۱۳۹۶ شهریور ۹, پنجشنبه

  [  حکایت بر دار کردن او و خطابه ای که خوانده نشد!!]



تا زمانی که شیادان و ابلهان هستند، دین هم خواهد بود.

                                                                    ( ولتر - فیلسوف فرانسوی  ۱۶۹۴- ۱۷۷۸ )


آن چاشتگاه  قرار بود او را به فرمان خلیفه بر دارکنند. خلیفه هم در جایگاه خاص اش نشسته بود تا نظاره گر بر دار شدن یکی از مخالفین  جسورش باشد.  علاوه بر خیل گزمگان، میرغضبان، محتسبان و تفنگچیان خلیفه عده  قلیلی مردم وهم زده  و چشم به آسمان  دوخته  هم در سایه دیوار نشسته و شاهد فاجعه فجیعی بودند که در شرف وقوع بود.

گزمگان خلیفه محکوم را به بالای سکویی بردند که دار بر آن تعبیه شده بود. محکوم با اشاره  دست  یکی از گزمگان را خواست  و چیزی به اوگفت.  گویا  محکوم از گزمه  خواسته بود از سوی او از خلیفه  اجازه بگیرد که او قبل از به دار آویختن  خطابه ای بخواند .

گزمه بلافاصله به نشیمنگاه خلیفه وارد شد و در گوش او چیزی گفت وسرآسیمه به سوی محکوم آمد و به او گفت که خلیفه رخصت   نفرموده است. میرغضبان خلیفه دست به کار شدند و محکوم را در یک چشم بهم زدنی آونگ چوبه داری کردند که در آن چاشتگاه  در میدانچه شهر بر پا شده بود.

به دستور اکید خلیفه جسد محکوم سه روز بر بالای دار بماند  تا عبرت آموز مخالفین و معاندین گردد.  پس از  سه روز که میرغضبان خلیفه جسد محکوم را از دار پایین کشیدند مفتشان خطابه ای درجیب جبه محکوم یافتند.  خطابه این گونه آغاز شده بود:

روی سخنم با  فوج میرغضبان، داروغه ها و مفتشان نیست که به دستور خلیفه خود کمر به نابودی من بسته اند، مورد خطابم مردمان  نادان و فریب خورده ای که در چنبره دروغ، مکر و کید خلیفه گرفتارآمده اند هم نیست که اینک به نظاره به دارآویختنم نشسته اند بلکه خطابم به خلیفه جبار و شقاوت پیشه ای است که سالهاست این دارالخلافه پراز شناعت و تزویر را رهبری می کند.

گرچه  وقوف دارم که غده چرکین و پر تعفن خودکامگی، توهم و دشمن هراسی در تمام زوایای ذهن معیوب ات ریشه دوانده و هیچ ابایی از کشتن من و امثال من به دل راه نمی دهی اما در آخرین دقایق حیاتم می خواهم پرسشی از تو بکنم و با تو سخنی چند بگویم.

پرسش ام این است.

آیا ویران شدن حکومت تو در اثر حقیقت بهتر از نجات یافتن آن در اثر بیدادگری و دروغ نیست؟

در این سالهای پر شقاوت هزاران نفر از فرزانگان این آب و خاک که بسان من در مقابل مطلق العنانی، خشونت ورزی و آزادی ستیزی تو ایستادند بی وقفه بر دار کردی و مزورانه در بوق و کرنای جهالت دمیدی که حفظ حکومت اسلامی بر سایر امور ارجع است. چنان به دام تفرعن و خودپسندی افتادی که حقیقت، خردورزی و عدالتخواهی را به مسلخ کشاندی تا شاید بتوانی چند صباحی عوامفریبانه حاکمیتی را رهبری کنی که بارقه ای جز کشتار، بیعدالتی و تبعیض برای مردم به ستوه آمده به ارمغان نیآورده است.

من و یاران پر مهرم که قبل ازاین به دار جنایت تو آویخته شده اند به درستی می دانیم که تواز نیروی خیالی و فرابشری فرمان می بری که در کتابش دستور به نابودی مخالفان و منکران داده و طبق اذن او  تو در نابودی این معاندان می توانی دروغ بگویی، مکر و فریب به کار ببری، اموال و سرزمین  مخالفان را غارت کنی و مردان آنها را بکشی و زنان و دختران و پسرانشان را به کنیزی و غلامی بگیری و به زنان و دختران اسیر آنان بدون رضایت آنان تجاوز کنی همان گونه عمل شنیعی که پاسداران و مزدوران تو در زندانهای با وضو و بی وضو به آن مبادرت می  ورزند و برای  خودشان شهوت و بهشت و برای دختران و زنان اسیرو نگون بخت روسیاهی و دوزخ می خرند.

 تو برای رضای مالک یوم و دین بر اجرای تعالیم خوفناکی گردن نهاده اید که ترا مجاز می کند  همه مخالفین را از دم تیغ بگذرانی و بسان حجاج بن یوسف ثقفی حاکم حجاز همه آنان رابه حبس محکوم کنی و نانی ازآرد و خاکستر به آنان بخورانی.

اما حرف گذشتگان را بیاد بیاور که گفته اند: دنیا می گذراست همچنان که دجله می گذرد وبسیارخلیفگان بگذرند چنان که حجاج بن یوسف گذشت.  به راستی آنچه انسان را به نیکی، تواضع و بهروزی هدایت می کند بی اندک شبهه ای تصدیق حقیقت و خردروزی و ترک موهومات، جهالت و شقاوت ورزی است.

در روزهای پر هول و هراسی که در این دارالخلافه می گذرد به قاعده اثبات نموده ای که هیچگونه خویشاوندی با  عقلانیت، انسانگرایی، عدالت پروری و سعادت مردم نداری وآنچه بر زبان می رانی فاقد پشتوانه تعقل وخردگرایی است و چیزی جز ملغمه ی از اوهام و خیالات واهی نیست که در ذهن بیمارگونه ات بیتوته کرده است.

من که تا لحظاتی دیگر به فرمان تو به دست میرغضبانت کشته خواهم شد اما این را به خاطر داشته باش که حقیقت و خرد چنان سترگ و ژرف است که با صلابت کوه وارش جور، جنایت، آلودگی و رشتخویی ترا از عمق این منجلاب متعفن به سطح خواهد آورد و به فرزانگان، آرمانخواهان و مردمان هوشیار صلا در خواهد داد تا به نابودی خلیفه گری تو بکوشند.


۱۳۹۶ شهریور ۷, سه‌شنبه


بررسی اجمالی تعارض بین معرفت دینی و معرفت علمی

شریعت سازان یعنی متکلمان، فقیهان و مفسران، معرفت دینی را آنچه می دانند که از متون دینی( قرآن ) و سنت مستفاد شده باشد و  امروزه به ماحصل دستاوردهای علمی و تجربه اندوزی دانشمندان همچون جهان شناسی علمی و فلسفی( طبیعت شناسی و انسان شناسی ) و دانشهای تجربی مدرن، معرفت علمی اطلاق می شود.

تعارضی که می خواهم بطور اجمالی به آن اشاره و بین این دو دسته معرفت بشری ظهور می کند دقیقأ بر می گردد به اینکه ما در قرآن یعنی به تعبیر عده ای از علمای اسلام کلام خدا قائل به وجود تناقض باشیم. حال موضوع را با بیانی ساده تر پی می گیریم.
مسلمانان بر این اعتقادند که آنچه به محمد نازل شده و حدود ۲۰-۳۰ بعد از وفات او مدون گردید و به صورت قرآن فعلی در آمد کلام خداست و هیچگونه خطا و ناراستی در آن وجود ندارد. به دنبال پیشرفتهای علمی عظیمی که در طی چند قرن گذشته در عرصه های مختلف شاهد بوده ایم بسیاری از علمای مسلمان و غیر مسلمان متوجه تناقضات فاحش بسیاری درمتن قرآن با قوانین و نظریات علمی شده اند. این تناقضات همان مؤلفه های است که مارا به وجود تعارض بین معرفت دینی و معرفت علمی رهنمون می کند.

