۱۳۹۵ دی ۶, دوشنبه

هدف ادبیات
از اینجاست که یکی از اندیشمندان نامدار جهان غرب در عصر حاضر گفته است: «غرض از ادبیات، تلاش و مبارزه است. تلاش و مبارزه برای نیل به آگاهی، برای جستن حقیقت، برای آزادی انسان و از این روست که نویسنده در مقابل عملی که انجام می دهد، مسؤول است. برای چه می نویسد؟ دست به چه اقدامی زده است و چرا این اقدام، مستلزم دست یازیدن به نگارش بوده است؟ زیرا که سخن گفتن در حکم عمل کردن است.[5]»[6]

۱۳۹۵ آذر ۲۹, دوشنبه

[ رواداری و دگر پذیری] 

من با تو مخالفم ولی حاضرم جانم را بدهم تا تو حرفت را بزنی.
ولتر[۱]

واژه تولرانس(Tolerance) در زبان فرانسویی مانند بسیاری از واژگان غیر فارسی معانی گوناگونی به آن اطلاق گردیده ازجمله، تحمل، بردباری، شکیبایی و دگرپذیری اما، کلمه رواداری بعنوان معادل فارسی آن بیشتر مورد پذیرش پژهشگران علوم اجتماعی و روشنفکران قرار گرفته است.
منظوراز طرح این واژه پاسخ به این پرسش دیرینه است که چرا روداری در بین ما مردم بمثابه یک ارزش اجتماعی گرانبها نهادینه نشده است؟ ابتدا بطور اختصارتعریفی از رواداری  به دست میدهیم ودرادامه به عوامل اجتماعی تأثیرگذاری که مانع از رشد و بالندگی آن می شوند اشاره خواهیم کرد.
به زبان ساده وغیر فلسفی، رواداری یعنی اینکه ما قبول کنیم که دیگران نظر مخالفشان را ابراز کنند وما این حق را به خودمان ندهیم که آنانرا محکوم و یا با توسل به هرگونه وسیله ای آنها را وادار به خاموشی کنیم.
خوب با توجه به اینکه روداری یک رفتاراجتماعی است پس ناگزیریم عوامل بازدارنده آنرا در مناسبات اجتماعی و زیست محیطی جستجو کنیم  ، از سویی بسیاری از کنشگران اجتماعی ضعف ساختار اجتماعی و فرهنگی و به تبع آن بحران هؤیتی را درتن ندادن انسانها به رواداری مؤثرمیدادند مضافأ اینکه بسیاری ازکارشناسان علوم اجتماعی دراکتسابی و آموزشی بودن رواداری متفق القول اند، به این معنی که محل زیست، محیط آموزشی وعرصه جامعه می تواند درکسب وآموزش انسانها نسبت به رعایت حقوق همدیگرودگرپذیری نقش داشته باشد.
حال موضوع رواداری را ملموس وعینی ترطرح می کنیم. فرض کنید در یک جامعه ای یک کودک را ازهمان روزهای اولیه ای که قدرت یادگیری وآموزش و فهم ساده موضوعاتی را بدست می آورد درمحیط زندگی و یا آموزشی اش به او القا ویا حقنه کنند که اعتقادات مذهبی تومیراث بحق رهبران مذهبی گذشته است ومنزه وعاری ازهرگونه خطا وکج فهمی است وهیچ فردی حق مخالفت و نقادی آنرا ندارد ودرصورتی که فردی همچون عمل شنیعی انجام دهد دراین دنیا ودرجهان آخرت عقوبت ومجازات جانکاهی درانتظاراوست.
خوب مسلم است که این فرد ازهمان زمان کودکی نارواداری و نادگرپذیری را یاد می گیرد وهیچگونه نظر مخالف با اعتقادات سنتیاش را نمی پذیرد. بی گمان رواداری در صورتی ممکن می گردد که ما از این اعتقادات سنتی و منحط گذرکنیم. نقادی آموزه های که ما آنها را معرفتهای دینی می نامیم لازمه یک جامعه مدرن و آزاد است.
می دانیم که فرهنگ یک جامعه مجموعه هنجارهایی است که افراد ازآن پیروی می کنند. دین، ارزشهای اجتماعی و رفتارما انسانها تابعی ازفرهنگ حاکم برجامعه است. می گویند فرهنگ مسلط فرهنگ طبقه حاکمه است. عدم پذیرش رواداری وتحمل دیگران می تواند زمینه های      فرهنگی داشته باشد وآخرت گرایی را می توان پیش زمینه یک فرهنگ مذهبی به حساب آورد. اعتقاداتی که تعقل گرایی ونقد پذیری را برنتابند بی تردید می تواند به بستر مناسبی برای رشد نارواداری و خشونت ورزی بدل شود.
رشد و گسترش رواداری و دگرپذیری شاخصه های یک جامعه آزاد و تعقل گراست وآنچه طبیعی به نظر می رسد اینکه همه انسانها دارای حقوق برابرو یکسان هستند و رواداری که ما ازآن سخن می گوئیم یعنی اینکه افراد این برابری حقوقی را رعایت کرده به حقوق یکدیگرتجاوزنکند. یکی ازحقوق مسلم انسانها ابرازنظرمخالف با افرادی است که به گونه دیگر فکر می کنند.
عوامل بی شماری در ناسازگاری ما انسانها درپذیرش روداری دخالت دارند که بیان و طرح آنها از حوصله این متن کوتاه خارج است. واضح است که آموزش رواداری وتقویت روحیه تساهل وبردباری اززمان کودکی درخانه توسط والدین ودرمحیط آموزشی بوسیله معلمین و اشاعه فرهنگ مدارا محوری از سویی اصحاب فرهنگ و ادب می تواند به ترویج و تثبیت رواداری ودگر پذیری در جامعه کمک کند.
۱- فرانسوا-ماری آروئه ( ۱۶۹۴- ۱۷۷۸)  معروف به ولتر از نام‌دارترین فیلسوفان و نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری است.

