریت پیامبری دارد، پیامبر است .وال به هم  می گه ما"از پی ،  اتفاقاا مولوی همین را می گوید ، ه عارفان وحی می شده و الهام روپوش عامه"، یعنی برای این که نزد عوام و عامه مردم این را ابراز نکنیم، چون گاهی ممکن است موجب انکار بشود، می گوئیم وحی دل است، نمی گوئیم وحی حق است .ولی می گه منظور ما همان است فرقی نمی کند .برای این که وحی یک امر ذو مراتب است، شما وحی ضعیف تر دارید، وحی قوی تر دارید، چون در قرآن هم داریم، مولوی هم به همه اینها استناد کرده، می گه، "چونک اوحی الرب الی النحل آمده است /خانه وحیش پر از حلوا شدست .این که کرمناست بال می رود /وحیش از زنبور کمتر کی  ً " بود ."در قرآن هست که خداوند به زنبور وحی کرده، وتا ُیُ ب ِ ال َبْ الج َنِ ی م ِذِ اتخ ِنَ أ ِلْحَّ لی الن ِ ک إ ُّبَ ی ر َحْوَأ ]، می گه بر  اثر وحی الهی زنبور مولد عسل شده ، خوب ما آدمیان را که خود خداوند گفته ۶۴ ["نحل،  "ي َ   نَ نا ب ْمَّرَ ك ْدَقَ ل َو  ]، وحی مان برتر از  زنبور  ۴۵ م  :ما آدمیان را گرامی و عزیز  داشتیم ["اسرأ، َ آد خواهد شد و لذا چرا به ما وحی نشود؟ و چرا ما از طریق الهام و کشف حقایقی را دریافت نکنیم [.مجری : اگر وحی است فاصله دو ساله میان دفاتر را چگونه می توان تبیین کرد؟ ]  اتفاقاا در مورد پیامبر اسلام هم ، همین اتفاق افتاد .یک مدتی وحی قطع شد .و خود ایشان هم خیلی ملول بود، افسرده بود که تا بعد آن آیات قرآن رسید که "ي  ]، خدا تو را ترک نگفته، با تو وداع نکرده  .ا ۳ ل[ "ضحی، َ ما ق َ و َکُّبَ ر َکَعَّدَ ما و اتفاقا آن جا هم ما این حادثه را می بینیم .بب ینید در وحی دقیقاا همان اتفاقاتی می افتد که شما در عالم علم می توانید داشته باشید .شما به منزله یک عالم گاهی خیلی چیزی  به ذهن تان نمی رسد .یک دوره ای است که چیزهایی در ذهن دارد پخته می شود، وحی هم همین حالت را دارد، و در مورد مولنا ما به درستی نمی دانیم که چه اتفاقی افتاد. ببینید مورخان نوشته اند که همسر حسام الدین که مخاطب مستقیم مولنا بود فوت کرد و لذا دو سال وقفه افتاد[ .مجری :ت خود شما می فرمائید که مولنا واقعاا حرفی برای گفتن نداش]، بله  اصلاا نباید به هیچ حسابش کرد .خود مولوی در پایان ، آن دلیل واقعا دلیل نیست ، دقیقاا همین طور است دفتر اول این را اشاره می کند .می گوید" :سخت خاک آلود می آید سخن /آب تیره شد سر چه بند کن .تا خدایش باز صاف و خوش کند /او که تیره کرد هم صافش کند .صبر آرد آرزو را نه شتاب /صبر کن والله ]، ببینید مولوی در آن جا می گوید از این چاه طبع اش آب زلل نمی ۸۵۵۴  -۸۵۴۵ :۴["اعلم بالصواب جوشد، تیره شده، گل آلود شده، بله، این بوده، البته خودش در همین ابیات پیش از این اشاره می کند، می گوید":اینت لطف دل که از یک مشت گل /ماه او چون می شود پروین گسل کاری کردم، یک چیزی خوردم، خوردن نه به معنای خوردن فیزیکی، که طبع افسرده شده، و زللی و شفافیت اش گرفته شده، به درستی ما نمی دانیم چه اتفاقی افتاد....یک شاهد دیگر که می شود افزود که در ابتدای دفتر دوم است، این است که حسام الدین احوال دیگری داشته .می گوید" :چون بمعراج حقایق رفته بود /بی بهارش غنچه ها ناگفته بود .چون ز دریا سوی ساحل بازگشت /چنگ شعر مثنوی با ساز گشت . ]، یک احتمالی هم که ۴ و ۸ :۶[" مطلع تاریخ این سودا و سود /سال اندر ششصد و شصت و دو بود همین است که احتمالا تغییر احوالی در حسام الدین رخ داده بود، حال به نظر مولنا ، دیگران ذکر کرده اند به معراج رفته بود و از معراج که برگشت دوباره همنشینی و هم نوایی آغاز شد (""گفت و گوی  .) ۴۸ - ۶۴ ، دقیقه ۶۵۴۸ اختصاصی برنامه افق تلویزیون آمریکا با سروش
یعنی وقتی که می گوید "این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده /پیغمبر عشق است و ز محراب رسیده این پیغمبر عشق خود اوست .که مذهبی را که با خود آورده ، مدرسه ای را که بنا کرده، مدرسه عشق است، و خود او هم این پیامبری است و کتاب او هم که مثنوی باشد کتاب این مذهب است . در داستان هایی که از مولنا نقل شده است و در مناقب العارفین افلاکی آمده است، یکی این است که فرزند مولنا نزد مولنا آمد 

رویکرد ذات گرایانه سروش به اسلام: سروش می گوید اگر دین مولوی نیامده بود و اسلام را لطیف و معتدل نمی ساخت، دین محمد چیزی جز سلفی گری و وهابیسم نمی شد.سروش ذات گرا نیست، اما آیا این مدعا نوعی ذات گرایی نیست؟ چرا اسلام فقط و فقط یک روایت سلفی/وهابی می تواند داشته باشد؟ توجه داشته باشید که سروش در "بسط تجربه نبوی "گفته است که عارفان و فیلسوفان مفسر و شارح قرآن محمد نبودند و نیستند، آنان تجربه هایی تازه ای داشتند و کشف هایشان را بر "دین محمد "افزودند .ذات دین  . عارفان با کشف های جدید اسلام و مسلمین را معتدل کردند ، محمد همان وهابیسم است 
ﺷﻴﻌﻪ ﺍﻯ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﻧﻮﺣﻪ ﺧﻮﺍﻧﻰ ﺭﻏﺒﺖ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﻛﻪ ﻓﺮﺍﻏﺘﻰ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻰ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﻰ ﺩﺍﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﺎﻥ ‬ ‮، ﺣﺘﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ ‬ ‮، ﻛﺮﺩ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ.ﮔﻨﺒﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﲔ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺮﺑﻼ ﻃﻼ ﭘﻮﺵ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺿﺮﻳﺢ ﻋﻠﻰ ﺍﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﳒﻒ ﺯﺭﺍﻧﺪﻭﺩ ‮ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﺘﺨﺖ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻋﻨﻮﺍﻥ ‬ .‮ ﺳﺎﺧﺖ ﺩﺍﺩ.ﻣﺮﺍﺩ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻃﻼﻕ ﺩﺍﺭﺍﳋﻼﻓﻪ ﺑﻪ ﺩﻫﻜﺪﻩ ‬ »‮ ﺩﺍﺭﺍﳋﻼﻓﻪ ‬« ﭘﺎﻳﺘﺨﺖ ﻭ ﻣﺮﻛﺰ ﺧﻼﻓﺖ ﺍﺳﻼﻣﻰ ﻛﻪ ﺳﻨﻴﺎﻥ ‬ ‮، ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍﳋﻼﻓﻪ ‬« ‮ ﺑﻠﻜﻪ ﻣﺮﺍﺩ ‬ .‮ ﻭ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻜﺎﺭ ﻣﻰ ﺑﺮﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ 





۱۳۹۵ بهمن ۳, یکشنبه

شعرها
«ودنیای من که خلوت است و سنگین/ از اعتبار بی اعتبار این شام های بی شاعر/ از وحشت لرزه های دل سنگفرش کوچه های بی عابر/ تو را به میهمانی روزهای خویش می خواند/ به میهمانی این روزها که ملولند و خسته وغمگین / بیا بیا و بادست های خنیاگرت مرا بنواز/ که رقص آزادی سرریز شود از زخم های آستینم کنده شده بربدنم / چوباد بگذر[د] ازفراز سرم/ تا شکوفه کند این درختِ گمشده درمه / . . . . . . مرا درجنگل بارانی جانت زمین بگذار/ ببین یکباره شیدا می شود جانم / من آنجا که دروغ وتهمت و کشتار و زندان نیست/ برایت از سلوک ساز با آواز می خوانم / برایت تا ابد زن واژه های روشن طناز می خوانم».
                                             مهتاب قربانی  دعوت



« . . . چه خوب که تعبیرخوابت را ندیدی / کسی آمد؟ / کسی که اسم نداشت و مثل هیچ کس نبود/ و ازسیاهی ردایش هنگامه ی آرزوی خون هویدا بود / و زمین در هیاهوی زمهریر رد پای خونینش / تا نامعلوم / تا انتظار یک معجزه درکام مرگ شد / آری کسی آمد که مثل هیچ کس نبود/ و دستانش بوی مرگ می داد / و سیاهی ردایش به بزرگی سرزمین همیشه شاد ما بود / آنقدر بزرگ که برگیسوان تمام دختران این بوم آوارشد/ و آن ستاره ی قرمز که درخواب دیده بودی / چه واژگونه تعبیرشد / آنقدر که ستاره کشت وغسل نداده / تن بی جان درخون رنگین شان را برزمین نهاد . . . . . . . . . / کسی آمد/ کسی که مثل هیچ کس نبود / وجای پایش عجیب خونین بود».

                                                        مهتاب قربانی  «کسی آمد که مثل هیچ کس نبود».