دوستانی که با موضوعات کلامی و تفاسیر مختلف از متون قرآن آشنایی دارند به صحت ادعای من بهتر پی می برند. ما در ادامه و پایان متن پاره ای ازاین تناقضات مسلم که موجب این تعارضات گردیده خواهیم آورد ولی قبل از آن به مورد دیگری که در همین ارتباط مطرح است اشاره می کنیم.

در ابتدا گفتیم که تعارضات که مد نظر ماست بر می گردد به همین تناقضات که در قرآن وجود دارد ولی از سویی به فرد مسلمان از کودکی قبل از آنکه قرآن بخواند و اسلام و قرآن را بشناسد تلقین کرده اند که هر چه در قرآن آمده آیه منزل است و از وی خداست و درست و نمی تواند خطا و نادرست باشد و خوب این فرد از همان اوان کودکی قبول کرده و با همین اعتقادات متعصبانه بزرگ شده تا حال که بعنوان یک انسان بالغ با بسیاری از حقایقو مسلماتی که به اثبات رسیده مخالفت می کند و در مرداب تعصب ورزی دست و پا می زند.

عده ای از علمای اسلام شامل متکلمان و مفسران و عده ای از شیادانی به ظاهر فیلسوف و اسلام شناس از قبیل عبدالکریم سروش تمهیداتی برای خلاصی از گرداب پر تلاطم به کار برده اند که بطور گذرا اشاره می کنیم. این دسته از اسلام شناسان که خود نواندیش و علم گرا می دانند پیشنهاد می کنند که برای رفع این تعارض مشکل آفرین و ایمان بر باد ده بهتر که معرفت دینی را عصری بدانیم( خاطرتان باشد که معرفت دینی از قرآن منبعث می شود ) و به مسلمانان ناباور این گونه القاء کنیم که معرفت و دانش آن عصر( ۱۴۰۰ سال قبل ) درهمین حد بود و خدا و رسولش با زبان علم و فهم مردم صحبت کرده اند.

سروش در کتابش [ قبض وبسط تئوری شریعت ] می گوید: باید امروزه معرفت شناسی کهن یعنی دینی جایش را به معرفت شناسی جدید یعنی معرفت علمی و بشری بدهد. از سویی در چند صفحه قبل در کتابش می گوید: اگر فردی در متن قرآن به تناقضی بر خورد کرد به خود به قبولاند که در فهم و درک طلب خودش خطا و اشتباه می کند و نه خدا( گویا شیادبازی حد و اندازه ای ندارد ).


داروی شفا بخش اسلام شناسان امروزی هم در بهبودی حال ناخوش در شرف موت معرفت دینی مؤثر نمی گردد چرا که اگر قرار باشد ما معرفت کهن یعنی معرفت دینی را با معرفت علمی تعویض کنیم پس اذعان ی کنیم که بسیاری از معارفی که به ظاهر جنبه علمی است نادرست و فاقد پشتوانه علمی است و به خطا و سهو بودن آیات قرآن صحه می گذاریم یعنی به نحوی به آن دسته از نو اندیشان دینی و یا معارضان اسلام ثبات می کنیم که قرآن کلام محمد است و نه خدا.







۱۳۹۶ شهریور ۵, یکشنبه

نکات مهمی از اسلام شناسی یوسفی اشکوری!!!


تفسیر نبوی وحی

پیامبر به مثابه حامل پیام ملفوظ عملا نخستین مفسر آن نیز بوده است. گرچه این مقام را مقامی (خداوند و یا مؤمنان) به محمد پیام آور نداده و نبخشیده اما او در عمل نخستین و مهم‌ترین مفسر و شارح متین متن پیام است. زیرا اولا او حامل مستقیم پیام و مخاطب بی واسطهٴ کلام الهی است و طبعا بیش از هر کسی و پیش از هر مخاطبی با آن انس و آشنایی دارد (گرچه چنان که خواهیم گفت که نه تفاسیر او لزوما بهترین تفسیر است و نه مؤمنان الزام عقلی و ایمانی دارند که در اصول دین مقلدوار از نبی خود پیروی کنند) و ثانیا وی به صورت گریز ناپذیری همواره در معرض پرسش انبوه مؤمنان و گاه مخالفان و منکران و چالش با محیط و در تعامل با شرایط زیستی و اجتماعی خود قرار دارد و ناگزیر در برابر آن همه واکنش نشان می‌دهد و دست به تعبیر و تفسیر و شرح و بسط گزاره‌های وحیانی و دین و شریعت می‌زند و این روند به فاصله گرفتن هر چه بیشتر منشاء دین با تاریخ و تعینات خارجی دین ورزی در مقطع عصر بعثت منتهی می‌شود. این گام دومین گام در روند تمایزگذاری بین دین و تاریخ دین است.

با مفروض گرفتن باور عمومی مسلمانان در مورد وحی ملفوظ و کتاب (=قرآن)، روشن است که کتاب تفسیر الهی جهان و انسان است و گفتارها و رفتارهای شخص پیامبر از آن کتاب، که امروز تحت عنوان «سنت» و «سیره» شناخته می‌شوند[7]، تفسیر نبوی جهان و انسان است در چهارچوب همان کتاب. این تفسیر دوم گرچه در تداوم همان تفسیر نخست است اما در واقع «تفسیرِ تفسیر» است. اما باید دانست که تفسیر نبوی از تمام امور و تمام موارد لزوما با کتاب و وحی یکسان و منطبق نیست. دلیل روشن آن نیز امکان نظری و عملی خطاپذیری پیامبر است که در قرآن نه تنها به امکان آن اشاره شده بلکه بارها در مورد وقوع آن در زندگی پیامبر اسلام و اغلب پیامبران بزرگ ابراهیمی بدان تصریح شده است. «عصمت» به معنایی که اکنون در میان مسلمانان و به ویژه شیعیان رایج و مقبول است (=عصمت مطلق-یعنی پیامبر نه گناه می‌کند و نه تخیل گناه دارد و نه خطا می‌کند و نه در خیال مرتکب خطا می‌شود) کاملا با گزارشهای مکرر قرآن در بارهٴ پیامبران در تعارض است. در هرحال با فرض خطاپذیری پیامبر، که به نظر فرضی قطعی و استوار و مدلل است (عقلا و نقلا)، ادعا این است که تفسیر نبوی از کتاب و یا در خارج از قلمرو وحی ملفوظ، بدان معناست که نه تنها این تفسیرها لزوما با مرادات الهی یکی نیست و یا با تفسیر کتاب همسان و منطبق نیست بلکه آشکارا بدان معناست که می‌تواند نظرا و عملا با تفسیر الهی متفاوت و گاه متعارض باشد. وقتی خداوند بارها پیامبران و از جمله پیامبر اسلام را در مورد خطاهایشان سرزنش می‌کند و آنها را به توبه و استغفار و انابه می‌خواند و یا در مواردی آنان را از ارتکاب فلان تصمیم غلط و خلاف رضایت الهی باز می‌دارد[8]، گفتن ندارد که تفسیر و فهم و درک پیامبر لزوما و در تمام موارد با مرادات الهی در مرحلهٴ حقیقت نفس الامری اش و یا در مرحلهٴ مضبوط در کتاب یکی نیست. به ویژه فراموش نکنیم طبق باور و عقیدهٴ عموم مسلمانان و به ویژه عالمان و فقیهان ادوار پسین اسلامی، بخش بیشتر احکام شرعی برآمده از تشخیص و مصلحت اندیشی شخص پیامبر است که در تداوم سنت جاهلی و البته با اصلاحات و تغییرات گاه مهم و اساسی جعل و تشریع شده (=احکام امضایی) و بعدها به درست و یا غلط در شمار سنت جاودانه الهی-اسلامی و نبوی در آمده‌اند بدون این که در قرآن آمده باشند (مانند بخش عمدهٴ حدود و دیات-از جمله حکم ارتداد و سنگسار- و یا مقررات مربوط به جنسیت و زنان).