۱۳۹۵ آذر ۲۸, یکشنبه


شادروان محمد رحیمی ، دوستی صمیمی و معلمی آگاه


روزی که من کشته می شوم
قاتل من جیب هایم را زیر و رو می کند
او بلیط های سفر را خواهد یافت.
یکی به صلح،یکی به مزارع و باران و یکی به وجدان نوع بشر
قاتل عزیز،من به تو التماس می کنم،نمان و آنها را هدر نده
آنها را بردار،استفاده کن
به تو التماس می کنم،سفر کن.

                                        [ سمیع القاسم- شاعر فلسطینی ]
                                                

دوست خوبم زنده یاد محمد رحیمی پس از پایان تحصیل در دبیرستان خمیر ،برای اخذ دیپلم دو سال را در دانشسرای مقدماتی بندر عباس گذراند .در دوران تحصیل در بندر عباس از طریق دبیران دانشسرا که مخالف رژیم شاه بودند و دوران تبعیدشان را در بندر عباس می گذراندند با کتاب و مطالعه آشنا شد. پس از پایان دانشسرا ،دوران سپاهی دانش را در منطقه محروم منوجان سپری کرد. او در زمان سپاهی اش ،فقر و نداری که گریبان گیر مردم تهیدست و زحمتکش آن منطقه بود از نزدیک لمس کرد.

در سالهایی که او در دانشسرا تحصیل می کرد من در دبیرستان بندرلنگه درس می خواندم. در همان سالهای ۵۱-۵۲ که هر دونفرمان هنوز درس می خواندیم،غروب یک روز همدیگر را در نزدیکی نانوایی مرحوم حاج احمد حیدر دیدیم .غروبها جوانان شهرمان در همین محل پاتوق می کردند. او بلافاصله با شور و شوقی وصف ناپذیر از کتاب و مطالعه کردن حرف به میان آورد.. از من خواست یک روز به منزلشان بروم و کتابهایش را ببینم.او در دوران دانشسرا کتابهای زیادی مطالعه کرده بود و آگاهی اجتماعی فراوانی اندوخته بود. چند روز بعد به منزلش رفتم، او با پدر و مادری مهربان و انساندوست و خواهر و برادرانی عزیز وکوچکتر از خودش در منزل پدری اش درمحله قبله زندگی می کرد. 

 آن روز عصر که من به خانه اش رفتم بعد از چندی او رفت وهمه کتابهایش را به من نشان داد   شادروان محمد در این سالها کتابهای زیادی خریده بود.  . کتابها یی در مورد شخصیتها و شاعران انقلابی فلسطین مانند سمیع القاسم،محمود درویش،نزار قبانی و کتاب زندگینامه جمال عبدالناصر رئيس جمهور ناسیونالیست و مساوات طلب مصر ،کتابی راجع به مبارزات ضد استعماری جمیله بوپاشا ، داستان،رمان و شعر از نویسندگان و شاعران معروف کشورمان. پس از دیدن کتابها، یکی دو کتاب را از او گرفتم که مطالعه کنم.
شادروان محمد رحیمی سالها در دبستان گلبارانی خمیر تدریس می کرد.او در سالهای معلمی اش دانش آموزان،جوانان و همکارانش را به مطالعه و ارتقا آگاهی اجتماعی تشویق می کرد. در تمام سال های تدریس اش در دبستان در برخورد با مسئولین آموزش و پرورش موضع آگاهانه و رادیکال داشت.