 «از بستر متعفن مرداب برخاستم / ار بستر پرحرکت مردابی که بر تمدن چند هزارساله ام چتر زده بود/ و زهر خند ترسناک آدمک های سنگ نبشته ها / ازمیان جنگ وخون و جنازه / از زیر آوار زمین لرزه های مذاهب / از زهدان زنان زنده به گور شده / از تهوع بدمستی کارگران کارخانه در دخمه های مسموم فاحشه خانه ها/ از تمنای چشم های خشکیده بر تصویر مرده و شهوت ساز ستارگان سینما / ازمشت ولگدهای روشنفکران خواب نمای متعصب/ ازهیچ برخاستم . . . . . . وتو ای انسان / که انگشتانت را به تمام قوا برگلوگاه نحیفم فشردی / هرگز به اندازه ی تمام قفل های بسته کلید نخواهی داشت / وتجربه، معیارهای تلاشت را نابود خواهد کرد / و چون تمام آن ها که رفته اند/ گره ای کور خواهی بود برریسمان تاریخ».

                                                   مهتاب قربانی  [مانیفست]  






                                                               
                                             

۱۳۹۵ بهمن ۱, جمعه

نصر حامد ابو زید


گفت‌وگوی اکبر گنجی با نصر حامد ابو زید

زید: به عنوان یک باورمند مجبورنیستم وثاقت تاریخی قرآن  را اثبات کنم. وثاقت متن را شریعتمداران به متن می‌دهند. یعنی ارزش جامعه اسلامی و کسانی که قرآن را به عنوان متن جمع آوری کرده‌اند مطرح است. تاریخ یهودیت و مسیحیت هم با همین مساله مواجه بوده است. آنها هم روند مشابهی را طی کرده‌اند. پیامبر پس از بعثت ۲۳ سال زندگی کرد. در طی این ۲۳ سال نمی‌توان درباره‌ی وثاقت متن سخن گفت، چرا که در این دوران قرآن شفاهی بود و زبان به زبان نقل می‌شد. پس از مرگ پیامبر مساله جمع آوری آیات قرآن به صورت یک متن مطرح می‌شود.
قرآن عثمان هم فتح و کسر و ضم نداشت و نقطه گذاری و علامت گذاری آن سال‌ها طول کشید. بنابر نظر مسلمان‌ها این کار حداقل ۷۰ سال طول کشیده است. و لذا می‌توان انتظار داشت که برخی آیات حذف و برخی آیات افزایش پیدا کرده باشد. مثلا شیعیان معتقدند که آیات مربوط به علی از مصحف عثمان حذف شده است.
مطابق تئوری شما در کتاب معنای متن، به پیامبر الهام می‌شده است، اما الفاظ و کلمات قرآن از آن پیامبر است نه خدا. با این حال، حتی در چارچوب تئوری شما هم مشکل همچنان باقی است. برای اینکه تیس دال نشان می‌دهد برخی از آیات الهام هم نبوده است، بلکه دو سده قبل وجود داشته و اینک به عنوان وحی یا الهام خدا به پیامبر اسلام، در قرآن جمع آوری شده است.
زید: ما باید بین اعتقادات مردم عادی و اعتقادات محققین  تمایز قائل شویم. اعتقادات مردم را به عنوان مبنای وثاقت وحی مطرح کردم. اما به نظر من، قرآن یک محصول فرهنگی شامل بسیاری از اعتقادات پیش از اسلام، حتی انجیل است. این پیشینه فرهنگی بسیار مهم است. معتقدان تمام قرآن را وحی می‌دانند، اما محققان نه. پرسش مهم این است: خدا چگونه سخن می‌گوید؟ آیا خدا می‌تواند خارج از متن و چارچوب سخن بگوید؟
در قرآن نه تنها از فرهنگ قبل از اسلام، بلکه از اسطوره‌ها هم نشانه‌هایی وجود دارد مثلا داستان ملکه سبا و یا اسکندر. اینها میتولوژی عرب‌های پیش از اسلام و زبان شفاهی آنهاست. به عنوان نمونه، در آیات مکی وقتی درباره‌ی موسی و عیسی حرف می‌زند، هیچ ریزه‌کاری در آن وجود ندارد. ازین‌رو قریش هیچ‌گاه نمی‌پرسیدند اینها چه کسانی هستند؟ یعنی آنها را می‌شناختند و قرآن درباره‌ی افرادی حرف می‌زند که مردم با آنها آشنا بودند.
اما برخی از محققان این موارد را به کل قرآن تعمیم داده و بدین ترتیب وحی بودن قرآن را انکار می‌کنند. پیش فرض آنها این است که کل قرآن باید وحی منزل باشد. بنابراین انتقادات آنها به این نگاه سنتی برمی‌گردد. اما محققان باید بدانند که هیچ متنی از خلاء بیرون نمی‌آید.
گنجی: بدین ترتیب اگر یک ملحد یا یک یهودی با مدارک مستند تاریخی نشان دهد برخی از سوره‌های مکی با تمام الفاظش یکی دو قرن پیش از پیامبر عیناً وجود داشته است، مساله‌ای برای ما ایجاد نمی‌شود.
زید: من به عنوان یک محقق هیچ مساله‌ای نخواهم  داشت.
گنجی: ممکن است یک محقق با قرآن پیش از پیامبر مشکل نداشته باشد، اما یک مسلمان مؤمن چطور؟
وقتی با نظرات مارکس یا کانت روبه رو می‌شویم، اینکه مارکس و کانت آن سخنان را از کجا آورده‌اند، شاید چندان اهمیتی نداشته باشد. مهم فهم متن است. معنای متن مطابق قواعد دانش هرمینوتیک. اما من به عنوان یک مسلمان به پیامبری باور دارم که مدعی است تمام سخنانش از سوی خدا به او وحی شده و حتی خودش یک کلمه بر آن نیفزوده است.
وحی یا الهام بودن قرآن، دلیل اصلی پذیرش سخنان پیامبر است. ما پیامبر را صادق می‌دانیم و حتی معتقدیم که پیامبر در دریافت و ابلاغ پیام خطا نکرده ‌است. اما اینک افرادی بیرون از دین ما به ما نشان می‌دهند که حداقل بخشی از این آیات پیش از پیامبر وجود داشته است. بخش دیگری را هم پس از پیامبر مسلمین بر کتاب افزوده‌اند و بخش‌هایی را هم احتمالاً از آن حذف کرده‌اند. این ادعا اگر تأیید شود، وثاقت تاریخی متن از بین خواهد رفت.
زید: برای مومنان حتی کاغذ این کتاب هم مقدس است.  اما برای من به عنوان یک محقق، این کتابی است که عده‌ای در ساختن‌اش مشارکت داشته‌اند. من شاهد دریافت هیچ کلمه‌ای توسط محمد از سوی خدا نبوده‌ام. من به عنوان یک مسلمان فقط شاهد گزارش محمد از مواجه او با خدا هستم. می‌توان مسلمان‌ها را متقاعد کرد که این کتاب محمد است.
دو سال پیش در شهر بیروت طی یک سخنرانی گفتم قرآن کلام محمد، بشری همچون خود ماست. کسی که مدعی شد از خدا وحی دریافت می‌کند و ما هم او را باور کردیم. اما ما فقط کلام محمد را در اختیار داریم و لذا با امر انسانی روبرو هستیم. بر خلاف انتظار، آنها مرا نکشتند.
گنجی: تیس دال مدعی است که بخشی از اینها کلام پیامبر اسلام نیست. پیامبر این سخنان را از اعراب پیش از اسلام، مثلاً یهودیان و مسیحیان گرفته و اینک مسلمان‌ها مدعی‌اند که تمام آنها وحی خدا به پیامبر اسلام یا کلام نبی است. اگر این مدعا صحیح باشد، حداقل بخشی از متن وحی نبوده و پیش از پیامبر وجود داشته است.
زید: هر انسانی در یک فرهنگ، کلام و زبان خاص سخن  می‌گوید. او چیزی را اختراع نمی‌کند. ما در یک فرهنگ و شرایط تاریخی خاص به دنیا می‌آییم و همه چیز را از یکدیگر وام می‌گیریم. بنابراین کلماتی رابه کار می‌بریم که پدران‌مان استفاده کرده‌اند. این که عباراتی در قرآن آمده که قبلا وجود داشته، تهدیدی برای عقیده‌ی مسلمان نیست. قرآن خود به این موضوع اذغان دارد که محمد پیام تازه‌ای نیاورده ‌است، بلکه پیام اوهمانی است که پیام‌آوران قبلی آورده بودند.
گنجی: اگر شما کتابی بنویسید و نیمی از کتاب شما دقیقاً سخنان گادامر باشد و بعد مدعی شوید که اینها سخنان نصرابوحامد زید است، آیا دیگران این را از شما می‌پذیرند؟
آن‌وقت شما چگونه انتظار دارید از یک پیامبر بپذیرند که سخنان پیشینیان را به نام وحی خدای متشخص بر خودش، به دیگران ابلاغ کند. می‌دانید که امرالقیس سی سال پیش از تولد پیامبر گرامی اسلام فوت کرد. در اشعار او آیه‌های ۹۶ انبیا، ۱ ضحی، ۵۹ صافات، ۱ و ۲۹ و ۳۱ و ۴۶ قمر عینا وجود دارد.
شاید گردآورندگان بعدی این آیات را به قرآن کریم اضافه کرده باشند. پس مساله وثاقت تاریخی متن بسیار مهم است و باید نشان داد که ادعای امثال تیس دال نادرست است و اسنادی که او ارائه می‌کند معتبر نیست.
زید: به جای تجزیه و تحلیل جزیی درباره‌ی‌ شباهت یک  شاعر با قرآن، بهتر است شباهت شعر وسجع کهن عرب را با قرآن به طور کلی بررسی کنیم. این شباهت را به خصوص در سوره‌های مکی نمی‌توان انکار کرد.
بعضی از زبان شناسان عرب و مسلمان آثار قابل ملاحظه‌ای دراین باره ارائه داده‌اند، بنابراین این موضوع تازه‌ای نیست اما باید مراقب باشیم. ما داریم قرن هفتم را با قرن بیستم مقایسه می‌کنیم. محمد چیزی ننوشت، او فقط حرف زد. او سفرهای بسیاری به سوریه و یمن کرد و تجربه بسیاری داشت و بعد هم تجربه‌هایش را بیان می‌کرد.
چرا یک محقق باید توقع داشته باشد که پیامبر همه چیز را از صفر شروع کند؟ من تعجب می‌کنم وقتی می‌بینم ادعای وانزوبر تا این حد سر و صدا به راه انداخته است. در حالی که تحلیل فرهنگی همه چیز را روشن می‌کند.
گنجی: پس شما ادعای تیس دال را می‌پذیرید، منتها می‌گویید نقل سخنان پیشینیان در قرآن طبیعی است و خدشه‌ای در وحی بودن قرآن وارد نمی‌آورد.
زید: من این نکته را می‌پذیرم که هیچ دانشی دفعتاً خلق  نمی‌شود. فرهنگ قرن هفتم فقط شامل فرهنگ یهودی- مسیحی نبود در معنای متن توضیح داده‌ام که قرآن یک محصول فرهنگی است.
هر چیزی که اثبات شود برای من قابل قبول است. در قرآن بسیاری از مطالب داریم که از انجیل متی نقل شده است. مثلا دربار‌ه‌ی مریم. منظورم این است که این یک ادعا نیست، یک حقیقت است،همه‌ی داستان‌هایی که ازمعجزه موسی و عیسی است، داستان‌های انجیل است. منظورم این است که این یک تاریخ است.
گنجی: به مردم کاری نداریم. بازسازی تجربه‌ی دینی مهم است. پیامبر امر بی‌صورت را تجربه کرده ‌است...


