[ حکایت بر دار کردن او و خطابه ای که خوانده نشد!!]
تا زمانی که شیادان و ابلهان هستند، دین هم خواهد بود.
( ولتر - فیلسوف فرانسوی ۱۶۹۴- ۱۷۷۸ )
آن چاشتگاه قرار بود او را به فرمان خلیفه بر دارکنند. خلیفه هم در جایگاه خاص اش نشسته بود تا نظاره گر بر دار شدن یکی از مخالفین جسورش باشد. علاوه بر خیل گزمگان، میرغضبان، محتسبان و تفنگچیان خلیفه عده قلیلی مردم وهم زده و چشم به آسمان دوخته هم در سایه دیوار نشسته و شاهد فاجعه فجیعی بودند که در شرف وقوع بود.
گزمگان خلیفه محکوم را به بالای سکویی بردند که دار بر آن تعبیه شده بود. محکوم با اشاره دست یکی از گزمگان را خواست و چیزی به اوگفت. گویا محکوم از گزمه خواسته بود از سوی او از خلیفه اجازه بگیرد که او قبل از به دار آویختن خطابه ای بخواند .
گزمه بلافاصله به نشیمنگاه خلیفه وارد شد و در گوش او چیزی گفت وسرآسیمه به سوی محکوم آمد و به او گفت که خلیفه رخصت نفرموده است. میرغضبان خلیفه دست به کار شدند و محکوم را در یک چشم بهم زدنی آونگ چوبه داری کردند که در آن چاشتگاه در میدانچه شهر بر پا شده بود.
به دستور اکید خلیفه جسد محکوم سه روز بر بالای دار بماند تا عبرت آموز مخالفین و معاندین گردد. پس از سه روز که میرغضبان خلیفه جسد محکوم را از دار پایین کشیدند مفتشان خطابه ای درجیب جبه محکوم یافتند. خطابه این گونه آغاز شده بود:
روی سخنم با فوج میرغضبان، داروغه ها و مفتشان نیست که به دستور خلیفه خود کمر به نابودی من بسته اند، مورد خطابم مردمان نادان و فریب خورده ای که در چنبره دروغ، مکر و کید خلیفه گرفتارآمده اند هم نیست که اینک به نظاره به دارآویختنم نشسته اند بلکه خطابم به خلیفه جبار و شقاوت پیشه ای است که سالهاست این دارالخلافه پراز شناعت و تزویر را رهبری می کند.
گرچه وقوف دارم که غده چرکین و پر تعفن خودکامگی، توهم و دشمن هراسی در تمام زوایای ذهن معیوب ات ریشه دوانده و هیچ ابایی از کشتن من و امثال من به دل راه نمی دهی اما در آخرین دقایق حیاتم می خواهم پرسشی از تو بکنم و با تو سخنی چند بگویم.
پرسش ام این است.
آیا ویران شدن حکومت تو در اثر حقیقت بهتر از نجات یافتن آن در اثر بیدادگری و دروغ نیست؟
در این سالهای پر شقاوت هزاران نفر از فرزانگان این آب و خاک که بسان من در مقابل مطلق العنانی، خشونت ورزی و آزادی ستیزی تو ایستادند بی وقفه بر دار کردی و مزورانه در بوق و کرنای جهالت دمیدی که حفظ حکومت اسلامی بر سایر امور ارجع است. چنان به دام تفرعن و خودپسندی افتادی که حقیقت، خردورزی و عدالتخواهی را به مسلخ کشاندی تا شاید بتوانی چند صباحی عوامفریبانه حاکمیتی را رهبری کنی که بارقه ای جز کشتار، بیعدالتی و تبعیض برای مردم به ستوه آمده به ارمغان نیآورده است.
من و یاران پر مهرم که قبل ازاین به دار جنایت تو آویخته شده اند به درستی می دانیم که تواز نیروی خیالی و فرابشری فرمان می بری که در کتابش دستور به نابودی مخالفان و منکران داده و طبق اذن او تو در نابودی این معاندان می توانی دروغ بگویی، مکر و فریب به کار ببری، اموال و سرزمین مخالفان را غارت کنی و مردان آنها را بکشی و زنان و دختران و پسرانشان را به کنیزی و غلامی بگیری و به زنان و دختران اسیر آنان بدون رضایت آنان تجاوز کنی همان گونه عمل شنیعی که پاسداران و مزدوران تو در زندانهای با وضو و بی وضو به آن مبادرت می ورزند و برای خودشان شهوت و بهشت و برای دختران و زنان اسیرو نگون بخت روسیاهی و دوزخ می خرند.