این قاعده هم در مورد تفسیر و مفسّر دوم (نبی) صادق است و هم در بارهٴ تفسیر و مفسّر سوم (مؤمنان). با این تفاوت که نبی، به دلیل پیوند مستقیم با عالم غیب و اتصال با آسمان و منشاء دین و آشنایی عمیق تر با زبان تنزیل و فحوای گفتمانی پیام و نیز استعداد و ظرفیت گسترده تر شخصی برای فهم و درک پیام و دلالتهای آیات، عملا تکیه بیشتری بر وحی و بر مبانی نقلی و یا الهامی (الهامات شخصی شهودی و شخصی خارج از وحی ملفوظ = تجربه دینی[1]) دارد و حداقل می‌تواند داشته باشد و از این رو خطاپذیری وی در تفاسیر کمتر است؛ اما در مقابل، مؤمنان عادی در مقام مفسّر کاملا از آسمان منقطع‌اند و صرفا به پیش زمینه‌ها و تجارب و دانش و داده‌های فکری و انباشت ذهنی خود متکی هستند و در صورت تکیه و استناد به متن وحی ملفوظ و یا سنت و سیره (نقلیات) ناگزیر و بر اساس اصل اجماعی حرمت تقلید در اساس و اصول دین[2]آنها را با استدلال پذیرفته و پس از اقناع عقلی به آن اصول و لوازم منطقی آن ملتزم شده‌اند و روشن است که در هرحال همه چیز (از مقدمتین استدلال تا نتیجه) امر بشری و تعقلی خواهد بود. با این همه هر نوع تفسیری، به مقتضای ماهیت و عمل تفسیر، بشری و تعقلّی خواهد بود و در این مورد بین نبی و مؤمن به دین و معتقد به نبوت نبی تفاوت معنادار و تعیین کننده‌ای وجود ندارد.

ر مورد تاریخمندی قرآن سخن گفته ام و سخن مکرر نمی‌کنم اما در قلمرو مستندات نقلی و درون دینی این مدعا نیز نکات قابل توجهی وجود دارد که اکنون جای شرح و بسط آن نیست. اما فقط اشاره می‌کنم که وقتی قرآن خطابش به عقلا و علماست[4]و از آنها می‌خواهد که در عالم و آدم و در آیات و کلام الهی (آیات تکوینی و یا تشریعی[5]) تعقلّ و تدبّر و تفکّر و تفقّه کنند، معنایی جز این دارد که مخاطبان حق دارند که در هر زمینه‌ای بیندیشند و تحقیق کنند و در نهایت با اراده آزاد و اختیار انتخاب کنند؟ ویا زمانی که کلام الهی از مخالفان و منکران می‌خواهد که برای اثبات مدعیاتشان «برهان» بیاورند (قل هاتوا برهانکم این کنتم صادقین-بقره، ۱۱۱)، جز این است که هر مدعایی را می‌توان و باید با «بیّنه» و «برهان» قبول کرد؟ آیا می‌توان گفت که در این مورد کلام خود خداوند مستثناست و خطاب خداوند در مورد دعاوی دیگران و مخالفان و دگراندیشان است؟ اگر پاسخ مثبت است باید پرسید: چرا و به چه دلیل؟ بعید می‌دانم هیچ صاحب اندیشه و منطق دانی بتواند از این اندیشه دفاع کند و ثابت کند که کلام و متن الهی و دینی مستثناست. در این صورت معضلات بزرگ و پرسشهای ستبری پیش خواهد آمد که رفع و حل آنها آسان نیست. حداقل جای این پرسش باقی است که اگر قرار بوده که برهان و بینه و تعقل آزاد و نقد و نقادی شامل کلام قرآن نشود پس چرا مردمان را به آن فراخوانده و خود خداوند از مخاطبان خواسته کلام و یا دعاوی خود را با قرآن قیاس کنند و در این مورد بیندیشند؟ اگر قرآن قیاس پذیر است پس باید در آن تحقیق و تأمل کرد و این دو به معنای آزادی عمل در التزام بدون اکراه به نتایج تحقیق و تعقل است و گرنه اصل دعوی عبث و لغو خواهد بود.[6]

 در این مورد طبعا نسبت «عقل» و «وحی» مطرح می شود که مبحث پیچیده ای در دین شناسی است و اکنون نمی توان بدان حتی در حد مختصر پرداخت. اجمالا می توان گفت که تمام گزارها و باورهای دینی (مانند بسیاری دیگر از امور جاری زندگی) خرد پذیر (اثبات از طریق عقل نظری) نیستند (هرچند قابلیت معقول سازی را دارند) اما مجموعه دستگاه مسلمانی (اصول و مبانی) خرد پذیر است و باید چنین باشد و «وجوب تحقیق در دین و حرمت تقلید» نیز به همین معناست. اما باید به تأکید گفت هیچ گزاره دینی نباید خرد ستیز باشد. با بدیهی شمردن این امتناع است که از دیرباز متفکران و حتی فقیهان سنتی نیز تصریح می کنند که اگر از طریق تفسیر نتوان تعارضات عقل مسلم و نقل قطعی را بر طرف کرد، راهی جز تأویل مستندات نقلی به سود عقل نیست. 
یکی از پرسشهای بسیار مهم خطاپذیری دعاوی و کلام الهی است. آیا در سخن خداوند و در مدعیاتش خطا راه پیدا می کند؟ واقعیت این است که در چهارچوب باور ایمانی به الله و بر وفق «منطق ایمانیان» در باب ذات و افعال و صفات او نمی توان تصور کرد که خداوند با صفاتی که برای او متصور است دچار خطا و اشتباه در تصور و تصدیق گزاره ها بشود. از این رو از گذشته تا حال در مواردی که خطا در گزاره ها و گزارشهای قرآنی (در قلمرو طبیعت و علم و تاریخ) مطرح شده مفسران و متفکران تلاش کرده و می کنند از طرق مختلف و با معیارها و متدهای معرفت شناسانه و اخیرا هرمنوتیکی موارد (آیات) مورد پرسش را به گونه ای تفسیر و در صورت لزوم تأویل کنند که خطایی تصدیق نشود. البته بر وفق نظریه جدید مربوط به وحی (از جمله جناب دکتر سروش) خطاپذیری قرآن معقول و مقبول می نماید و بدان تصریح می شود اما واقعیت این است که تحلیل ایشان از این نظریه در چرایی و چگونگی پیوند کلام محمدی قرآن با وحی و پیام الهی و به طور کلی خداوند باز راهگشا نیست و در واقع پرسش را همچنان بر جای می گذارد. چرا که طبق نظر ایشان قرآن گرچه کلام پیامبر است و از پائین ساخته شده و نه از بالا اما در نهایت مورد تأیید خداوند است و از این رو خطاپذیری سخن وی ناگزیر به خطاپذیری و جهل خداوند منجر می گردد. در مورد خودم به صراحت بگویم که تا کنون به رسوخ خطای اثبات شده ای در قرآن برخورد نکرده ام. مراد از خطا گزاره و یا گزارش کاذب یعنی نامنطبق با امر واقع است. 