زید: این را از کجا می‌دانید؟ او چیزی در این باره گفت؟
گنجی: این مدلی برای فهم تجربه‌ی دینی و تأسیس دین جدید است. تجربه‌ی امر بی صورت توسط نبی، صورت بخشی به تجربه‌ی دینی در قالب زبان و حول محورهای اعتقادی – اخلاقی – فقهی.
اگر در چارچوب مقبول شما سخن بگویم، در گام اول الهام و در گام دوم لباس زبان به تن الهام کردن. الهام مواجهه با خدای غی متشخص است. بعد آن تجربه حضوری از طریق زبان با دیگران در میان گذارده می‌شود. تمام الفاظ از آن تجربه گراست. الفاظ گزارشی زبانی از تجربه بی‌زبان است. این مدل بیشتر با خدای غیرمتشخص سازگار است.
زید: خدای غیرمتشخص در زبان متشخص می‌شود. وقتی  به «او» اشاره می‌کنید، او یک شخص است. در تجربه‌ی دینی سه امر متمایز وجود دارند که باید آنها را از یکدیگر تفکیک کرد. اول تجربه‌ی پیامبر، دوم فرآورده و نتیجه‌ی تجربه، سوم فرآیندی که به این نتایج منتهی شد.
محمد نمی‌گوید هرچه گفته از خدا گرفته است. در مکه و مدینه گفت‌وگوهای زیادی بوده است. قرآن ماحصل این گفت‌وگوهاست. بدین ترتیب تمام آن متعلق به عالم بالانیست. بلکه متعلق به رابطه‌ی دیالکتیکی امر واقع و امر مطلق است. قرآن پر از «یسئلونک» است. یعنی شخصی سوال می‌کند. دیگری این سوال را می‌شنود و بدان پاسخ می‌گوید. وقتی کسی سوال می‌کند، محمد می‌شنود و پاسخ آن را ازعالم بالا می‌گیرد. این گفت‌وگوست.
حنفا، پیروان یهودیت و مسیحیت به خدای متشخص انسان‌وار باور داشتند. پیامبر هم چون به لسان قوم سخن می‌گفت، تجربه‌ی خود را به صورت خدای متشخص انسان‌وار بیان می‌کرد. نه اینکه خدا، موجودی متشخص و انسان‌وار است. خدایی که نور آسمان‌ها و زمین است (نور، ۳۵) و مثل و مانندی ندارد (شوری، ۱۱) اول و آخر و ظاهر و باطن هستی است (حدید، ۳)؛ همچون آدمیان سخن نمی‌گوید، چون خدا انسان نیست.
زید: تمام قرآن تجربه‌ی پیامبر نیست، تجربه‌ی جامعه هم  هست. جامعه در قرآن حضوری چشمگیر دارد: از طریق پرسش‌ها، رد کردن‌ها و حمله کردن به محمد. ما فرآورده‌ی ‌این فرآیند را در اختیار داریم. مسلمانان می‌گویند همه‌ی این کتاب از جانب خدا نازل شده است. شما می‌خواستید بدانید من در این اواخر به چه نظرات تازه‌ای رسیده‌ام. به شما می‌گویم.
در کتاب «معنای متن» از قرآن به عنوان یک متن سخن می‌گویم. اینک بدان مفهوم بسیار انتقاد دارم. قرآن یک متن نیست. یک گفتمان است. و درست‌تر آن است که بگوییم گفتمان‌هاست. جمع آوری قرآن توسط عثمان این پیامد را داشت که مسلمانان مدعی شوند این یک کتاب است.
اگر می‌خواهید قرآن را بفهمید؛ آن را از اول به آخر نخوانید، بلکه به طور معکوس از آخر به اول بخوانید. چون سیر تاریخی تحول آن را نشان می‌دهد. پرسش‌هایی در یک جا وجود دارد و پاسخ آنها در جای دیگر.
تصور «قرآن چون متن» به مشکل دیگری منتهی خواهد شد. گمان می‌رود که این کتاب نویسنده دارد. مؤلف آن خداست و لذا نباید هیچ تناقضی در آن وجود داشته باشد، در حالی که قرآن پر از تناقض است. این تناقض‌ها را چگونه می‌توان حل کرد.
باید خود را از انگاره «قرآن چون متن» خلاص کرد و به «قرآن چون مجموعه گفتمان‌ها» نگریست. بدین ترتیب بسیاری از نقادی‌های تاریخی را می‌توان پذیرفت. در آن صورت می‌توان قبول کرد که هرچه در قرآن است، اصیل نیست. به عنوان مثال جزیه و جهاد و قطع دست حتماً قرآنی نیست. شیوه‌های قانونی قبل از اسلام بوده است.

نظر زید در مورد نقش زنان در قرآن!!

گنجی: شما در آثار خود سعی کرده‌اید نشان دهید که تلقی‌های منفی نسبت به زنان حاصل آراء و افکار متفکران مسلمان همچون ابن عربی است، نه حاصل تعلیمات خود قرآن. آیا به گمان شما خود قرآن نگرش مردسالارانه عصر نزول را تأیید و القاء نمی‌کند. برخی ادله معتقدان به نگرش فوق به شرح زیر است.
الف) قرآن حتی در یک مورد زنان را مورد خطاب قرار نمی‌دهد، بلکه در مواردی که می‌خواهد نکته‌ای را به زنان گوشزد کند، به مردان می‌گوید به زنان‌تان این نکته را بگویید.
ب) قرآن مردها را بر زنان مسلط کرده‌است و به مردان اجازه داده زنان‌شان را تنبیه کنند ولی به زنان اجازه نداده مردان‌شان را تنبیه کنند:
الرجال قوامون علی النسا بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ الله و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فان اطعنکم فلا تبغواعلیهن سبیلا ان الله کان علیا کبیر (نساء، ۳۴).
ج) در آیاتی که به اعتقادات شرک‌آمیز اشاره دارد، مشرکان را سرزنش می‌کند که چرا پسرها را فرزند خود می‌خوانند، اما دخترها را که عاشق زر و زیورند و بیان‌شان غیرمبین است را فرزند خدا می‌خوانند. بعد می‌فرماید این تقسیم نادرستی است:
... الکم الذکر و له الانثی. تلک اذا قسمه ضیزی: آیا شما را پسر باشد و او را دختر؟ این تقسیمی است خلاف عدالت (نجم، ۲۱- ۲۲).
... افاصفکم ربکم بالبنین و اتخذمن من الملائکه اناثا انکم لتقولون قولا عظیا: آیا پروردگارتان برای شما پسران برگزید و خود فرشتگان را به دختری اختیار کرد؟ حقا که سخنی است بزرگ که بر زبان می‌آورید (اسراء، ۴۰).
... فاستفتهم الربک البنات و لهم البنون: از ایشان بپرس آیا دختران از آن پرودگار تو باشند و پسران ازآن ایشان؟ (صافات، ۴۹).
... ام اتخذمما یخلق بنات و اصفاکم بالبنین. و اذا بشر احد هم بما ضرب الرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هوکظیم. اومن ینشافی الحلبه وهو فی الخصام غیر مبین: آیا او از میان مخلوقاتش برای خود دختران برگرفته و پسران را خاص شما کرده‌است؟ و چون به یکی از آنها مژده تولد همان چیزی را دهند که به خدای رحمان نسبت داده رویش سیاه گردد و خشم خود فرو خورد. آیا آن که به آرایش پرورش یافته و در هنگام جدال آشکار نمی‌گردد از آن خداست. (زخرف؛ ۱۶ الی ۱۸).
... ویجعلون الله البنات سبحانه و لهم مایشتهون: برای خدا دختران قاتل می‌شوند، برای خود هرچه دوست دارند (نحل، ۵۷).
د) زنان در حکم کشتزار مردان هستند: نساء کم حرث لکم فاتواحرثکم انی شئتم و قد موالانفسکم (بقره، ۲۲۳).
ه) مردها مجازند تا چهار همسر اختیار کنند، اما اگر قادر به رعایت عدالت میان آنها نباشند، مجازند از زنان برده به هر میزانی که مایل باشند استفاده کنند:
و ان خفتم الا تقسطوافی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من انساء مثنی و ثلث و رباع فان خفتم الا تعدلوافواحده اوماملکت ایمانکم ذلک ادنی الا تعولوا (نساء، ۳).
و) زنان شوهرداری که در جنگ با کفار اسیر مردان مسلمان شده باشند، بر مردان مسلمان حلال هستند: والمحصنات من النساء الا ماملکت (نساء ۲۴).
زید: بله من موافقم که قرآن نگرش زمان خود را  بازمی‌نماید. این بخشی ازماهیت گفتمان است. چگونه می‌توان یک گفتمان رابه خاطر اینکه مردان یعنی افراد مقتدرمحیط اجتماعی زمان خود را خطاب قرار می‌دهد ملامت کرد. ضمنا اگر منظورتان از ابن عربی همان صوفی اندلسی باشد، او یک ضد زن نیست برعکس، برخی محققان در زمینه تصوف ابن عربی را از پیشگامان فمینیسم به شمار می‌آورند.
اما اگر منظورتان ابن عربی فقیه است، حق باشماست. فقها معانی قرآن را مطابق با ساختاراجتماعی ـ سیاسی خودشان فهمیده و بسط داده‌اند.
به هر حال قرآن دو وجه دارد، ابتدا در وجه عمودی آن یعنی ارتباط آن با عالم بالا، هیچ تمایزی میان زن و مرد از حیث ایمان وعقیده، پاداش و کیفر اخروی قائل نیست. اما وجه افقی یعنی ارتباط آن باعالم سفلی که منظورم مسائل اجتماعی واقتصادی مانند ازدواج، طلاق، حضانت فرزندان و معاملات اقتصادی است، قرآن بیشتر مفاهیم اخلاقی و معنوی را عرضه می‌کند، نه تغییرات رادیکالی که می‌توانست سبب شوک سیاسی غیرقابل قبول گردد.
با این حال درموارد خاص مثلا ربا را به شدت حرام کرده ‌است و نیز درباره میراث که زنان حق دریافت نیمی از سهم مردان را دارند به جای آنکه هیچ چیز دریافت نکنند. در این موارد قرآن برای دستیابی به سطحی ازعدالت معیارهای جدیدی ابداع می‌کند.
درآیاتی که شما نقل کردید که مشرکان دختران را به خدا نسبت می‌دادند، قرآن درحال مباحثه با آنها است؛ نه وضع قوانین اخلاقی و حقوقی. این بحث درباره‌ی زن و مرد نیست، این بحث درباره‌ی انثی و ذکر، و مقوله‌ای غیرجنسییتی است.
من می‌پذیریم که ذاتاً مردها مخاطب قرآن هستند و زنان در زیر سایه مردها حضور دارند. البته زنان پیامبر از این حکم استثنا هستند. آنها مخاطب قرآنند. آنچه در قرآن آمده، همان پارادایم قرن هفتم میلادی است. نمی‌توان از یک متن قرن هفتمی انتظار داشت تا مطابق و منطبق با اصول و قواعد قرن بیستم باشد.
موضع قرآن نسبت به زنان، بسیار به موضع انجیل شباهت دارد. زنان و مردان در مجازات و پاداش اخروی برابرند. در احکام عبادی هم زنان و مردان برابرند. اما در عرصه اجتماعی برابری وجود ندارد. قرآن به دنبال تغییر اخلاقی روابط حقوقی است. وقتی قرآن می‌گوید:
خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها: برای‌تان از جنس خودتان همسرانی آفرید تا به ایشان آرامش یابید (روم، ۲۱). درواقع به دنبال جا انداختن عشق و برابری در جامعه است.
در سطح تصمیم گیری، قرآن این وظیفه را به مردها سپرده است. تفاسیر هرمینوتیکی جدید باید برابری در عرصه عبادات را به برابری در عرصه روابط اجتماعی تعمیم دهند. زیرا این بخش مهمی از اخلاق اسلامی درخصوص زنان است.
از سوی دیگر به رفتار پیامبر نگاه کنید. او در حالی که خود همسران بسیاری داشت، به علی اجازه نداد تا همسر دوم اختیار کند. این کار برای دفاع از دخترش بود. ممکن است گفته شود این با قرآن تناقض دارد. اما این فهم پیامبر بود. همین برخورد پیامبر نشان می‌دهد که او چند همسری را ضروری نمی‌داند.
این واقعه نشان می‌دهد که محدوده آزادی برای تصمیم گیری‌های فردی وجود دارد.
در اینجا دو مساله را باید از یکدیگر تفکیک کرد. اول واقعیت را، قرآن نمی‌توانست همه چیز را زیر و رو کند. دوم ما وظیفه داریم تا روابط انسانی زنان و مردان و مسلمان‌ها و غیر‌مسلمان‌ها را براساس وجه اخلاقی قرآن تنظیم کنیم. قرآن را باید در کلیت آن در نظر گرفت و نه آنکه احکام فقهی را از بعد اخلاقی قرآن جدا کنیم.