تو برای رضای مالک یوم و دین بر اجرای تعالیم خوفناکی گردن نهاده اید که ترا مجاز می کند همه مخالفین را از دم تیغ بگذرانی و بسان حجاج بن یوسف ثقفی حاکم حجاز همه آنان رابه حبس محکوم کنی و نانی ازآرد و خاکستر به آنان بخورانی.
اما حرف گذشتگان را بیاد بیاور که گفته اند: دنیا می گذراست همچنان که دجله می گذرد وبسیارخلیفگان بگذرند چنان که حجاج بن یوسف گذشت. به راستی آنچه انسان را به نیکی، تواضع و بهروزی هدایت می کند بی اندک شبهه ای تصدیق حقیقت و خردروزی و ترک موهومات، جهالت و شقاوت ورزی است.
در روزهای پر هول و هراسی که در این دارالخلافه می گذرد به قاعده اثبات نموده ای که هیچگونه خویشاوندی با عقلانیت، انسانگرایی، عدالت پروری و سعادت مردم نداری وآنچه بر زبان می رانی فاقد پشتوانه تعقل وخردگرایی است و چیزی جز ملغمه ی از اوهام و خیالات واهی نیست که در ذهن بیمارگونه ات بیتوته کرده است.
من که تا لحظاتی دیگر به فرمان تو به دست میرغضبانت کشته خواهم شد اما این را به خاطر داشته باش که حقیقت و خرد چنان سترگ و ژرف است که با صلابت کوه وارش جور، جنایت، آلودگی و رشتخویی ترا از عمق این منجلاب متعفن به سطح خواهد آورد و به فرزانگان، آرمانخواهان و مردمان هوشیار صلا در خواهد داد تا به نابودی خلیفه گری تو بکوشند.
تا زمانی که شیادان و ابلهان هستند، دین هم خواهد بود.
( ولتر - فیلسوف فرانسوی ۱۶۹۴- ۱۷۷۸ )
آن چاشتگاه قرار بود او را به فرمان خلیفه بر دارکنند. خلیفه هم در جایگاه خاص اش نشسته بود تا نظاره گر بر دار شدن یکی از مخالفین جسورش باشد. علاوه بر خیل گزمگان، میرغضبان، محتسبان و تفنگچیان خلیفه عده قلیلی مردم وهم زده و چشم به آسمان دوخته هم در سایه دیوار نشسته و شاهد فاجعه فجیعی بودند که در شرف وقوع بود.
گزمگان خلیفه محکوم را به بالای سکویی بردند که دار بر آن تعبیه شده بود. محکوم با اشاره دست یکی از گزمگان را خواست و چیزی به اوگفت. گویا محکوم از گزمه خواسته بود از سوی او از خلیفه اجازه بگیرد که او قبل از به دار آویختن خطابه ای بخواند .
گزمه بلافاصله به نشیمنگاه خلیفه وارد شد و در گوش او چیزی گفت وسرآسیمه به سوی محکوم آمد و به او گفت که خلیفه رخصت نفرموده است. میرغضبان خلیفه دست به کار شدند و محکوم را در یک چشم بهم زدنی آونگ چوبه داری کردند که در آن چاشتگاه در میدانچه شهر بر پا شده بود.
به دستور اکید خلیفه جسد محکوم سه روز بر بالای دار بماند تا عبرت آموز مخالفین و معاندین گردد. پس از سه روز که میرغضبان خلیفه جسد محکوم را از دار پایین کشیدند مفتشان خطابه ای درجیب جبه محکوم یافتند. خطابه این گونه آغاز شده بود:
روی سخنم با فوج میرغضبان، داروغه ها و مفتشان نیست که به دستور خلیفه خود کمر به نابودی من بسته اند، مورد خطابم مردمان نادان و فریب خورده ای که در چنبره دروغ، مکر و کید خلیفه گرفتارآمده اند هم نیست که اینک به نظاره به دارآویختنم نشسته اند بلکه خطابم به خلیفه جبار و شقاوت پیشه ای است که سالهاست این دارالخلافه پراز شناعت و تزویر را رهبری می کند.