گرایش و تعلق خاطر بیش از حد او به شخصیتهای ملی گرایی همچون محمد مصدق و ريیس جمهور ناسیونالیست مصر جمال عبدالناصر، بی شک او را بلحاظ سیاسی در صف فردی ملی گرا و میهن پرست قرار می دهد. در سالهای ۵۶ و ۵۷ که اعتراضات و جنب و جوش سیاسی علیه رژیم پدر تاجدار !!! در شهر مان شروع شده بود، او همیشه در جلو صف اعتراضات بود. او بود که با وانت تویوتای زرد رنگش تعدادی از جوانان شهر را به تهران برد تا در راهپیمایی بزرگی که به سقوظ حکومت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی منجر شد شرکت کنند، یادم می آید همشهریان عزیز مان در شهر شایع کرده بودند که آنان رفته اند «پس باجی یعنی دوست نازنینم صالح ساحلی زادگان» را به جای نخست وزیر بختیار قرار دهند. همشهریان با مهر و ساده دل شهرمان در آن سالها فکر می کردند که انقلاب در ایران از شهر خمیر هدایت می شود و با سادگی اظهار می کردند همه شهرمان ایران آرام و بی سروصدا ست و هر خر خشه ای  [شلوغی] هست از اینجا شروع می شود.

 زنده یاد محمد رحیمی بعد از پیروزی قیام بهمن ۵۷ تا زمانی که زنده بود آبش با جماعت مفتخور آخوند در یک جوب نمی رفت. او درزمان حیاتش تلاش زیادی می کرد که دوستان و آشنایانش را با تمایلات آزادیخواهی و مساوات طلبی آشنا کند. تاثیری که او بر ذهن و افکار عده ای از جوانان شهرمان داشت برهمه دوستانم واضح است. شاید دوراز واقعیت نباشد که بگوییم او بیشترین تاثیر را روی افکار پدرمرحومش علی رحیمی گذاشته بود. این پیر مرد در اثر افشاگریهای اوعلیه مظالم رژیم شاهی، از مخالفین سرسخت و آشتی ناپذیر نظام شاهنشا هی شده بود. 

این پدر پیر همراه پسرجوانش در تمام راهپیمایی که در شهر در ابتدای قیام صورت می گرفت حضور فعال داشت. بعد از پیروزی قیام هم خیلی زود به ماهیت ضد انسانی، تبعیض آلود و سرکوبگر رژیم پی برد و همچون پسرش شادروان محمدرحیمی از مخالفین حکومت آخوندی خمینی شد.

خاطره ای از مرحوم علی رحیمی هنوز در ذهنم هست، برایتان تعریف می کنم خالی از لطف نیست. 

سال ۵۸ پس از پیروزی قیام هوداران سازمان مجاهدین خلق در شهرمان خیلی فعال بودند،آنان اقدام به بر پایی نمایشگاه کتاب،عکس و پوستر در یکی از مغازه های واقع در خیابان اصلی شهر کرده بودند ، یعنی در محل مغازه ای که قبل از آمدن من به هلند ،پدر دهقان مزدور حکومت اسلامی در آن آجیل فروشی باز کرده بود. روزی من هم به بازدید این نمایشگاه رفتم. ضمن دیدن عکس و پوسترها به پوستر رنگی بزرگی از شیخ عزالدین حسینی از رهبران مذهبی کردستان ایران که مخالف رژیم آخوندی بود برخورد کردم.
از یکی از دوستان مجاهد که در نمایشگاه حضور داشت  پرسیدم: این عکس هم شما چسپانده اید؟ او گفت :والله ، حقیقتش اینکه امروز صبح علی رحیمی پدر محمد رحیمی آمده بود برای دیدن نمایشگاه، بعد از اینکه همه عکسها را خوب نگاه کرد رو کرده بود به یکی از برادران مجاهد و پرسیده بود: که چرا شما همه عکس آخوندهای طرفدار حکومت به دیوار چسپانده اید و چرا عکس مخالفین را نزده اید؟ برادرمان گفته بود :ما عکس همه را می چسپانیم و تبعیض قائل نمی شویم. او بلافاصله رفته بود و بعد از حدود نیم ساعت درحالیکه پوستر بزرگی در دست داشت به نمایشگاه برگشت و درخواست کرد ه بود که پوستر مورد علاقه او یعنی همین پوستر  شیخ عزالدین حسینی را به دیواربچسپانیم و ما هم به قولمان عمل کردیم.