شما گفتید مصطفی ملکیان بر روی پروژه‌ی «عقلانیت و معنویت» کار می‌کند که همان چیزی است که در احکام فقهی به آن احتیاج داریم. احکام فقهی که در کشورهای اسلامی چون ایران و عربستان سعودی اجرا می‌شوند، از جنبه‌های اخلاقی خالی‌اند. بدین ترتیب قرآن به کتاب فقه و مجازات و تنبیه تبدیل می‌شود. در حالی‌که پیام عمیق و ژرف قرآن پیام رحمت و بخشش است، نه مجازات و کیفر.

گنجی: شما به ازدواج‌های پیامبر اشاره کردید. ازدواج پیامبر با زینب آن‌چنان بحث‌انگیز بود که قرآن ناگزیر شد با طرح مساله، پاسخی برای آن ارائه نماید:
«هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و پیامبرش در کاری حکمی‌ کردند آنها را در آن کارشان اختیاری باشد. هر که از خدا و پیامبرش نافرمانی می‌کند سخت در گمراهی افتاده است. و تو، به آن مرد که خدا نعمتش داده بود و تو نیز نعمتش داده بودی، گفتی: زنت را برای خود نگه دار و از خدای بترس، در حالی که در دل خود آنچه را خدا آشکار ساخت مخفی داشته بودی و از مردم می‌ترسیدی، حال آنکه خدا از هر کس دیگر سزاوارتر بود که که از او بترسی.
پس چون زید از او حاجت خویش بگزارد، به همسری تواش درآوردیم تا مؤمنان را در زنانشویی با زنان فرزند خواندگان خود، اگر حاجت خویش از او بگزارده باشند، منعی نباشد. و حکم خداوند شدنی است. بر پیامبر در انجام دادن آنچه خدا بر او حلال کرده‌است حرجی نیست، همچنان که خدا برای پیامبران پیشین نیز چنین سنتی نهاده بود وفرمان خدا فرمانی است بی هیچ زیاده و نقصان (احزاب، ۳۶ الی ۳۸).
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان نظر زمخشری مؤلف تفسیر کشاف (جلد ۳، صفحه ۵۴۱) را نقل می‌کند. به نظر آن مفسر، پیامبر عاشق زینب شده بود و عشق خود را پنهان می‌داشت. این عمل نیاز به توجیه هم ندارد. چرا که پیامبر هم بشر بود، عشق حالتی فطری است و هیچ بشری از آن مستثنا نیست. اما آقای طباطبایی این نظر را نقد و رد می‌کند.
وی می‌گوید عتاب خدا در اینجا چه معنایی دارد. آیا خدا به پیامبرش می‌فرماید چرا عشق خود را به زن مردم اظهار نکردی؟ تو موظف هستی به همگان اظهار کنی و از کسی نترسی. از یک فرد عادی پسندیده نیست که دنبال ناموس مردم حرفی بزند و به یاد آنان باشد و برای رسیدن به آنها از شیوه‌های ناپسند استفاده کند، چه رسد به خاتم انبیا؟
خدا می‌خواست حکم ازدواج با همسر فرزند خوانده را جعل کند، لذا دستور داد که پیامبر با زینب ازدواج کند.
بحث علامه طباطبایی یک بحث کلامی است. پیش فرض این بحث کلامی آن است که پیامبر معصوم است، یعنی هیچ گناه یا خطایی از او سر نخواهد زد، اما مورخین مسلمان درخصوص این واقعه گزارش‌های زیادی نقل کرده‌اند.
رویکرد پارادکسی (paradoxical) مفسران و فقهای مسلمان هم قابل توجه است. آنان در حالی که موظف هستند خدا را از صفات انسانی بپیرایند تا گرفتار تشبیه نشوند (تنزیه) و پیامبر را بشری چون دیگر انسان‌ها بدانند؛ خدا را کاملاً متشخص و انسان‌وار می‌کنند و پیامبر را از صفات انسانی پاک می‌کنند و صفات خدایی به او می‌دهند. این رویکرد با قرآن تعارض دارد.
کافران می‌پرسیدند: مال هذا الرسول یا کل الطعام و یمشی فی الاسواق: چیست این پیامبر را که غذا می خورد و در بازارها راه می‌رود (فرقان، ۷).
قرآن هم پاسخ می‌داد: و ماارسلنا قبلک من المرسلین الا انهم لیاکلون الطعام و یمشون فی الاسواق: پیش از تو پیامبران نفرستاده‌ایم جز آنکه طعام می‌خوردند و در بازارها راه می‌رفتند (فرقان، ۲۰). پیامبران هم می‌گفتند: نحن الا بشر مثلکم (ابراهیم، ۱۱). پیامبر اسلام هم تأکید می‌کرد که: انا بشر مثلکم (کهف، ۱۱۰- فصلت، ۶).
قرآن درباره زنان پیامبر بسیار سخن گفته است (احزاب ۲۸ الی ۳۴ – تحریم ۱ الی ۵) حتی در این باره که پیامبر حق داشته نوبت آنها را رعایت کند یا نه (احزاب، ۵۱). همه اینها موید بشری و زمینی بودن پیامبر است.
پیامبر گرامی اسلام خود می‌فرمود: از دنیای شما سه چیز را بیشتر از بقیه امور دوست دارم: نماز، بوی خوش و زنان را. باید به این مسائل انسانی نگاه کرد. اما معیارهای انسانی امروزی هم با این مسائل مشکل دارند. در این خصوص چه نظری دارید؟
زید: من از این آرا اطلاع دارم. اما معنا ندارد که خدا این  همه نقشه بریزد و آن همه مساله بیافریند، فقط برای اینکه ازدواج با زن فرزند خوانده را مجاز کند. محمد یک انسان بود و قرآن هم از او به عنوان انسان یاد می‌کند. نمی‌توان یک انسان را از تمام احساسات انسانی‌اش پیراست. وقتی محمد با ازدواج دوم علی مخالفت کرد، در اینجا به عنوان یک پدر عمل می‌کرد. او یک پدر، یک همسر، یک عاشق، و یک انسان بود که تجربیات مذهبی خاص خود را داشت.
گنجی: پیامبر مجاز بوده زنان زیادی داشته باشد: «ای پیامبر، ما زنانی را که مهرشان را داده‌ای و آنان را که به عنوان غنایم جنگی که خدا به تو ارزانی داشته است مالک شده‌ای و دختر عموها و دختر عمه‌ها و دختر دایی‌ها و دختر خاله‌های تو را که با تو مهاجرت کرده‌اند بر تو حلال کردیم، و نیز زن مؤمنی را که خود را به پیامبر بخشیده باشد، هر گاه پیامبر بخواهد او را به زنی گیرد.
این حکم ویژه توست نه دیگر مومنان، ما می‌دانیم درباره زنان‌شان و کنیزان‌شان چه حکمی‌کرده‌ایم، تا برای تو مشکلی پیش نیاید. و خدا آمرزنده و مهربان است... بعد از این زنان، هیچ زنی بر تو حلال نیست و نیز زنی به جای ایشان اختیار کردن، هر چند تو را از زیبایی او خوش آید؛ مگر آنچه به غنیمت به دست تو افتد. و خدا مراقب هر چیزی است (احزاب، ۵۰ و ۵۲).»
آیا این «حکم ویژه» به لحاظ حقوقی عادلانه است. عدالت در اینجا نسبت به مردها و زنان، هر دو صادق است. مورخان و علمای مسلمان اسامی نزدیک به چهل تن از همسران رسمی پیامبر را نقل کردند.
زید: درواقع درباره‌ی تنها دو زن (عایشه و زینب) می‌توان  گفت که پیامبر به آنها احساس و علاقه داشت. زنان دیگر پیر بودند. ما هر کدام از آنها را می‌شناسیم. به هر حال پیامبر رهبر جامعه بود و در جامعه قبائلی وظایفی بر دوش داشت. به عنوان نمونه عمر می‌خواست دخترش را به عثمان بدهد، اما عثمان دختر او را نمی‌خواست. به همین دلیل عمر از دست عثمان عصبانی بود.
این مساله وضعیت نامقبولی ایجاد کرد. پیامبر می‌خواست تا روابط میان این دو صحابی حفظ شود پس تصمیم گرفت با دختر عمر ازدواج کند و یکی از دختران خود را به عقد عثمان درآورد. پیامبر برای حل مساله به عمر این طور گفت: دختر تو می‌خواهد با کسی که بهتر ازعثمان است ازدواج کند وعثمان می‌خواهد با کسی بهتر از دختر تو ازدواج کند. این بخشی از ارتباط خونی درمیان قبائل عرب بود.
پس با ازدواج دختر پیامبر با عثمان،عمر نمی‌توانست از دست عثمان عصبانی باشد، چون دخترش نیز با کسی ازدواج کرده بود که بهتر ازعثمان بود.
اگر درباره قرآن و محمد سخن می‌گوییم، باید هر دوی آنها را در شرایط تاریخی خودشان قرار دهیم. نباید به عنوان نمونه عیسی مسیح را با محمد مقایسه کرد. برخی از مستشرقین ابتدا مسیح را نمونه انسان کامل قرار می‌دهند و سپس محمد را با او مقایسه می‌کنند و آنگاه این نتیجه را می‌گیرند که گویی محمد مردی مشغول به لذایذ جنسی بوده است. این مقایسه عادلانه نیست.