اندیشه و فلسفه در انقلاب مشروطیت


برای اندیشیدن نیازی به فلسفه نیست و می‌توان فلسفه دان بود و هرگز نیاندشید. و می­توان اصلا فلسفه ندانست اما اندیشید. اما می‌توان گفت اندیشه بدون فلسفه امکان تداوم ندارد. فلسفه با ابزار مفهومی می‌کوشد اندیشه را به مفهوم کشد بدون مفهوم فلسفه صورت نمی­گیرد اما همین به مفهوم کشیدن آغاز محدود کردن اندیشه است. اما مفهوم در لحظه ایجاد نمی شود مفهوم تاریخ دارد و آنچه تاریخ دارد حاوی نظمی خاص است.

فلسفه است که می‌کوشد نظامی از مفاهیم را طراحی کند که روابط منطقی با هم داشته باشند و تفکر از نظم می­گریزد از این رو فلسفه در بنیان خود محا فظه­کار است و این تفکر است که انقلابی و شورشی است. علوم از این­رو به فلسفه شبیه هستند. علم بدون دستگاه مفاهیم ممکن نیست و دستگاه‌های مفاهیم تنها در آکادمی پردازش می شوند و آکادمی بدون نظام و نظم سامان نمی‌گیرد. اما این دستگاه و سامان بدون اندیشه تصلب می یابد و فرو می‌ریزد. پس اندیشه و فلسفه یار هم اند در عین اینکه رقیب یكدیگرند و در عین تعامل با هم چالش دارند.

انقلاب مشروطیت بر پایه اندیشه‌ای صورت گرفت اما در سطح اندیشه باقی ماند و كوششی در این باب كه این انقلاب فلسفیده شود از سوی فیلسوفان ما صورت نگرفت. چرا كه فلسفه در این سرزمین هنوز با مفاهیم گذشته كار می كرد، با انقلاب مشروطیت اندیشه آزادی طرح شد اما نتوانست بر مبنای تجدد در فلسفه كلاسیك و نقادی آن به تفكر مفهومی در آید. 

انقلاب مشروطیت بر مبنای طرح پرسشی در نفی مناسبات گذشته صورت گرفت و گونه‌ای شورش علیه وضع موجود بود اما چون نتوانست به فلسفه ارتقا یابد دستاوردهای آن توسط خانواده پهلوی پایمال شد.

اگر دقت كنیم همین سازوكار در مورد انقلاب فرانسه صورت گرفت. بی جهت نیست كه تمامی فلسفه ایدآلیسم آلمانی ملهم از انقلاب فرانسه است یعنی آن‌چه فرانسوی ها انجام دادند آلمانی‌ها فلسفیدند؛ به عبارتی آن‌چه فرانسوی ها اندیشیدند و عمل كردند آلمانی‌ها به فلسفه كشاندند. اما در مورد انقلاب مشروطیت چنین نشد و هنوز هم انقلاب مشروطیت موضوع فلسفه واقع نشده‌است. در واقع هرچه راجع به آن وجود دارد در حوزه توهم های خیال پردازانه و جدال‌های ایدئولوژیك است. انقلاب مشروطیت نتوانست اندیشه آزادی را از طریق تأمل مفهومی و تفكیك با انضباط این مفاهیم بسط و گسترش دهد و مفهوم‌های نو در بطن متافیزیك این كشور و این حوزه تمدنی بارور كند.


۱۳۹۶ مرداد ۲۸, شنبه

تطبیق علمی آیات غیر علمی قرآن!!!

۱-آیات ۵-۷ سوره الطارق - قرآن ترجمه خرمشاهی

آیا این نقص و خطا نیست و آیا با هرگونه عیب و ایرادی که در قرآن آمده بر آن ناوارد در تضاد قرار نمی گیرد و آیا در صحت قرآن و احکام اسلامی خدشه وارد نمی کند؟ و آیا این گونه برداشتهای نادرست از قرآن راه را برای تفسیروتأویل غیرواقعی و ناصحیح از قرآن باز نمی کند.

از نظر آقای خرمشاهی گویا ایرادی ندارد که مفسر و مترجمیبنام آقای محمد اسد کلمه ترائب که معنی درست آن استخوان سینه و ترقوه است، لگن خاصره ترجمه کند.( قرآن ساده و آسانآفریده شده سوره یوسف آیه -۱- سوره هود آیات ۱و۲)
سوره النسا آیه ۸۲
آیا اینگونه تفسیر و تعبیر کردن به اشاره کردن خدا به این موضوعات به این معنی نیست که خداوند از فرموله کردن بیانات خود عاجز است.

( فاناتیسم کور دینی فرزندبلا فصل ایمانهای بدون معرفت است - رضا آیرملو- پرفسور جامعه شناسی )

سروش با شعبده بازی در قبض و بسط اش، موضوع را به حساب علوم زمان و یا دینی می گذارد و ایراد در فهم ماست و نه آنچه در قرآن آمده چون ما به قرآن ایمان داریمکهپاز سوی خداست و نمی تواند اشتباه باشد. در ابتدا خودش در غیر علمی و اشتباه بودن آیه اشاره می کند.


آیا تورات مثل قرآن است یا نیست؟
ادعای مسلمانان مبنی بر تحریف انجیل و تورات، از یک طرف با (سوره 2 آیه 24) و (سوره 17 آیه 88) و از طرف دیگر با (سوره 28 آیه 49) و (سوره 46 آیه 10) در تضاد است.


) ابطال.
کلام خدا در درستی و عدالت کامل است، هیچ کسی نیست که بتواند کلام خدا را عوض کند (سوره 6 آیه 115) همچنین به (سوره 6 آیه 34) و (سوره 10 آیه 64) نگاه کنید. اما بعدا الله (یا محمد؟) تصمیم میگیرد که بعضی از آیات را با آیات «بهتر» عوض کند (سوره 2 آیه 106، سوره 16 آیه 101)؛ و این البته بخاطر نادانی افراد نیست که خدا را مجبور به اینکار کرده باشند.
در مورد خلقت آدم برای اولین بار در سوره دوم قرآن( بقره) آیه ۳۰ آمده است.وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ
آیت‌الله موسوی همدانی (ترجمه‌المیزان)

و چون پروردگارت بفرشتگان گفت: من میخواهم در زمین جانشینی بیافرینم گفتند: در آنجا مخلوقی پدید می آوری که تباهی کنند و خونها بریزند؟ با اینکه ما تو را بپاکی می ستائیم و تقدیس می گوییم؟ گفت من چیزها میدانم که شما نمیدانید .

در آیات ۳۶-۳۸ که موضوع دخالت ابلیس و نافرمانی آدم پیش می آید. این سؤال پیش می آید که این وسوسه شیطان با اذن و اطلاع و خواست خدا صورت رفته یا بدون خواست و اطلاع خدا ابلیس دست به این اغواکردن آدم پرداخته است؟

در مورد مواد مورد استفاده در خلقت آدم بیش از ۷۵۰ آیه بعد آیه ۳۰ سوره بقره در آیه دوم سوره انعام به این موضوع می رسیم که انسان از گل پخته و بعد در آیه ۲۶ سوره الحجر به گلی خشک بازمانده از لجنی بویناک می رسیم.

۱- خروج منی از بین ستون فقرات و دنده ها 
سوره طارق آیه ۵-۶-۷
از اشتباه دیگر این سوره این است که میگوید انسان از آب جهنده مرد(منی)درست شده است.