اینک که من این خاطرات را بازگو می کنم،پدر و پسر هر دو رخ در نقاب خاک کشیده اند ،ولی یاد و خاطرات بیاد ماندنی و نقش و تاثیرگذاری که آنان بر رشد فکری دیگران و ترویج فرهنگ آزادیخواهی در شهرمان داشته همیشه در خاطرمان زنده خواهد ماند.

نامشان همیشه ماندگار باد.

شب نشینی در خانه ناصر[۱]

می ترسم کافر بشم!!

نام همه شخصیتها فرضی وغیرواقعی است.

چند ماه قبل شنیده بودم که بعضی شبها ناصر و عده ای از دوستانش در خانه او شب نشینی دارند و در باره اوضاع سیاسی جامعه باهم بحث و گفتگو می کنند. آن شب از روی کنجکاوی و درست نمی دانم به چه علتی تصمیم گرفتم که در این شب نشینی شرکت کنم. البته چون شهرمان خمیر کوچک است و همه همدیگر را می شناسند من هم ناصر را بلحاظ تعلقات عقیدتی می شناختم. وقتی وارد سالن خانه ناصر شدم ساعت حدود ۹ شب بود. ناصر وسه نفر از دوستانش به نامهای طاهر، احسان ورضا نشسته بودند. با آنها سلام وعلیک کرد و بغل ناصر نشستم. ظاهرأ همه از آمدن من به شب نشینی شان خوشحال بنظر می رسیدند. ناصر فلاکس چای و سینی استکانها را به طرفش کشید و برای همه حاضرین چای ریخت.
بعد از گذشت دقایقی نادیه همسر ناصر و دختر کوچکش ندا وارد سالن شدند. نادیه باهمه دوستان سلام و احوالپرسی کرد و ظرف میوه ای و پیش دستی ها را در نزدیکی شوهرش گذاشت و از سالن خارج شد. دختر ناصر همینطور که بغل پدرش نشسته کتاب کوچکی که دستش بود ورق می زد. من با خنده از ندا پرسیدم: کتابت را میدهی من بخوانم، دخترک معصوم دستش را به طرف من دراز کرد و من کتابش را گرفتم و ورق زدم و کمی خواندم، کتاب کودکان بود به نام[حسنی ما یه بره داشت]
دوستان ناصر همه مسلمان بودند اما، هیچکدامشان دگم و متعصب نبودند و می دانستم که گاه نسبت به پاره ای از معرفتهای دینی نظرات نقادانه ای دارند. طاهر هم که آنشب در شب نشینی حضورداشت از دوستان قدیمی ناصر بود که قطار عمرش می رفت که به ایستگاه ۵۰ سالگی نزدیک بشود. او اهل مطالعه و تحقیق بود. کتابهای شریعتی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و عبدالکریم سروش را زیاد خوانده بود و در مورد اسلام و دیگر نحله های فکری اطلاعات خوب و دست اولی داشت.
آنشب صحبت از اخبار داخل واوضاع سیاسی مملکت شروع و بعد بحث به انتخابات پیش رو و کاندید شدن حسن روحانی کشیده شد. جالب این بود که هیچ کدام نظر خوشبینانه ای نسبت به روحانی نداشتند وطبق همان ضرب المثل معروف، نظر کلی شان این بود که سگ زرد برادر شغاله. رضا که دانشجوی یکی دانشگاهها در بندرعباس بود در خصوص نظرات دانشجویان و اساتید دانشگاه در پیوند با انتخابات و جنبش دانشجویی صحبت کرد.  بعد که رضا ساکت شد ناصر که بیشتر اوقات از دوستانش پذیرایی می کرد و یا با دختر کوچکش حرف می زد سر صحبت را باز کرد و گفت: چند روزقبل رمان[سمفونی مردگان] عباس معروفی را خواندم، کتاب بسیارجالب با سبک و درخور تأملی است و من که از خواندش خیلی راضی هستم. کتابی در حد یک رمان خوب و ماندگارو به نظر می آید که معروفی با نوشتن این رمان جایگاه و مرتبت یک نویسنده بزرگ    و مطرح را بدست آورده باشد.
طاهر که تا حالا سکوت کرده بود و به حرفهای دوستانش گوش میداد، بعد که حرفهای ناصر به پایان رسید رو به جمع کرد و گفت: من هم تازگی از طریق یکی از دوستان مقاله[محمد راوی رویاهای رسولانه] دکتر سروش به دستم رسید و خواندم و فکر می کنم با عزمی که سروش در تقدس زدایی از اسلام و عرفی کردن آن به خرج می دهد هیچ بعید نیست که به زودی شاهد پروتستانیسم اسلامی و نهایتأ دین جدیدی باشیم که از تفکرات این فیلسوف متفکر اسلامی تراوش می کند. بیان نظرات طاهر در باره مقاله ای که خوانده بود، دوستان حاضر در جلسه را به صرافت انداخت که طاهر بیشتر در خصوص اندیشه های این نواندیش دینی صحبت کند.