گنجی: در ماجرای افک هم به زنان ظلم می‌شود. به همسر پیامبر (عایشه) تهمت زده می‌شود. اما به جای تهمت زنندگان، عایشه مجازات می‌شود و حتی پیامبر هم او را از خود می‌راند. شیوه رفتار پیامبر با عایشه در این قضیه تاریخی، با علم پیامبر و عصمت ایشان، مطابق تلقی مسلمین و خصوصاً شیعیان، چه تناسبی دارد. آیا رفتار پیامبر نمونه‌ای از رفتار انسانی چون دیگر انسان‌ها نیست؟ در حالی‌که قرآن به دلیل این دروغ بزرگ به شدت مؤمنان را سرزنس و مواخذه می‌کند:
«کسانی که آن دروغ بزرگ را ساخته‌اند گروهی از شمایند، مپندارید که شما را در آن شری بود. نه، خیر شما در آن بود. هر مردی از آنها بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است به کیفر رسد، و از میان آنها آن که بیشترین این بهتان را به عهده دارد به عذابی بزرگ گرفتار می‌آید. چرا هنگامی که آن بهتان را شنیدید مردان و زنان مؤمن به خود گمان نیک نبردند و نگفتند که این تهمتی آشکار است. چرا چهار شاهد بر ادعای خود نیاوردند؟
پس اگر شاهدانی نیاوردند، در نزد خدا در زمره دروغگویانند. اگر فضل خدا در دنیا و آخرت ارزانی‌تان نمی‌بود، به سزای آن سخنان که می‌گفتید شما را عذابی بزرگ در می‌رسید. آن گاه که آن سخن از دهان یکدیگر می‌گرفتید و چیزی بر زبان می‌راندید که درباره آن هیچ نمی‌دانستید، می‌پنداشتید که کاری خرد است، و حال آنکه در نزد خدا کاری بزرگ بود.
چرا آنگاه که این سخن شنیدید نگفتید: ما را نشاید که آن را باز گوییم، پروردگارا تو منزهی، این تهمتی بزرگ است. خدا شما را اندرز می‌دهد که اگراز مؤمنان هستید، بار دیگر گرد چنان کاری مگردید. خدا آیات را برای شما بیان می‌کند و خدا دانا و حکیم است. برای کسانی که دوست دارند درباره مؤمنان تهمت زنا شایع شود، در دنیا و آخرت عذابی دردآور مهیا ست. خدا می‌داند و شما نمی‌دانید (نور، ۱۱ الی ۲۰).
آیات ابتدای سوره تحریم هم قابل توجه است. قرآن به اختلاف پیامبر و همسرانش اشاره کرده و در نهایت همسران پیامبر را تهدید می‌کند: عسی ربه ان طلقکن ان یبدله ازواجا خیرا منکن مسلمات مومنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثیبات و ابکارا:
شاید اگر شما را طلاق گوید پروردگارش به جای شما زنانی بهتر از شمایش بدهد. زنانی مسلمان، مومن، فرمانبردار، توبه کننده، اهل عبادت و روزه گرفتن، خواه شوهر کرده، خواه باکره (تحریم،۵).
مطابق معیارهای انسانی امروزی نه تنها چند همسری قابل پذیرش نیست، بلکه پرسش این است در یک جامعه بدوی که زنان فاقد هر گونه حمایت حقوقی و اجتماعی‌اند، چگونه زنان را تهدید به طلاق می‌کنند و به آنها گفته می‌شود: پیامبر، پس از طلاق شما، با زنان بهتر از شما مجدداً ازدواج خواهد کرد.
زید: اگر قضیه را دنبال کنید خواهید دید که پیامبر بسیار  عصبانی بود وعایشه را نزد خانواده‌اش فرستاد. این عکس‌العمل یک انسان معمولی است، وقتی همسرش متهم به رابطه داشتن با یک مرد دیگر می‌شود. عایشه نزدیک بود بخاطر این اتهام از طرف خانواده‌اش کشته شود.
این موضوع مثل موضوع زینب است. ما فراموش می‌کنیم اعتبار پیامبر را و ارزش والای صداقت و صراحت قرآن را، یعنی اینکه همه‌ی مسائل شخصی پیامبر آن‌قدر ساده و آشکار مطرح شده است.

موضوع زنان پیامبر نیز همین‌طور است. پیامبر از توطئه‌ها ونیرنگ‌های زنانش رنج می‌برد. قرآن هم برتری او را یادآور می‌شود. این مساله طبیعی و قابل انتظار است که خدا طرف او را بگیرد. در اینجا هم بر ماهیت انسانی محمد تاکید می‌شود.



۱۳۹۵ دی ۲۸, سه‌شنبه

وحی و نقش محمد در نزول قرآن

مطابق همین فرضیه، محمّد خود شارع تمام احکام فقهی قرآن است، و آیات احکام، برخلاف سایر آیات قرآن، محتاج به خوابگزاری نیستند، چرا که این آیات خود خوابهای تعبیر شده‌اند. با این فرض که محمّد خود احکام فقهی قرآن را تشریع می‌کرد، لاجرم باید او را شخصیتی بدانیم که به طور تبعیض آمیزی برای خود زناشویی با ۹ همسر را مجاز کرد، برای خود این حقّ ویژه را قائل شد که زنان خود را به او هبه کنند، داستانی ساخت تا به اعتبار آن بتواند با زینب، همسر فرزند خوانده اش، ازدواج کند، و غیره. اما اگر مقدمات سروش را بپذیریم، در آن صورت بسیار دشوار بتوانیم محمّد را فردی صادق، راستگو، و اخلاقی بدانیم. معلوم نیست که تنزل دادن منزلت محمّد به مردی که برای تأمین تمنیات اش آیاتی نازل می‌کند و آنها را (به خطا) به خداوند نسبت می‌دهد، چگونه می‌تواند ترفیع مقام او در منظومه فکری اسلام تلقی شود. از قضا تلقی رایج مسلمانان از وحی این نوع مشکلات را به مراتب بهتر از فرضیه سروش حلّ و فصل می‌کند.