۲- تعیین نر و ماده جنین بعداز علقه


سوره قیامت آیات ۳۷-۳۸-۳۹

در مورد آیات ناسخ و منسوخ از این نظر که در قرآن به عالم بودن و توانایی و دانایی او در تعاض است و از سویی در آیه ۸۲ سوره النساء به صراحت تأئیدشده که اگر اینکتاب از طرف غیر خدا بود در آن بلحاظ لفظ و معنی بسیار اختلاف بود.

با توجه به اينكه اديان فراواني در جهان وجود دارند و افراد زيادي در طول تاريخ ادعاي پيغمبري كرده اند؛ عقل ما حكم مي كند كه ما اديان مختلف را با بيطرفي و دق







۱۳۹۶ مرداد ۲۷, جمعه

 آیا منشاء وعلت پيدايش دين جهالت و ترس بشراولیه بوده است؟

باعنایت به اینکه بسیاری از فلاسفه و اندیشمندان بزرگ جهان علل پیدایش ادیان و به تبع آن خداباوری درانسانهای بدوی را ناشی از ترس و جهالت آنان دانسته اند و مضافأ اینکه با تحقیقات علمی انسان شناسی و جامعه شناختی که بعمل آمده این گزاره مورد پذیرش بسیاری ازمحققان علوم اجتماعی قرار گرفته، ما در زیر خلاصه نظریات  چند تن از این فلاسفه و اندیشه ورزان را می آوریم. بی گمان اندیشه های علمی و خلاقانه این دانشمندان قافله علم و دانش بشری را با گامهایی پر هیبت و شکوهمند به جلو رانده است.

دیوید هیوم( فیلسوف تجربه گرای اسکاتلندی ۱۷۱۱-۱۷۷۶)

هیوم معتقد است که دین بدوی ریشه در ترس، خرافات و جهالت داشته است. او می گوید: پایه و اساس دین امید و ترس است و آنچه با امید و ترس بنا شود در نهایت به تعصب گری و انحصارگرایی منجر می شود.

فویر باخ( فیلسوف آلمانی ۱۸۰۴-۱۸۷۲ )


فویر باخ نیز اعتقاد بشر اولیه به دین را ترس انسانها نخستین در مقابل طبیعت می داند و دین را به گونه یک رؤیا در  عالم بیداری تشبیه می کند. او پرستش خدا را نوعی از خودبیگانگی تصور می کرد که انسان تلاش می کند انسانیت خود را در موجودی خیالی بنام خدا جستجو بکند.

فریدریش ویلهِلم نیچه ( فیلسوف بزرگ آلمانی ۱۸۴۴-۱۹۰۰ )

نیچه هم در آثارش بیان می کند که جهل و ناآگاهی نسبت به دلایل امور طبیعی انسانها را به ساختن تصورات انسان گونه از طبیعت هولناک واداشت و ادیان ازتبعات جهل وعقب ماندگی بشراولیه بوده است. نیچه جادوگری را اولین اقدام روحانی میداند به بیانی دیگر اولین روحانیون جادوگران و ساحرین بوده اند که با شیادی مدعی بودند که می توانند طبیعت را رام کنند.

برتراند راسل( فیلسوف انگلیسی ۱۸۷۲- ۱۹۷۰ )

راسل می گوید: زمانی که سیل، طوفان و زلزله می آمد انسانهای اولیه علت آنرا نمی دانستند و فکر می کردند که این اتفاقات ناگوار نشانه خشم نیروهای فوق طبیعی است که آنرا خدا می نامیدند وبه مرور برای رضایت او مقرراتی وضع کردند مثل قربانی دادن که تا حال هم در اسلام در مراسم حج شاهد آن هستیم.
راسل اضافه می کند: انسانهای اولیه در مقابل این ترس وحشتناک نیاز به یک آرامش احساس می کردند و چون به آن دسترسی نداشتند، این نیروی آرامش دهنده را به صورت بت با سنگ و چوب ساختند و آنها را می پرستیدند.

زیگموند فروید( روانکاو اتریشی ۱۸۵۶- ۱۹۳۹ )

فروید تصور انسان از خدا که شالوده اعتقادی بسیاری از ادیان است از ترس ناشی از یک پندار ریشه دار دوران کودکی می داند. او معتقد است همانطور که کودک در دوران کودکی نیاز به پدر احساس می کند، در زمانی که بزرگ شد جای پدر و خدا عوض می شود به بیان ساده این نیاز برمی گردد به احساس وابستگی انسان در دوران کودکی به پدر که حامی او باشد. از سویی فروید می گوید: اعتقاد به خدا و وابستگی کودک به پدر ناشی از عقل نیست بلکه حاصل فرایند عاطفی بیگانه با عقل است.
و در پایان نظر یک تاریخنگار

ویلیام جیمز دورانت ( تاریخنگار آمریکایی ۱۸۸۵- ۱۹۸۱ )

از نظر ویل دورانت ترس مادر دین است و ترس از مرگ قویترین و سهمگین ترین ترسهای انسانهای اولیه بوده است و آنرا یک امر مافوق طبیعی می دانستند و به نیروهای متافیزیک حواله می کردند. این جهالت و ترس خود یکی از اولین علل اعتقاد و باور آنها به نیروهای ماوراطبیعی، خدا و پیدایش ادیان گوناگون بوده است.







۱۳۹۶ مرداد ۲۶, پنجشنبه

   [ نامه  کوتاهی به پدرم ]

 پدرجان، سلام

خوبم و بقول قدیمی ها
نعمت سلامتی بر قرار است.
غمی نیست جز دوری شما
آنهم امیدوارم توی همین دو سه سال آینده
یک سری بیایم طرفهای شما
اینک که ناگزیراززیستن هستم
اما، دوسال دیگر که شصت و سه ساله می شوم
درست همان سنی
که شتر نحسی که مرگش می نامند
در جلو بیمارستان مسیحی شیراز
زانو زد به سراغ تو آمد.
شاید آن زمان
 منظورم دو سه سال دیگر است
آن شتر نحس
بردر خانه من زانو زند.
معلوم نیست این دفعه بارش چیست؟
آیا  همان مرگ و زوالی است
که ترا با خود برد
و یا مصیبتی است هولناک ترازآن.
 تو که هزار کیلومتر دورتر از شهرت
جانت را تسلیم کردی به همانی
که عده ای خیال می کنند جان آفرین است
من که باورش ندارم.
ساده برایت بگویم بابا جان
هر روز و هر ماه و هر سال که می گذشت
دندان باورش کرم می خورد و هی سیاه می شد
دیگر اصلأ نمی توانستم با آن چیزی بجوم و هضم کنم
با دست مبارک خودم کندم اش و انداختم
تو سطل آشغال اطاق مطالعه ام.
 بابا جان
چند روز بعد از آنکه
ترابا وانت سید حمدی بردن شیراز برای معالجه
ما پسران و خواهرانم
و مادرم  که
از اندوه بیماری و واهمه مرگ زودهنگام تو
عذابی به فراخنای جهان احساس می کرد
چشم انتظار بازگشت تو
از مریضخانه شیراز بودیم.
راستی بابای عزیزم،
چرا وصیت نکردی؟
جنازه ات به شهر بیاورند.
یعنی شهرمان لیاقت مردن و دفن شدن هم نداشت
ولی خودمونیم درچه شهر بی مثالی دفن شدی
جایی که حافظ، رندترین شاعردرآن آرمیده.
اما من چه؟
اینک بیش از ده برابر تو
 از شهرم  دورترم
اگر همان شتری که ترا
در شصت و سه سالگی با خود برد.
زودتر و یا بعد از دو سال
در جلو خانه من
 در شهر رتردام هلند زانو بزند
 آیا همسایگانم هنگامی که شتر
از کوچه می گذرد
پنجره آپارتمانهایشان را می گشایند
 و بسوی من که در بالای پالان
 آن شتر نحس آرمیده ام
دست وداع  تکان خواهند داد.
من که دراینجا همسر و دختری ندارم.
آیا آنجا در شهرم
پس ازخبر شدن زانو زدن شتر نحس مرگ
در جلو خانه ام در هلند
آیا کسانی در شهرم، اندو زده
و پریشان خواهند شد؟
 چه کسانی پدر خوبم؟
دخترانم؟
برادر و خواهرانم؟
و یا دوستان خوبم
که همیشه نصف سیب شادی شان را
بمن هدیه می دادند؟

۱۳۹۶ مرداد ۲۵, چهارشنبه




  [  سید علی صالحی شاعر و نویسنده معاصر ] 

آن روز که سیلاب آن همه نور

از شب این دره به گورستان ستاره می رسید

تو کجا بودی ببینی بر بی راه ماندگان مجبور

چه رفته است.