رضا از طاهر پرسید: اگر ممکن است بطور خلاصه از دیدگاههای سروش در ارتباط با رویایی بودن وحی و متن مقدس بگوئید. طاهر گفت: سروش اعتقاد دارد که پیغمبر خدا، خوابهایی دیده و خود شخصأ تصمیم گرفته آن خوابها یعنی قرآن را به اطلاع دیگران برساند  واتفاقأ تعبیر محمد از خوابهایش غالبأ غلط و غیر دقیق است و متنی پریشان و سرشار از تناقض و خطا ارائه می دهد. منظور دکترسروش این است که: خدا سخن نگفت و کتاب ننوشت بلکه این انسان تاریخی یعنی محمد بود که سخن گفت و  کتاب نوشت وسخنش همان سخن خداست.
با پایان گرفتن گفته های طاهر در خصوص مقاله سروش بحث و مجادله بسیاری بین دوستان درگرفت. در همین موقع ندا کوچولو که ظاهرأ خسته خواب آلود به نظر می رسید ازپدرش خدا حافظی کرد و رفت که بخوابد. با رفتن ندا و آرام شدن دوستان، ناصر رویش به طرف من کرد و گفت: خوب عیسی جان تو نظرت چیه؟ من گفتم: والله من کتاب سروش را نخوانده ام و خوب نظری هم نمی توانم بدهم ولی، یک سؤال داشتم از آقا طاهر که مقاله را خوانده که دکترسروش چه دلایلی بررویایی بودن وحی از سوی رسول خدا دارد؟
طاهر که به پرسش من گوش میداد گفت: سروش مدعی است که عارفان بسیاری از کشف تام محمدی سخن گفته اند که اشاره آنان به دریافتهای اشراقی و فوق حسی و رویایی است و خود پیغمبرهم رویای صادق را جز نبوت دانسته و از سویی حضرت علی هم گفته که رویاهای پیغمبران وحی است. طاهر در ادامه  بیان ادعاهای دکتر سروش گفت: سروش میگوید که پیغمبر در حین نزول وحی دچار ناهشیاری و خواب سنگین همراه تعرق به او دست میداده و همه اینها حکایت از آن دارد که پدیده وحی در عالم بیداری صورت نمی گرفته است و باز سروش از صدرالدین شیرازی یکی از علمای بزرگ اسلام برهان میآورد و گویا این عالم اسلام با رجوع به آیاتی از قرآن مدعی می شود که واقعه قیامت رخ داده است، یعنی همانطور که محمد برای نقل این واقعه از فعل ماضی استفاده می کند گویا محمد ایستاده و این صحنه را نظاره می کند و نه اینکه درآینده این واقعه رخ خواهد داد و سروش در پایان می گوید که تمام ای نظاره ها در رؤیا رخ داده است.
پس از پایان صحبتهای طاهر دوستان یکی یکی برخاستند و با ناصر خداحافظی کردند، من آخرین نفر بودم که با ناصر از سالن به حیاط آمدم. در موقع خداحافظی همیطور که دستم را به طرف ناصر دراز کردم به اوگفتم: من دیگر در شب نشینی شما شرکت نمی کنم. او گفت چرا؟ گفتم: می ترسم کافر بشم. ناصر با خنده به من گفت ناراحت نباش. صلاح دست خودت است، اگر فکر می کنی من ودوستانم حرفهای بیهوده ای می زنیم می توانی بقول خودمون از این گوش بشنوی و از آن گوش بکنی بیرون. گفتم: نه، بحث من بیهوده بودن حرفها نیست، اتفاقأ برخی از حرفهایی که زده شد خیلی هم باهوده است اما، بعضی چیزهای را من خوب نمی دانم و امشب که آقا طاهر نظرات دکتر سروش را با آب وتاب نقل می کرد ناراحت وعصبی شده بودم . ناصر گفت: شاید لازم باشد بیشتر وقت بگذاری و مطالعه کنی ولی، بازهم میل خودت است اگر صلاح می دانی و دوست داری هر هفته شب جمعه دوستان می آیند خانه من اگر شما هم بیائید همه ما خوشحال می شویم. ناصر تا درب حیاط بامن آمد ومن به طرف ماشینم رفتم با حرکت کردن من او هم به داخل حیاطش رفت.
مارکسیم گورکی نویسنده کارگران و زحمتکشان