. دین مولانا را:
“باید دین عشق خواند. خود مولوی به این امر تصریح کرده است، اگر هم تصریح نمی‌کرد ما از این همه اشارات عظیم و بلیغ و متعدد و متنوعی که در کلام او هست می‌توانستیم استنتاج کنیم بدون شبهه“.
دلیل پنجم: مولوی مثنوی را وحی به شمار می‌آورد و می‌گفت که بدون اختیار و حتی در مواردی برخلاف میل اش  کلمات بر زبان او جاری می‌شود. کمند و مهار او به دست کس دیگری است. مطابق تفسیر سروش، مولوی می‌گفت که این عمل غیر مختارانه دقیقا به همان نحو بود “که وحی به پیامبران می‌رسید“. مولوی با منبع وحی یگانگی و وحدت یافته بود و خدا سخنان خود را به او تلقین می‌کرد: “لب ببندم هر دمی زین سان سخن/توبه آرم هر دمی صدبار من”، “این سخن را بعد از این مدفون کنم/ آن کشنده می‌کشد من چون کنم”[ ۳: ۴۴۵۳]، “چونک خاموش می‌کنم من از رشد/او بصد نوعم بگفتن می‌کشد”[ ۴: ۲۰۷۵]. “ای تقاضا گر درون همچون جنین / چون تقاضا می‌کنی اتمام این. سهل گردان ره نما توفیق ده/ یا تقاضا را بهل بر ما منه”[ ۳: ۱۴۹۱- ۱۴۹۰]. “ای که میان جان من تلقین شعرم می‌کنی/ گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم”[غزل ۱۳۷۵].
بنابراین، از منظر سروش، این دلیل خوبی است که بگوییم مثنوی وحی و مولوی پیامبر است. به اعتقاد سروش تنها تفاوت وحی محمد و وحی مولوی در این است که اولی مأمور به ابلاغ و پیگیری بوده است اما دوّمی چنان رسالتی نداشته است.
سروش تصریح می‌کند که اگر مولوی این عشق نامه را نیافریده بود، دین محمّد چیزی جز سلفی گری و “همین وهابی گری که توی عربستان است” نمی‌شد، یعنی دینی که “یک خشکی و جمودی با خودش آورده که ما نمونه هایش را در بعضی جاها، من جمله همین حرکتهای اخیر فوق العاده پرخشونت شاهد هستیم.” او در جایی می‌گوید: “من این را خدمت شما بگم، دیانت اسلام واقعاً اگر همان بود که در قرآن بود و هست، و همان بود که در سنت پیامبر بود، یعنی همین فقهی که مثلاً فقهای ما مثلاً استخراج کردند، اصلاً دوامی پیدا نمی‌کرد. دوام پیدا نمی‌کرد. یک دین خشکی می‌شد مثل همین که الان تو عربستان است و به قد و قامت همان جا. فلاسفه آمدند، عارفان آمدند، آب لطافتی بر این عبوسی‌ها زدند، بدن و پیکر این دیانت را فربه کردند، تغذیه کردند، تجربه نبوی را بسط دادند، در ضمن این ۱۴۰۰ سال اتفاقات بسیار مهمی افتاد. این پیکر که این همه زیور به او آویخته شد و این همه غذای سالم و پر ویتامین به او رسید، این بود آن که توانایی ماندگاری داشت” (“داعشیان و دانشیان“، دقیقه ۵۷- ۵۶).
، درصد مثل ۴۵ درصدش، همان هم خودش خوب است...حال واقعش این است که دیگه یک کتابی ۴۵ قرآن باشد، همان جوری هاست از دیدگاه مولوی .بعد هم وقتی که می گوید من مولف این کتابم، به من وحی و الهام رسیده که این اثر را پدید آوردم، دیگه کم کم برای خودش هم دارد یک مقاماتی قائل می شود دیگه، یعنی این طوری نیست که بگوید من یک دیوار بودم این صداها از تو دیوار آمده بیرون .این طوری که نیست .در واقع به خودش اینها رسیده و بارها این را در مث نوی می گوید که من یک وقت ها می خواهم حرف بزنم، اما چنان این معانی به من هجوم می آورد ":آن کشنده می کشد من چون کنم "یکی دیگر این "این  ،" کمند و مهار مرا به دست دارد" :لب ببندم هر دمی زین سان سخن/توبه آرم هر دمی صدبار من "چونک خاموش می کنم من ،]۸۸۰۳ :۳ [" سخن را بعد از این مدفون کنم /آن کشنده می کشد من چون کنم ]. یک کس دیگری است، یک جاذبه دیگری است، یک ۶۵۴۰ :۸ [" از رشد/او بصد نوعم بگفتن می کشد الهامی است  .از همه به گمان من واضح تر آن جایی است که می گوید اون کسی که من را به سخن وا می دارد و این سخنان را بر زبان من می گذارد درون من نشسته، در واقع یک جور یگانگی هم با آن منبع الهام معرفی کند و بیان می کند" .ای تقاضا گر درون همچون جنین  /چون تقاضا می کنی اتمام این .سهل .] یا در دیوان شمس است":ای که ۴۸۳۵ -۴۸۳۴ :۳ [" گردان ره نما توفیق ده /یا تقاضا را بهل بر ما منه ] .ببینید در ۴۳۴۰ میان جان من تلقین شعرم می کنی /گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم"[غزل واقع، یک جور یگانگی و وحدتی هم با اون الهام کننده، با آن تلقین کننده قائل است و بیان می کند و از این قبیل فراوان در سخنان مولنا هست...دست کم مولوی خودش چنین می اندیشیده، خودش کار خودش را، و سمت خودش را چنین می دیده و چنین معرفی کرده (""دین شناسی مولنا"، جلسه اول، هفتم فروردین 
 و در این جا مولوی خصوصا سخنانش خیلی گرم است، خیلی هم شنیدنی است، چون خیلی احساس قرابت با انبیأ می کرده، و خوب می دیده خودش را که کم و بیش تو همان جاده پا گذاشته، و سر همون سفره نشسته .شریک الاذواق پیامبران است .یک بانگی که خداوند در انداخته، قوی ش را پیامبران شنیدند، ضعیفش را هم این ها دارند می شنوند، توجه می کنید .بدون واهمه و بدون رودرباسی می گوید که به ما هم الهام می شود، به ما هم وحی می شود، منتهی ما اسمش را نمی گذاریم وحی، "از پی روپوش عامه در بیان /وحی دل  . ] می گوید برای سرپوشی بهش نمی گوئیم وحی، والا وحی است دیگر ۴۴۰۶ :۸ [" گویند آن را صوفیان وحی که شاخ و دم ندارد  .اگر وحی به زنبور می شده، اگر وحی به مادر موسی می شده، اگر وحی به اَ زمین می شود که روز قیامت  ]، خوب چرا به ما نشود، بله؟ "این که ۰ ه [زلزال، َ ى ل َحْوَ أ َكَّبَ ر َّنَأِب کرمناست و بال می رود /وحیش از زنبور کی کمتر بود .چون که اوحی الرب الی النحل آمدست/خانه ] .تو قرآن است دیگر، خداوند به زنبور وحی کرد، و ۴۶۶۳  و ۴۶۳۴ :۰ [" وحیش پر از حلوا شده است .] "این ۴۶۳۵ :۰[" زنبور تولید کننده عسل شد
این همه تعارض شگفت انگیز است .تمایز "وحی حق"- یعنی سخنان خداوند- از "وحی دل "نزد سروش باورناکردنی است .او که می گوید :الف- خدا وجود غیر شخصی ناانسانوار است .ب- خدا سخن نمی گوید . پ- خدا فرستاده ای(رسول و نبی )ندارد .ت- خدای غیرشخصی ناانسانوار قادر به تأیید سخنان هیچ کس نیست .پ- قرآن خواب های محمد است . ا - اول :وحی ، اینک که نیازمند اثبات وحیانی بودن مثنوی است سخنان خداوند- را پایان نایافته به شمار می آورد . ا ثانیا :تنها تفاوت محمد و مولوی را در این می داند که محمد از سوی خداوند مأموریت داشته سخنان او را ابلاغ کند، اما مولوی از سوی خداوند چنین مأموریتی نداشته است . ا ثالثا :مولوی با این که مأموریتی نداشته، اما همه وحی اش را در مثنوی و دیوان شمس بیان کرده است. بعید است سروش از این همه ناسازگارگویی آگاه نباشد .پس چرا او که از ناسازگاری ها و پریشان بودن قرآن می نالد، خود ناسازگار و پریشان سخن می گوید؟ 
اما آیا احساس مأموریت و رسالت هدایت بخشی منحصر به پیامبران می‌ماند؟ پاسخ مثبت سروش به این پرسش رفته رفته تغییر می‌کند. او در آبان سال ۱۳۷۳ می‌نویسد: “اگر پای دید انسانی به میان آید، همه ما نسبت به هدایت گمراهان مسئولیم و هیچ چیز ما را از عمل معاف نمی‌دارد.”[14] سروش رفته رفته رسالت پیامبرانه هدایت بخشی را  به صراحت بر دوش “روشنفکری دینی” می‌نهد، و ادعا می‌کند که هدایت کشتی جامعه مسلمین با روشنفکران دینی است، و آنان باید حریصانه- همچون پیامبر- مردم را هدایت کنند.[15]
بنابراین، سروش رفته رفته هر دو رکن پیامبری را از انحصار پیامبران به معنای خاص کلمه خارج می‌کند، و این مجال را برای همگان می‌گشاید که علی الاصول واجد این صفات پیامبرانه شوند.
اما در این جا باید بپرسیم که از منظر سروش کدام یک از این دو رکن نبوّت نقش اساسی تری در پیامبری دارد. سروش بدون هیچ ابهامی معتقد است که مغز پیامبری همان است که مغز دین به شمار می‌رود- یعنی تجربه دینی/وحیانی. او در سال ۱۳۷۷ در این باره می‌نویسد: “آنچه بالذات دینی است، تجربه دینی است. و این تجربه دینی همان است که در مورد پیامبران، “تلقی وحی” نام می‌گیرد…این تجربه دینی است که ذاتاً دینی است و هرکس واجد آن باشد به درجه‌ای از درجات پیامبر است.”[16]
بنابراین، از منظر سروش، تجربه دینی یا همان وحی تنها پدیده ذاتا دینی است، و هر کس که به آن دست یابد، به مرتبه‌ای از مراتب پیامبری دست یافته است- حتّی چه بسا فرد در این سیر به چنان مرتبتی برسد که پیامبران سلف بر منزلت او غبطه بخورند. بنابراین، قلب نبوّت این تجربه دینی- وحیانی است: “[این تجربه] تنها پدیده حقیقتاً و جوهراً دینی [است]، که چون جرقه‌های قدسی در نفوس طیبه پیامبران می‌درخشیده و برای مدتی کوتاه یا بلند وجودشان را روشن می‌کرده و چشم شان را بر بواطن این عالم می‌گشوده است. هرجا که پای چنین تجربه‌ای باز شود، حقیقت دین در آنجا حضور پیدا کرده است.”[17]
بنابراین، آخرین تقریر سروش از نظریه پیامبری این گونه می‌شود: پیامبری مبتنی بر دو رکن است: رکن اوّل عبارتست از خواب، و رکن دوّم عبارت است از یک احساس یقین درونی قوی که از درون خود فرد- یعنی فرد خواب بیننده- می‌جوشد و او را به هدایت مردم برمی انگیزد. هر کس که خوابهای رسولانه ببیند و در خود احساس مأموریت و رسالت ابلاغ و هدایت کند، پیامبر/رسول است. و البته آن خوابهای پیامبرانه، مطابق نظر سروش، در انحصار پیامبران (به معنای اخص کلمه)‌ نیست، و احساس مأموریت و رسالت هم امری نیست که افراد غیر پیامبر (به معنای اخص کلمه)‌ نتوانند در درون خود بیابند. به این ترتیب، باب پیامبری گشوده و حلقه پیامبران بسی فراخ می‌شود.
بنابراین، مقدمه اوّل سروش این است که پیامبر کسی است که دو ویژگی مهم دارد: ویژگی اصلی او آن است که در معرض وحی قرار بگیرد (یعنی خوابهای پیامبرانه ببیند/بسازد که گوهر آن رؤیت “خدای بی صورت” است)، و نیز در نتیجه این خوابهای رسولانه- یعنی رؤیت صورت بی صورت- در خود احساس رسالت در هدایت معنوی و دینی مردم را بیابد
اما مقدمه دوّم این است که آیا عبدالکریم سروش خود واجد این دو صفت هست یا نه. من در مقالات پیشین‌ام در این باره به تفصیل بحث کرده‌ام و خواننده را به آن نوشته‌ها ارجاع می‌دهم. اما اجمالا به نظر می‌رسد که پاسخ سروش به این دو پرسش مثبت است. او به صراحت خود را در معرض وحی می‌داند. برای مثال، او در جایی ادعا می‌کند که نظراتش را در خصوص خواب بودن وحی از طریق وحی دریافته کرده است: “در واقع این تئوری رویایی بودن وحی هم برای خود من هم یک رویا بود. برای خود من هم یک وحی بود. و لذا خیلی کم ندارد از خود موضوع و صورت مسئله”.[26] او به تفصیل از خواب‌های پیامبرانه‌اش (و خصوصا رؤیت صورت بی صورت) یاد می‌کند، و خود  را موظف می‌داند که تجربه‌های دینی (یعنی خوابهای پیامبرانه اش) را با دیگران در میان بگذارد (خواب‌های رسولانه‌اش را به همه ابلاغ کرده است)[27]، و به نظر می‌رسد که به عنوان تنها “روشنفکر دینی” واقعی بار گران “هدایت” پیامبرانه و رازدارانه را سالهاست که بر دوش خود احساس می‌کند، و معتقد است که در طول سه دهه اخیر عمرش در کار هدایت بخشی مردم کارنامه بسیار کامیابی داشته است.[28] اگر کسی این دو مقدمه را در کنار هم  قرار دهد، آیا حق ندارد از خود بپرسد که آیا سروش به واقع ادعای پیامبری می‌کند؟
“من در نوشته‌های خودم کوشیده‌ام که مسئله وحی را خیلی سهل الهضم کنم و شاید پیچیدگی هایش را بگیرم ازش. دست کم برای کسانی که طالب شناختن رمز و راز وحی‌اند. و آن این که من وحی را تحویل کردم یا تشبیه کردم به رویا. و البته این بی سبب و بی اساس هم نبود. گفته ام وحی ای که به پیامبران می‌شد در واقع مثل خوابی بود که می‌دیدند. شبیه خوابی است که ما هم می‌بینیم. و به این ترتیب در واقع فهم این پدیده تسهیل می‌شود. این که آدم فکر می‌کند خدا چه جوری با یک کسانی سخن می‌گوید و در گوش آنها می‌خواند، من فکر می‌کنم اگر هر یک از ما به رویا، به خواب دیدنمان مراجعه کنیم تا حدود زیادی می‌توانیم یک درکی از این پدیده پیدا بکنیم. هیچ کسی نیست در زندگی اش خوابی ندیده باشد و در خواب مثلاً کسی با او سخنی نگفته باشد. منظره‌ای را ندیده باشد. و پس از خواب مثلا به دنبال تعبیرش و تأویلش بر نیامده باشد. خوابی از دیگری نشنیده باشد. اگر شما به خود پدیده خواب که باهاش آشنا هستید، با زندگی تان عجین و آمیخته است مراجعه کنید، مداقه کنید و بشکافیدش، بازشکافی کنید، به گمان من تا حدود زیادی به حقیقت وحی می‌توانید پی ببرید” (“پرسش و پاسخ با دکتر عبدالکریم سروش؛ دانشگاه تگزاس”، دقیقه ۸۸- ۸۱ ).
قل“‌ها یا “ما نازل کردیم“‌ها بدین معنا نیست که خدا گفته یا نازل کرده است، بلکه پیامبر در خواب دیده است. یعنی “مرتبه‌ای از روان او[محمد] در مرتبه دیگری از روان او[محمد] نظر کند و این را از قبیل انزال و تنزیل به شمار” آورده است (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۱۴ ).
وحی را پیامبر تولید می‌کند. وحی در واقع تألیف پیامبر است. خداوند یک شخصیتی آفریده، همین و بس. بقیه اش به او واگذار شده” (برنامه پرگار بی بی سی، دقیقه ۲۸- ۲۴ ). “وجود پیغمبر همان وحی ای است که خدا کرده. خدا به پیامبر وحی نمی‌کند، همین وجودش وحی است” (دقیقه۵۳ و ۵۴ ).
کلّ قرآن که خواب پیغمبر است از نظر من…پیغمبر واقعاً در رؤیا دیده آدمی، ملائکه ای، شیطانی، امری، و بعد امتناع و عصیانی، اطاعتی، همه اینها را راحت ملاحظه کرده مثل یک صحنه‌هایی که من و شما تو خواب می‌بینیم. حالا البته ایشون خوابش، خواب قدسی است، خواب پیراسته‌ای است، پاکی است، و خبر از حقایق عالم می‌دهد، کما این که همین قصه کلاً عمقی دارد، تأثیر لازم دارد و پرده از واقعیت وجود ما بر می‌دارد…در قرآن می‌گوید که آن خوابی که به تو نمودیم “وَمَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا الَّتِى أَرَیْنَکَ إِلَّا فِتْنَهً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِى الْقُرْءَانِ” [اسرأ، ۶۰] و شجره ملعونه در قرآن. خیلی از مفسرین گفته‌اند که منظور از شجره ملعونه که پیغمبر در خواب دید یعنی بنی امیه که بعداً می‌آیند. من این اواخر یکی از مفسرین هم عصر خودمان را دیدم که سخن خوبی گفته بود، گفته این شجره ملعونه همان درخت ممنوعه‌ای بوده که آدم قرار بوده از او نخورد و این را خدا می‌گوید ما تو خواب به تو نشان دادیم این شجره ملعونه را…این معاد هم یک سفر فکری است، پیامبر آن صحنه‌ها را دیده، و قصه آدم هم همین طور یک سفر فکری است، یعنی حقایقی به این صورت برای او مصور شده اند، که صحنه‌ای هست، خدایی هست، شیطانی و ملائکه‌ای و غیره و غیره، دقیقاً. و حالا ما باید با تفسیر و تعبیر این رؤیاها و این داستان‌ها به حقایق ماوراء آنها برسیم” (“شــرح مثنــوی – دفتــر نخسـت – جلسه ششم“، ۱۷ جولای ۲۰۱۶، دقیقه ۹۳- ۹۰).
“خدا سخن نگفت و کتاب ننوشت، بل انسانی تاریخی به جای او سخن گفت و کتاب نوشت و سخنش همان سخن او بود…چنان نیست که محمد مخاطب آواهایی قرار گرفته باشد و در گوش باطنش سخنانی را خوانده باشند و فرمان به ابلاغ آن داده باشندبه او نگفته‌اند برو و به مردم بگو خدا یکی استبه او نگفته‌اند برو و به مردم بگو خدا و فرشتگان و دانایان بر وحدانیت خدا گواهی می‌دهند…به او نگفته‌اند برو و به مردم بگو که رستاخیزی هست و میزانی و دوزخی و بوستانی و حشر خلایق و نشر کتب…به او خبر نداده‌اند که همه چیز تسبیح خدا می‌کند” (رویای رسولانه ۱).
نکته کلیدی این است که هیچ موجودی در خواب نقش آفرین نیست. تمام خواب‌ها را خود خواب بیننده می‌سازد. این مدعا بارها از سوی سروش تکرار شده و جای هیچ گونه تردیدی باقی نمی‌گذارد که مطابق نظر سروش، موسی، عیسی و محمد، خودشان خواب هایشان را ساخته و خدا و ملائکه (جبرئیل) هیچ نقشی در خواب آنها نداشته‌اند. به موارد زیر بنگرید:
“می گویند من پدر مرحومم را در خواب دیدم. اولاً: پدر مرحوم خود شما هستید که به شکل پدر مرحوم در می‌آئید و خودت خودت را می‌بینی. پدر مرحوم که جایی نیست که توی خواب بنده و شما بیاید، “آن تویی” به قول مولانا، آدمی وقتی که خواب می‌بیند خودش نزد خودش می‌رود. ما وجودمان چند لایه است یک لایه از وجودمان نزد لایه دیگری از وجودمان می‌رود: ”تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق/بلکه گردونی و دریایی عمیق. تو به آن وقتی که خواب اندر روی/ تو ز پیش خود به پیش خود شوی”. از پیش خودت به پیش خودت می‌روی، خودت در گوش خود چیزی می‌گویی، خودت به صورت دیگری در می‌آیی. به صورت دوستت، مادرت، پدرت، و با خودت سخن می‌گویی و فردا فکر می‌کنی آنها آمدند و با تو سخن گفتند” (عبدالکریم سروش، تعبیر معاد در تئوری رویاهای رسولانه،دقیقه ۱۸/۳۰ تا ۱۹/۳۰ ).