                      ( سید علی صالحی )

در سال ۶۲ یا ۶۳ کتابی خواندم بنام ( خبر آن سالها ) از خسرو نسیمی، نویسنده را نمی شناختم. کتاب سر گذشت نویسنده و شرح فعالیتهای شاعرانگی و اجتماعی او بود. کتاب را از تهران خریدم و در مسافرخانه باب همایون در میدان توپخانه تهران تاآخر خواندم. کتابی بسیار متفاوت یافتم، سرگذشت جوان شیفته ای که بلحاظ ادبی دلباخته پری کوچک غمگین شعر امروزمان ( فروغ فرخزاد ) می شود و هر شب خواب او را می بیند مثل فروغ در شعر بلند  ( کسی که مثل هیچکس نیست. ) به تهران  کوچ می کند و در سال ۱۳۵۶ جایزه ادبی فروغ را از شاعران پر مدعای پایتخت نشین می رباید.

 برای من کتاب خبر آن سالها بسیار جذاب و پر از فرازهایی بود که خود به نوعی آنرا در ذهنم می پروراندم. یکی دوسال بعد دانستم که نویسنده آن کتاب شگفت آور سید علی صالحی شاعر معاصر میهنمان است.

سید علی صالحی، زاده سال ۱۳۳۴ در یکی از روستاهای ایذه استان خوزستان است. در جوانی اولین اشعارش را در مجله شرکت نفت چاپ می کند. خلاقیت و ذهنیت سرشار ادبی ازجوانی شاعر را رها نمی کند. شعرهای او در محافل ادبی تهران دست به دست می شود.

شیفتگی او به شعر و ادبیات چنان او را از درون به جوشش وامیدارد  که به سرایش شعرهای می پردازد که جایزه شعری فروغ فرخزاد را برای او به ارمغان می آورد. صالحی حال دیگر مؤنس واقعی پری کوچک غمگینی شده بود که دلش را در یک نی لبک چوبی می نواخت.

صالحی پس از قیام ۵۷ وارد دانشکده هنرهای دراماتیک تهران می شود و در رشته ادبیات تحصیل می کند. در جریان انقلاب فرهنگی و سرکوب دانشجویانی انقلابی یک سیر کتک از اوباشان حزب اللهی نوش جان می کند و مدتی بازداشت می شود. در همین سالها با آشنایی و حضور فعال در محافل ادبی تهران با حمایت اسماعیل خویی و شادروان غلامحسین ساعدی وارد کانون نویسندگان ایران ی شود. 

سید علی صالحی به دنبال رسیدن به ضرورت ساده کردن زبان شعر در سال ۱۳۶۴ جنبش شعر گفتارگرا را  پایه گذاری می کند. این طرح در دهه ۷۰ مورد استقبال بسیاری از شاعران قرار می گیرد. خودش در این مورد می گوید:

 «ریشه شعر گفتار به گات‌های اوستا بازمی‌گردد. معمار نخست آن حافظ است و نیما و شاملو هم چند شعر نزدیک به این حوزه سروده‌اند. اما فروغ دقیقاً یک شاعر کامل در «شعر گفتار» است. من تنها برای این حرکت «عنوانی دُرُست» یافتم و سپس در مقام تئوریسینِ مؤلف، مبانی تئوریک آن را کشف و ارائه کردم. همین!»

صالحی از سالهای ۶۹ تا ۷۹ دبیری سرویس ادبی مجله وزین  [ دنیای سخن  ]  بر عهده می گیرد.  او از سال ۱۳۷۹ در دفتر مجله دنیای سخن کارگاره شعر راه اندازی می کند که بسیاری از شاعران جوان ازطریق  آموخته های ادبی او با ادبیات و شعر معاصرمان آشنا می شوند.  یکی از معدود جوانان شاعر کارگاه شعر صالحی دوست شاعر فرزانه مان آقای علی آموخته نژاد است که به توصیه سید علی صالحی اولین دفتر شعرش را چاپ می کند.

آموخته نژاد در باره شخصیت ادبی صالحی به یکی از دوستانمان در خمیر می گوید: آقای صالحی همیشه دوستان جوان شاعر را به انتشار دفتر شعرشان تشویق می کرد و همیشه می گفت از چاپ شعرتان هراس نداشته باشد، بگذارید جامعه ادبی مان در مورد شما قضاوت کند.

در انتها شعر معروفی از سید علی صالحی که با صدای زنده یاد خسرو شکیبایی در فضای مجاری قابل دسترس است با هم می خوانیم:

سلام! 

حال همه‌ی ما خوب است 

ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور، 

که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند 

با اين همه عمری اگر باقی بود 

طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم 

که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و 

نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم

حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود

می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است

اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا

شبیه شمایل شقایق نیست!

راستی خبرت بدهم

خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام

بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!

بی‌پرده بگویمت

چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد

فردا را به فال نیک خواهم گرفت

دارد همین لحظه

یک فوج کبوتر سپید

از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد

باد بوی نامهای کسان من می‌دهد

یادت می‌آید رفته بودی

خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

نه ری‌را جان

نامه‌ام باید کوتاه باشد

ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه،

از نو برایت می‌نویسم

حال همه‌ی ما خوب است

اما تو باور نکن!




دفترهای شعر[ویرایش]

  • لیالیِ لا
  • یوماآنادا - ۱۳۸۴
  • پیشگو و پیاده شطرنج - ۱۳۶۷
  • مثلثات و اشراق‌ها
  • عاشق شدن در دی‌ماه، مردن به وقت شهریور – ۱۳۷۶
  • دیرآمدی ری‌را... نامه‌ها - ۱۳۷۳
  • نشانی‌ها – ۱۳۷۴
  • سفر بخیر مسافر غمگین پاییز پنجاه و هشت – ۱۳۷۵
  • آسمانی‌ها – ۱۳۷۶
  • رویاهای قاصدک غمگینی که از جنوب آمده بود – ۱۳۷۶
  • ساده بودم، تو نبودی، باران بود – ۱۳۷۷
  • آخرین عاشقانه‌های ری را - ۱۳۷۸
  • دعای زنی در راه که تنها می‌رفت – ۱۳۷۹
  • چیدن محبوبه‌های شب را تنها به باد یاد خواهد داد – ۱۳۸۰
  • دریغا ملا عمر... – ۱۳۸۰
  • از آوازهای کولیان اهوازی (شعرهای دوران جوانی، ۱۳۵۷–۱۳۵۰) - ۱۳۸۲
  • سمفونی سپیده‌دم
  • ردپای برف، تا بلوغ کامل گل سرخ[۳][۴]
  • دختر ویولن‌زن در کوچه‌های برفی آذرماه - ۱۳۹۶

گزینه‌های اشعار[ویرایش]

  • گزینه اشعار - ۱۳۸۳
  • مجموعه اشعار (دفتر یکم) - ۱۳۸۴
بر اساس گزارش ایسنا در سال نود و یک، گزیدهٔ اشعار سید علی صالحی به چاپ هفتم نیز رسیده است.[۵]

تصحیح دیوان شاعران دیگر[ویرایش]

رمان‌ها[ویرایش]

  • علو - ۱۳۷۶
  • چشم براه بانو - ۱۳۷۵

کارگاه‌های شعر[ویرایش]

صالحی در سال ۱۳۷۵ اولین کارگاه شعر خود را در تهران با عنوان کارگاه شعر معیار (در مجله معیار) تأسیس کرد. در سال ۱۳۷۹ صالحی مجدداً کارگاه شعر دنیای سخن (در مجله و دفتر دنیای سخن) را راه‌اندازی می‌کند که با استقبال خوبی روبرو می‌شود. این کارگاه تاکنون فعال است.