با اجازه دوستان قبل از پرداختن به معرفی گورکی که بحق اورا صدیق ترین مظهر ادبیات روس میدانم مقدمتأ از آشنایی خود با او ورمان جاودانه اش[مادر] برایتان بگویم.
آشنایی ام با گورکی و کتابهایش به همت دوست فرزانه ام زنده یاد محمد رحیمی فراهم شد. حدود ۴ سال قبل از قیام بهمن ۵۷ شادروان محمد در دانشسرای مقدماتی بندر عباس درس میخواند. او از طریق دبیرانش در دانشسرا ازوجود گورکی خالق ادبیات رئالیسم سوسیالیستی و رمان ممنوعه او مادر آگاه شده بود. آن سالها من در دبیرستان پهلوی بندر لنگه درس می خواندم. در تابستان همان سال روزی زنده یاد برای دیدن کتابهایش مرا به خانه اش دعوت کرد. همینطور که کتابها یش را به من نشان میداد از ماکسیم گورکی و رمان معروف او[مادر] با من حرف زد. اوواقعه ای برایم تعریف کرد که هنوز در ذهن مغشوشم مانده است. شادروان محمد نقل کرد که روزی در شیراز برای خرید رمان مادر به کتابفروشی[خانه کتاب] مراجعه کرده. کتابفروش در مقابل درخواست خرید رمان مادر از سوی زنده یاد به او می گوید: مادر را طلاق داده اند. یعنی ممنوع است و چاپ نمی شود.

اما در خصوص الکسی ماکسیموویچ پشکوف معروف به ماکسیم گورکی:

نام کوچک او ماکسیم بود.گورکی هم در زبان روسی به معنی تلخ است. او را بنام ماکسیم گورکی می شناسیم. انتخاب واژه گورکی هم شاید بخاطر تلخکامیهای بسیاری است که او در زندگی اش چشیده است. ماکسیم گورکی در سال  در ر۱۸۶۸وستای کوچکی بنام  نیژنی نوگورود  در کنار رود ولگا در روسیه بدنیا آمد.در ژوئن سال ۱۹۳۶ بعد زمرگش استالین رهبر شوروی و بسیاری از سیاستمداران و هنرمندان نامدار آنزمان تابوت او را بر شانه هایشان حمل کردند و این نقش و عظمت گورکی را به مثابه یک نویسنده و هنرمند بزرگ م تائیرگذار به اثبات می رساند.
بقول یکی ز زندگینامه نویسان گورکی، فقر و بدبختی گهواره او را جنباند و تیره بختی و نداری اورا از مدرسه بیرون کرد. ماکسیم کوچک در ده سالگی پدر و مادرش را از دست داد. او در اثر فقر و نداری مدرسه را رها کرد و به کارگری پرداخت. کارگر کفش دوزی، نوکری در خانه یک نقاش، ظرفشویی، خمیرگیری در نانوایی و حروف چینی از مشاغلی بود که اوبا سرسختی و اراده ای پولادین در زندگی پر فراز و نشیب اش تجربه کرد. او درطول ایام کاراز خواندن کتاب و مجلات غفلت نمی کرد. با ولع ای وصف ناپذیر هرچه دستش می آمد می خواند. گورکی سالها در بین فرودستان و ستمدیده ترین مردم تیره بخت روسیه  بسر برد ودرد ورنجهای آنان را با گوشت و پوستش لمس کرد.گویا اوناگزیرباید مزه تلخ محرومیت و فلاکت مردمان محروم جامعه اش را بچشد تا به حق به هیئت نویسنده مدافع راستین حقوق محرومان کشورش درآید.
گورکی در جوانی بخاطر رنج و یاسی که همیشه با خود داشت تا کلتی که با حاصل دسترج اش خریده بود به قصد خودکشی به خودش شلیک می کند اما، خوشبختانه نجات می یابد ولی ریه او آسیب می بیند و این درد را تا زمان مرگش تحمل می کند. او در ۲۴ سالگی اولین داستان کوتاهش را   بچاپ می رساند. در۳۰ سالگی نه تنها کتابخوانان روسیه بلکه اهل ادب و هنراروپا گورکی را بعنوان یک نویسنده انقلابی می شناسند. با ظهور گورکی روسیه، جهان این بار بعد ازغولهای ادبی بزرگی همچون تولستوی، داستایوسکی و تورگینف درروسیه با چهره نویسنده افسونگر و بی بدیلی آشنا می شود که با نگاهی تیز بین و حقیقت جویی توصیف ناپذیر آمال و تمنیات تیره بخت ترین توده های روسیه را در آثارش به نمایش می گذارد.
رئالیسم[ واقعیت گرایی] بی حد وحصری که ما در داستانهای گورکی شاهدیم مرهون شناخت دقیق او ازفقر و فلاکت توده ها و حقیقت جویی عریانی است که اوبعنوان یک نویسنده مردمگرا و انقلابی خود را متعهد به انعکاس آن در آثارش می داند. معروف ترین رمان گورکی همانطور که در ابتدا اشاره کردم [مادر] نام دارد. این کتاب که در سال ۱۹۰۶ منتشر شده سرگذشت مردم محروم، کارگران و نیروهای انقلابی است که علیه تزار در روسیه دست به مبارزه می زنند.[ پلاگه]همان مادر پس از آنکه پسر انقلابیاش [پاول] به زندان می افتد همدوش کارگران به مبارزه انقلابی روی می آورد که شرح این مبارزات را از طریق خواندن این رمان جاودانه می توانید دنبال کنید.
بخشی از دفاعیه پاول در دادگاه تزار چنین است:
ما سوسیالیست هستیم، یعنی دشمن مالکیت خصوصی که مایه نفاق بین مردم است و آنها را علیه یکدیگر مسلح می کند و تضاد منافع آشتی ناپذیری بوجود می آورد و با کوشش در پنهان کردن یا توجیه این خصومت، دروغ می گوید و همه مردم را با دروغ و دورویی و کینه تباه می سازد.... ما معتقدیم جامعه ای که انسان را استثمار می کند تا به ثروت دست یابد، آن جامعه دشمن ماست.

ماکسیم گورکی از سال ۱۸۹۹ به جنبش سوسیال دموکراتیک روسیه پیوست. اولین دیدار او با لنین رهبر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷در سال ۱۹۰۲ اتفاق افتاد. لنین به کورگی بعنوان نویسنده ای انقلابی و حامی کارگران و ستمدیده گان احترام خاصی قائل بود و دائم اورا به جانبداری از طبقات زحمتکش روسیه تشویق می کرد. بعد از پیروزی انقلاب در ۱۹۱۷ رابطه رفیقانه آن دوتیره شد و آن هم بخاطر حمایت گورکی ازعده ای از نویسندگان و هنرمندانی بود که از نظر لنین در صف بورژوازی واصحاب کلیسا قرار داشتند. این اختلافات تا جایی پیش رفت که یکبار بعد از آنکه لنین با آزادی نویسنده ای که گورکی درخواست آزادی اش از زندان داشت مخالفت کرد، گورکی لنین را فریبکار و خونسرد نامید.
در پایان نظر لنین در باره ماکسیم گورکی در پايین می آورم:
من به روحیات و خلقیات تو واردم وهمه مورد را بخوبی میتوانم درک کنم( زیرا سؤالاتی مطرح میکنی که از خلالشان می توانم افکارت را بخوانم) در کاپری وبعد ازآن بارها بهت گفته ام: اجازه میدهی بدترین عناصر محافل روشنفکری بورژواها دورت را بگیرند و در برابر عجز و لابه ی آنها سر تسلیم فرو می آوری. به زوزه صدها روشنفکرکه از دستگیری {وحشتناک} این چند هفته فغانشان به آسمان رسیده گوش میدهی، اما صدای توده ها، صدای میلیونها کارگر و دهقان را نمی شنوی و به فریادشان گوش نمی دهی واقعأ اگر خودت را ازاین محیط روشنفکران بورژوازی بیرون نکشی مدفون خواهی شد. از ته قلبم آرزو میکنم که هرچه زودتر به این عمل دست بزنی.