گرچه وقوف دارم که غده چرکین و پر تعفن خودکامگی، توهم و دشمن هراسی در تمام زوایای ذهن معیوب ات ریشه دوانده و هیچ ابایی از کشتن من و امثال من به دل راه نمی دهی اما در آخرین دقایق حیاتم می خواهم پرسشی از تو بکنم و با تو سخنی چند بگویم.
پرسش ام این است.
آیا ویران شدن حکومت تو در اثر حقیقت بهتر از نجات یافتن آن در اثر بیدادگری و دروغ نیست؟
در این سالهای پر شقاوت هزاران نفر از فرزانگان این آب و خاک که بسان من در مقابل مطلق العنانی، خشونت ورزی و آزادی ستیزی تو ایستادند بی وقفه بر دار کردی و مزورانه در بوق و کرنای جهالت دمیدی که حفظ حکومت اسلامی بر سایر امور ارجع است. چنان به دام تفرعن و خودپسندی افتادی که حقیقت، خردورزی و عدالتخواهی را به مسلخ کشاندی تا شاید بتوانی چند صباحی عوامفریبانه حاکمیتی را رهبری کنی که بارقه ای جز کشتار، بیعدالتی و تبعیض برای مردم به ستوه آمده به ارمغان نیآورده است.
من و یاران پر مهرم که قبل ازاین به دار جنایت تو آویخته شده اند به درستی می دانیم که تواز نیروی خیالی و فرابشری فرمان می بری که در کتابش دستور به نابودی مخالفان و منکران داده و طبق اذن او تو در نابودی این معاندان می توانی دروغ بگویی، مکر و فریب به کار ببری، اموال و سرزمین مخالفان را غارت کنی و مردان آنها را بکشی و زنان و دختران و پسرانشان را به کنیزی و غلامی بگیری و به زنان و دختران اسیر آنان بدون رضایت آنان تجاوز کنی همان گونه عمل شنیعی که پاسداران و مزدوران تو در زندانهای با وضو و بی وضو به آن مبادرت می ورزند و برای خودشان شهوت و بهشت و برای دختران و زنان اسیرو نگون بخت روسیاهی و دوزخ می خرند.
تو برای رضای مالک یوم و دین بر اجرای تعالیم خوفناکی گردن نهاده اید که ترا مجاز می کند همه مخالفین را از دم تیغ بگذرانی و بسان حجاج بن یوسف ثقفی حاکم حجاز همه آنان رابه حبس محکوم کنی و نانی ازآرد و خاکستر به آنان بخورانی.
اما حرف گذشتگان را بیاد بیاور که گفته اند: دنیا می گذراست همچنان که دجله می گذرد وبسیارخلیفگان بگذرند چنان که حجاج بن یوسف گذشت. به راستی آنچه انسان را به نیکی، تواضع و بهروزی هدایت می کند بی اندک شبهه ای تصدیق حقیقت و خردروزی و ترک موهومات، جهالت و شقاوت ورزی است.
در روزهای پر هول و هراسی که در این دارالخلافه می گذرد به قاعده اثبات نموده ای که هیچگونه خویشاوندی با عقلانیت، انسانگرایی، عدالت پروری و سعادت مردم نداری وآنچه بر زبان می رانی فاقد پشتوانه تعقل وخردگرایی است و چیزی جز ملغمه ی از اوهام و خیالات واهی نیست که در ذهن بیمارگونه ات بیتوته کرده است.
من که تا لحظاتی دیگر به فرمان تو به دست میرغضبانت کشته خواهم شد اما این را به خاطر داشته باش که حقیقت و خرد چنان سترگ و ژرف است که با صلابت کوه وارش جور، جنایت، آلودگی و رشتخویی ترا از عمق این منجلاب متعفن به سطح خواهد آورد و به فرزانگان، آرمانخواهان و مردمان هوشیار صلا در خواهد داد تا به نابودی خلیفه گری تو بکوشند.