آثار دربارهٔ صالحی[ویرایش]

  • فرستاده شفانویسِ اردی‌بهشت - زنگی و شعر سید علی صالحی
  • زندگی و شعر سیدعلی صالحی - فیض شریفی
  • دکلمه خسرو شکیبایی از اشعار سید علی صالحی

بررسی موضوع خشونت در اسلام با استناد به اسناد معتبر!!

 البته تعداد کسانی که پیامبر اسلام در زندگی خود دستور ترورشان را صادر کرده به این افراد منحصر نمی شوند و کسان بسیار دیگری نیز بوده اند که خیلی پیش از این تاریخ به فرمان او به قتل رسیده اند! محمد معمولاً عادت داشت که وقتی از کسی کینه به دل می گرفت در هنگامی که عده ای از مسلمانان مؤمن دورش جمع بودند اسم آن شخص را بر زبان می آورد و جمله ای ادا می کرد، مثلاً مانند این که «کیست که کار این پلید را بسازد؟» یا «کیست که داد مرا از این خبیث بستاند؟


برای مثال می توان از قتل دو نفر به نام های «نضر ابن حارث» و «عقبة ابن ابی معیط» یاد کرد که پس از جنگ بدر و پیروزی لشکر اسلام بر مکیان اتفاق افتاد. این دو نفر از اسیران قریش بودند که محمد در راه مدینه با غضب و خشونتی تمام فرمان داد تا آنان را گردن بزنند! نضر ابن حارث از قریشیانی بود که با افسانه های ایرانی و یونانی آشنائی داشت و گناهش این بود که «در بعضی از جلساتی که محمد بر مردم قرآن می خواند و آنان را به اسلام دعوت می کرد پس از او در مجلس می نشست و از اساطیر مردم این دو سرزمین داستان ها نقل می کرد و سپس از حاضران می پرسید: شما را به خدا قصۀ کدام یک از ما بهتر بود؟» (٢٥) گفته شده است که نضر اسیر یکی از مسلمانان به نام مقداد بود و او طمع به فدیه داشت. از این رو به پیغمبر گفت: این اسیر من است، یعنی حق من است و جزء غنائم!
 پیغمبر گفت مگر فراموش کرده ای که این پلید دربارۀ قرآن گفته است: «ما قرآن را شنیدیم، اگر بخواهیم مانند آن را خواهیم گفت زیرا که اینها چیزی جز افسانه های کهن نیست (قد سمعنا لو نشاء لقنا مثل هذا، ان هذا الا اساطیر الاولین» (سورۀ مدنی الانفال آیه ٣١) (٢٦) و به دنبال این تذکر عتاب آمیز که مستند به وحی الهی هم بود مقداد ناگزیر دم درکشید و به فرمان پیامبرش تن در داد. گفته شده است که علاوه بر آیه بالا آیۀ ٩٣ سورۀ مکی الانعام نیز دربارۀ همین نضر نازل شده که مضمون آن چنین است: «کیست ستمکارتر ..... از آن کس که گفت من نیز همانند آیاتی که خدا نازل کرده است نازل خواهم کرد؟» و چنین کسی که «دربارۀ خدا سخن به ناحق گفته و از آیات او سرپیچی کرده» به «عذابی خوار کننده کیفر داده می شود (و من اظلم ممن افتری علی الله کذباً او قال …. ساُنزل ما انزل الله و لو تری اذا الضالمون ..... تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون علی الله غیر الحق .....» در مورد عقبه نیز نوشته اند وقتی محمد دستور قتل او را داد از وحشت فریاد زد: پس بچه هایم چه می شوند؟ فرمود: النار! (٢٧)

وقتی که محمدیون این ادعا را مطرح میکردند اعراب زیادی در آن زمان که اوج دوران شعر و شاعری عربستان بود اشعاری در رد حرفهای محمد میسرودند و ادعا میکردند که آیه ها و سوره هایی زیباتر از سوره ها و آیه های محمد آورده اند و محمد بسیار با آنان به دشمنی بر میخواست و حتی چند تن از آنان را بطور کاملا ناجوانمردانه ترور کرد. بعنوان مثال در تاریخ نام اسما بنت مروان زن شاعری هست که اشعار محمد را هجو میکرد و محمد بر سر خود میکوبید که چه کسی از شما مومنان مرا از دست این زن نجات میدهد؟ تا اینکه وی را ناجوانمردانه کشتند و







۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

جدال پایان ناپذیر تفسیر و تأویل گزاره های دینی در قرآن!!

در صدر اسلام در قرن اول ودوم این بحث مطرح بود، عده ای مثل معتزلی ها عقل گرا شدند،به عقل بهادادند. و عده ای مثل اخباری ها ظاهر گرا شده و عقل را به کلی تعطیل کردند. در این میان عده ای می خواستند در کنار دین داریشان،جانب عقل را نیز رعایت کنند، در موارد تعارض، ظواهر دین را بتاویل ببرند. این یکی ازمباحثی است که در گذشته مطرح بوده، ولی پس از رنسانس و پیشرفت سریع علم و دانش در مغرب زمین این بحث اهمیت زیادی پیدا کرد. در عصر حاکمیت کلیسا زمانی که علم و دانش به تدریج پیشرفت می کرد، تعارضاتی بین داده های علمی از یک طرف و گذاره های دینی از طرف دیگر، پیش می آمد، به تدریج جانب علم تقویت و جانب دین تضعیف می شد. این روند تا قرن بیستم ادامه یافت،  اما از قرن بیستم به این طرف می توان گفت که معادله به نفع دین بهم خورد.

امروزه بحث از دین اسلام در قالب یک تمدن بزرگ جهانى مطرح است. اسلام همین که از زادگاه خود شبه جزیره عربستان پاى بیرون نهاد، ره آوردهاى فکرى جمع کثیرى از افراد، اجتماعات و فرهنگ هاى مناطق مختلف آن را غنى ساخت. در حقیقت از قرن چهارم تا دهم، تنوع و تکثر سنت هاى ادبى و عقلانى در زمینه هاى مختلف علم و دانش مانند کلام، فقه، فلسفه، ادبیات، تصوف، هنر، صنعت و علوم طبیعى، از مشخصه هاى تمدن اسلامى بود.