“قرآن یک کتابی است به شدت ادبی. ما اگر این را فراموش کنیم، و گمان کنیم قرآن کتاب خبری است، اشتباه می‌کنیم. یعنی روزنامه‌ای است، همین طور صاف یک چیزهایی را گفته و نوشته و ما باید بخوانیم و معنی اش را بفهمیم. این بیان روزنامه‌ای است. تو روزنامه بله این جوری نمی‌گویند. همان طوری که عرض کردم…آن چه که بر این کتاب غلبه دارد جنبه ادبی است، یعنی یک ادیب به معنای واقعی کلمه، حالا خدا، هر که را می‌خواهیم بدانیم، نشسته و با کمال بلاغت این کتاب را پرداخته. خودش هم افتخار می‌کند قرآن، می‌گوید بالاخره مثل من را نمی‌توانید بیاورید، جن و انسی هم بشوند، نمی‌توانند. پس کجاش است؟ اگر این یک راست چینی بود و همین جور می‌شد بخوانی بدون این تفننات بلاغی، قرآن، قرآن نمی‌شد. به همین دلیل هم بود که برخی می‌گفتند مثل شعر است. مثل شعر هم بود، منتها خوب خدا [یعنی خود محمد] می‌گفت شاعر نیست، خیال پرداز نیست” (دقیقه ۳۳ – ۳۱ ).
“قرآن برای ما باز می‌گوید که خدا دشمنان محمّد را، در خواب، در چشم او اندک نمود تا دلیری یابد و به سپاهیان خود دلیری دهد تا در جنگ پیروز شوند، و پیروز شدند. محمّد به راستی گمان کرده بود که دشمنان اندک‌اند و خواب خود را عین بیداری پنداشته بود. و این تدبیر الهی و مقتضای سرشت خواب بود که وارونه‌نمایی کرد و اندک را بسیار، و بسیار را اندک نشان داد” (رؤیاهای رسولانه ۲ ).
در پرانتز بگوئیم که نه تنها همه مسلمانان در طول تاریخ خطا کرده و قرآن را تفسیر کرده و خواب‌ها را بیداری گرفته اند، بلکه سروش در اینجا به صراحت تمام می‌نویسد که محمد هم مرتکب این خطا شد و “خواب خود را عین بیداری پنداشته بود“. وقتی خود محمد میان خواب و بیداری تمایز نمی‌نهاد، روشن است که پیروانش هم با الگو قرار دادن او مرتکب همین خطا شده و می‌شوند.