۱۳۹۶ مرداد ۱۸, چهارشنبه

آیا رسول خدا اشتباه می کرد؟

«إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً * لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً» (5).
«ای رسول! ما این فتح و پیروزی را نصیب تو کردیم تا این که گناهان گذشته و آینده تو آمرزیده شود و نعمت خود را بر تو تمام کرده باشیم و تو را به راه مستقیم هدایت کنیم».
شبهه ای که در این آیه مطرح شده این است که: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از نزول این آیه مرتکب گناهی شده بود و بعد از نزول این آیه هم تا فتح مکه گناهانی را مرتکب می شد که با فتح مکه همه آنها را خداوند بخشید. فخر رازی از جمله کسانی است که می گوید: این آیه دلالت دارد که پیامبر مرتکب گناه شده چون مغفرت در جایی صدق می کند که گناهی یا خطایی از شخص سرزده باشد.

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ» (8).
«ای رسول ما! (بر آزار امّت) صبر کن که البته وعده (ثواب و عقاب) خدا حق است و بر گناه خود از خدا آمرزش طلب کن (یعنی بر گناه امّت نادان از درگاه خدا آمرزش بخواه) و شامگاهان و سپیده دمان به تسبیح و ذکر پروردگار خود مشغول باش».
در آیه دیگر می فرماید: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْوَاکُمْ‌» (9).
«بدان که هیچ خدایی جز خدای یکتا نیست و تو بر گناه خود و برای مردان و زنان با ایمان آمرزش طلب کن و خدا منازل انتقال شما به عالم آخرت و مسکن و مأوای شما را می داند» (10).
شبهه ای که در این گونه آیات مطرح شده این است که: اگر پیامبر از گناه مصون است پس معنای استفغار چه می تواند باشد؟ استغفار در جایی صدق می کند که شخص مرتکب گناه و اشتباهی شده باشد.


۱۳۹۶ مرداد ۱۵, یکشنبه

ارنستو چه گوارا 

ارنستو چه گوارا مجبور شد اندیشه پوچ خانوادگی و ایالتی را ترک کند که متشکل از پزشکانی بود که از زندگی طبقه متوسط بالاتری برخوردار بودند؛ او می بایست به جاده می زد و راه خود را پیدا می کرد. بهر حال، او هرگز بازگشت نکرد. چه گوارا می بایست می دید، می بوئید و احساس می کرد، برای این که در گیر و مشغول بکار شود، جهت گیری کند تا متعهد شود. او می بایست درک می کرد که بدبختی و تنگدستی چیست، جذام چیست، گرسنه گی، نا امیدی ، فرو مانده گی چیست، اما هم چنین، با همه این شکوه فوق العاده قاره خود، از آمریکای جنوبی مواجه شد.

تمام این اتفاقات در هم تنیده شدند: به منظور مبارزه، متعهد شدن، به ریسک انداختن زندگی خود، باید به عشق و محبت پایبند باشید، یا حد اقل باید بدانید چگونه دوست بدارید. به منظور عشق و محبت داشتن، ابتدا باید زنده بمانید!

انقلاب یک رویداد بسیار عاطفی ست، عشق هم همین طور است، زندگی هم همین طور است. هیچ نوع زندگی و هیچ نو عشقی بدون شورش، بدون « انقلاب خصوصی (یا فردی) »، بدون تعهد وجود ندارد. برای زندگی و عشق نیاز به شجاعت و آزاد اندیشی فردی دارد، اما همین زندگی نیز نیاز به فداکاری کامل و از خود گذشتگی کامل دارد.

انقلاب می تواند کاملاً مجرد از مذهب باشد؛ این می تواند و اغلب هم کاملاً سکولار است. اما، انقلاب همیشه متکی بر سه چیز شگفت آور با استعداد است که هرگز دور از چیز های بزرگ نیستند که نژاد بشری را به جلو سوق میدهند. اسم آنها ایمان، عشق و امید است.
ایمان هرگز نمیتواند بر پایه واقعیت ها باشد. عشق نیز هرگز نمیتواند برپایه واقعیت ها باشد. امید بر اساس واقعیت ها نیست. این سه مقوله نمی توانند « مورد بررسی قرار گیرند » و نه خیلی زیاد می توان از آنها از اینترنت فرا گرفت. آنها هرگز نمی توانند با منطق تفهیم شوند. همه این سه مقوله به سادگی نماینده زنده گی هستند. 
چنین جوامعی هم اکنون  موفق به ایجاد یک مذهب وحشتناک جدید شدند، نسل جدید متعصب افراطی، عاری از احساسات، و « عقل گرائی » مزخرف، بر پایه «علمی » که فاقد احساسات و صفات انسانی ست، و بر پایه « حقایق » مختلط از قبل انتخاب شده. هم اکنون چنین جوامعی هر دو ذوق و شوق شعر و توان انسانی برای رویای خود را کشتند. تجاوز آنها سراسر جهان را فرا گرفته است، تمام جهان را با انفعال، بی اراده گی و افسرده گی و تنزل تلقیح کرده اند، و انسان را وادار به رد ایمان، عشق و امید کرده اند، که به تعهدات، به وفا داری، به شجاعت، به اعمال سازنده و مثبت و بالاخره به زنده گی تف بیاندازند.
به عنوان مثال زنی را فرض کنید که شما عاشق او شدید و به حقایق نگاه کنید – او را تجزیه و تحلیل کنید. بروید جلو – سعی کنید. این را طوری انجام دهید که این روزها انجام می گیرد: بطور سرد و عقلانی. آیا او برای شما خوب است؟ آیا زندگی کردن با او « زندگی شما را بهتر یا تکمیل » می کند؟ آیا با سن او بیش از حد گسترده است و یا پا ها کمی بیش از حد کوتاه؟ آیا او کمی « بغرنج » نیست؟، در واقع، « آیا او خیلی  بغرنج نیست؟ » و آیا او با بارو بنه بیش از حد می آید؟ آیا زندگی کردن با او « حرفه شما را به خطر می اندازد »؟ آیا زندگی کردن با او به روابط خانوادگی شما لطمه وارد می شود؟
چنین اندیشه هایی در گذشته در زمره چیزهای عجیب و غریب تلقی می شدند. اما اکنون این شیوه تفکر ها قابل قبول هستند، حتی در حال حاضر،  نرمال به حساب می آیند. و نتیجه گیری ها معمولاً قابل پیش بینی ست.  « اگر آسان نیست، رها کن! فقط برو… »
هر عشق عظیم گیج کننده است و اغلب دردناک است. انقلاب های واقعی هرگز مرتب (نظیف) و هرگز آسان و هرگز بی عیب نیستند. دلیل این است که هر دو عشق انسان و احساسات شدید انسان برای پیشرفت و ترقی و تغییر،  شامل مجموعه ای از احساسات و غرایز پیچیده است، گاهی سخت مقابل هم در جنگ و ستیز قرار می گیرند، اغلب به صورت ناسازگار و نا هماهنگ همکاری می کنند، اما همیشه باعث گرداب عظیمی از احساسات شدید می شوند، که در واقع به زندگی و برای زندگی کردن ارزش می بخشد.
یک نفر می تواند در زنده گی حین جستجوی دانش و بصیرت حقیقی به فنا رود، ناپدید شود، زیرا دانش اغلب در مکانهای مختص، خطرناک و ناگوار پنهان است. اگر واقعاً می خواهید حقیقت را درک کنید باید از پستی بلندی ها، سختی ها، نهراسید و با مقاومت و پشتکار به راه پر پیچ و خم ادامه دهید.
بعضی اوقات، اگر شما خیلی به آن نزدیک شوید، می میرید، اما این نیز زندگی ست. زندگی حقیقی اینست که هست و باید باشد. بدون تلاش عظیم و فوق العاده، بدون شجاعت واقعی، استقامت، عشق و احساسات شدید، بدون ریسک، زندگی هرگز ارزش زنده بودن ندارد.