به نظر سروش قرآن را سخنان خداوند به شمار آوردن قابل فهم نیست، اما محصول خواب دیدن پیامبر به شمار آوردن کاملاً برای همه قابل فهم است. او در برنامه “پرگار” (بی بی سی) گفت:
ببینید من که می‌گویم خواب دیدند اتفاقا این را ما می‌فهمیم، اما این که خدا حرف زد، خدایی که بی جهت  است، بی مثل و مانند است، بدون اعضا و جوارح است، چه جوری با پیامبرش حرف می‌زنه؟…محصول این مکاشفه خیلی مهم است، اگر بگوئید از جنس خواب بوده، آن وقت محصولش نیاز به خواب گزاری دارد…بنده معتقدم خوک و میمون شدن یهودیان که در قرآن آمده را در خواب دیده اند”.
خدایی که حرف نمی‌زند، قادر به شنیدن هم نیست. از این رو دعا کردن در فرضیه سروش سخن گفتن با خدای مشخص انسانوار نیست، حدیث نفس و مراقبه است.
مادامی که دست خداوند را در قرآن مستقیماً در کار ببینیم و محمّد(ص) را در تجربه وحی، منفعل محض بشماریم و قرآن را محصول علم بیکران باری تعالی بدانیم، این معضلات هیچ‍گاه حلّ نخواهد شد. کافی است که ورق را برگردانیم و انسانی الهی را فاعل و خالق این اثر سترگ ببینیم که با همه «انسانیّت»اش در قرآن نشسته است و هر چه می‍گوید و میبیند، تجربه ای از افق دید او و در خور ظرفیت خرد و خیال او، و با فاعلیّت تامّ و تمام اوست؛ آن‍گاه مسئله «کلام الهی» حلّ و منحلّ خواهد شد و کلام محمّد(ص) به جای کلام خدا خواهد نشست و پستی و بلندی های بلاغت و ورود فرهنگ عربی و قصور و فتور علمی و ظهور چهره بشری خداوند در قرآن، و ورود دعاهایی در قرآن چون سوره حمد (که گفته اند قرآن صاعدست)، تبیین مطبوع و معقول خواهد یافت، و معلوم خواهد شد که همه اینها مقتضای انسان بودن مؤلّف آن دفتر فاخر است که احوال و اطواری متغیّر دارد، و گاهی بر طارم اعلی می‍نشیند و گاه تا زیر پای خود نمیبیند و با فروتنی تمام میگوید که «من بشری هستم چون شما که دچار وحی می‍شوم»[۱]. شرط نیست که «یُوحی اِلَیّ» را ببینیم و «اَنا بشرٌ مِثلُکُم» را نبینیم. این قرآن اگر وحی است که هست، وحی است که بشریت و محدودیت محمّد(ص) در سراپای آن ریزش و پویش دارد و چون خون در عظام و عروق آن جاری است؛ و چنانکه در جای دیگر آورده ام: خدا محمّد را تألیف کرد و محمّد قرآن را. وحی البته حقیقتی است که درجات دارد و از زمین گرفته تا زنبور و مادر موسی و محمّد(ص) را فرا می‍گیرد (به تصریح قرآن). عارفان نیز از تجربه الهام و وحی دم می‍زدند و نصیب بردن از آن نعمت را با افتخار و ابتهاج اعلام میکردند. عمده، محصول وحی است که نشان میدهد چنان مدّعیاتی رواست یا ناروا. به فرموده عیسی(ع) درخت را از میوه اش می‍شناسند، و به قول حافظ:
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتدتذرو طرفه من گیرم که چالاکست شاهینم
در حالی که اگر پای رؤیا را به میان آوریم، حضور و وقوع چنین گسست‍هایی بسیار طبیعی و مناسب طبع مه آلود خواب مینماید و جای هیچ شگفتی ندارد! همین طور است سبک قرآن در روایت قصّه های تاریخی که بسیار گزینشی و مقطّع است و به عکس‍هایی ثابت از فیلمی متحرّک می‌ماند که حافظه‌ای آنها را گزینش و نقل کرده است.
۶ . آیه مهمی که در قرآن به محمّد میگوید: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (زبان خود را نگه دار و در خواندن قرآن شتاب مکن، قیامت/ ۱۶) دلالت روشن دارد که محمّد(ص) با دیدن صحنه‌های رؤیایی در عرصه خیال شتابزده و از فرط هیجان می‌خواسته است بلافاصله آنها را با مردم در میان بگذارد. ناظری درونی/ بیرونی (خدا یا جبرئیل به زبان تئولوژیک) او را نهی میکند و میگوید بگذار تا رؤیا به انجام رسد و ما نحوه گزارش آن را به تو بیاموزیم و آن‍گاه آنها را بر مردم برخوان (إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ* فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ* ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ* قیامت/ ۱۷ ـ ۱۹). یعنی بگذار پاکنویس شود. آنها را نیاراسته و ویرایش نشده قرائت مکن. سپس ما معنای آنها را به تو میگوییم.
مفسّران عموماً آن را بدین معنا گرفته اند که پیامبر از خوف فراموشی، در خواندن قرآن شتاب می‍کرد و وحی به پایان نرسیده، آن را به پایان می‍برد!

سروش در مصاحبه با نشریه هلندی گفت که قرآن سخنان خداوند نیست، سخنان خود محمد است و چون در حد دانش و عرف زمانه بوده، خطا در آن راه یافته است. در آنجا گفت که بهترین راه تبیین وحی تشبیه آن به شعر و شاعری است. در فرضیه بعدی می‌گوید که خواب است. ممکن است گفته شود که تفاوت این فرضیه با فرضیه مشرکان در این است که آنها خواب‌های محمد را خواب‌های پریشان قلمداد می‌کردند. پاسخ این است که سروش اگرچه خواب‌های پیامبر را خواب‌های اصیل و متعالی به شمار می‌آورد، اما در عین حال گوشزد می‌کند که اساساً ماهیت و سرشت خواب پریشانی است و بدین ترتیب مسئله پریشانی قرآن را حل و فصل می‌کند. سروش می‌نویسد:
“نظم قرآنی پریشان است. اینک سؤال بدین برمی‌گردد که چرا نظم قرآنی پریشان است، و چرا ابتدای سوره با میان و انتهای آن پیوند ندارد، و چرا سخنان خدا در هم می‌‌رود و قصه و اخلاق و فقه و غیب و شهادت به هم می‌آمیزند و درک مراد را بر مفسّر دشوار می‌سازند؟…این پراکندگی نه معلول تصرّف دشمنان، نه غفلت جمع‌آورندگان، نه بی‌خبری صاحب وحی و خدای آداب‌دان، بلکه از آن است که ساختار روایی سوره‌ها تابعساختار مه‌آلود و خواب‌آلود رؤیاهاست که غالباً نظم منطقی ندارند و از سویی به سویی و از گوشه‌ای به گوشه‌ای می‌روند و فاقد انسجام و انتظام هستند” (رویاهای ۲۲).
بدین ترتیب، محمد در پاسخ مشرکان که وحی را خواب‌های پریشان او قلمداد می‌کردند، به جای انکار، می‌بایست به آنها می‌گفت: اساساً پریشانی ماهیت خواب را تشکیل می‌دهد و نه تنها خواب‌های من پریشان است، بلکه خواب‌های همه انسان‌ها و شما هم پریشانند. بنابر وحدت شخصی وجود همه ما خود خدا هستیم، خواب‌های پریشان می‌بینیم و خواب‌های پریشانمان سخنان خداوند است.
داستان اینقدر پیچیده نیست
محمد یک متوهم بود یک پارانویا فکر میکرد خدا با او صحبت میکنه
در مدینه این توهم به جایی رسید که خدا نوکر محمد شد
محمد به زن مردم نظر داشت خدا آیه میفرستاد اوکی اون برای تو هست
محمد تصمیم میگرفت با ماریه بیشتر از بقیه زنان همبستر بشه
خدا آیه میفرستاد اوکی
مهمانان تا دیر وقت از خونه ی محمد نمیرفتن بیرون
خدا آیه میفرستاد ای مهمانان در خانه ی پیامبر نمانید
محمد آخر عمر نگران بود که بعد از مرگ او چه کسی با عایشه مه رو و لوند همبستر میخواد بشه
خدا آیه میفرستاد زنان محمد ام المومنین هستند و ازدواج با آن ها حرام
اینها آیا وحی است رویای صادقانه ی رسولانه است؟!
بیخیال بابا


قاتلو الذین لایومنون بالله و لابالیوم الاخر و لایحرمون ماحرم الله و رسوله و لایدینون دین الحق من الذین او توا الکتاب حتی یعطوا الجزیه عن یدوهم صاغرون: با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی‌آورند و چیزهایی را که خدا و پیامبرش حرام کرده‌است برخود حرام نمی‌کنند و دین حق را نمی‌پذیرند جنگ کنید، تا آنگاه که به دست خود درعین مذلت جزیه بدهند (توبه، ۲۹).