۱۳۹۵ آذر ۱۴, یکشنبه

 وفادارترین فرزند کوبا مرد!!
 فیدل [۱]  در حالی در ۵ آذر ۱۳۹۵ چشم از جهان فرو بست که چهار دهه در کوبا برای استقرار سوسیالیسم و رفاه عمومی مردمش با سرسختی و عزمی راستین در مقابل امپریالیسم هار آمریکا استقامت نشان داد. تأثیر عمیقی که او در پایان دادن کوبا به حیات خلوت آمریکا داشت می توان با ۶۳۰ موردی که سازمان جاسوسی آمریکا قصد ترورش داشت بهتر فهمید. اما، فیدل کاسترو کی بود و چه کرد؟
فیدل چریک!
فیدل پسر یک زمیندار اسپانیایی تبار بود که در کوبا بدنیا آمد. او در خانواده مرفه ای بزرگ شد. در جوانی به دانشگاه هاوانا وارد شد و حقوق خواند. در زمان دانشجویی با مارکسیسم و سوسیالیسم آشنا شد. در همین زمان به جنبش دانشجویی رادیکال پیوست و بعلت مبارزات سیاسی به زندان افتاد.
زادگاهش کوبا در این سالها به صورت حیات خلوت و عشرتکده آمریکایی در آمده بود. شبکه های قاچاق مواد مخدر، قمارخانه، تن فروشی و تبهکاری جزیره کوچک کوبا را در محاصره خود داشتند. کارتلها آمریکا با حمایت شان از دیکتاتوری حاکم بر کوبا،عملأ نبض کوبا را به دست داشتند. استثمار بی حد و حصر دهقانان و کارگران و تبعیضات نژادی که از سوی سرمایه داران سفید درحق سیاهان و رنگین پوستان کشورصورت می گرفت و فقر و بی حقوقی که به توده ها تحمیل شده بود، فیدل جوان را به اندیشه مبازره با دیکتاتور و خلاصی کشورش ازوابستگی به امپریالیسم انداخت.
فیدل در ۲۶ ژوئیه ۱۹۵۳ با گروهی ازانقلابیون چریک که عده آنان به ۱۶۰ نفر می رسید به پادگان نظامی مونکادا حمله کرد. این حمله بعلت کمی تجربه و ناکارآمدی شکست خود وعده زیادی از چریکها از جمله فیدل و برادرش رائول دستگیر و زندانی شدند.
 فیدل پس از آزادی از زندان برای تدارک انقلاب و مبارز چریکی علیه دیکتاتوری باتیستا حدود یک سال ونیم در مکزیک بسر برد. او در مکزیک با چریک پر آوازه آرژانتینی  ارنستوچه گورا آشنا شد و با کمک او و دیگر انقلابیون چریک جنبش ۲۶ ژوئیه را بنا نهاد. پس از ماهها آمادگی فیدل به اتفاق چه گوارا و برادرش رائول و عده دیگر از چریکها که تعداد کل آنها به ۸۲ نفر می رسید با قایق بادبانی بنام[ گرانما] ساحل مکزیک را به قصد کوبا ترک کردند. نیروهای باتیستا در انتظار گروه فیدل بودند، پس از آنکه قایق چریکها به ساحل شرقی کوبا رسید حمله نیروهای نظامی باتیستا علیه چریکها شروع شد. عده زیادی از چریکها کشته شدند و تنها ۱۲ نفر از جمله کاسترو، چه گوارا، رائول کاسترو و نه چریک توانستند جان سالم به در ببرند ودرجنگل و بعد در کوه سیئرامائسترا پناه بگیرند.
فیدل و رفقای چریکش با حمایت و پشتیبانی دهقانان روستا یی و پیوستن نیروهای چریکی به آنان حدود دوسال در کوه و جنگل علیه نیروهای نظامی باتیستا جنگیدند تا اینکه در دوم ژانویه سال ۱۹۵۹گروه چریکی فیدل پیروزمندانه در میان آهنگ پرطنین مردم که فریاد می زدند: زنده باد فیدل، زنده باد فیدل وارد هاوانا پایتخت کوبا شدند. باتیستا بعد از اعلام پیشروی گروه چریکی و امکان تسخیرهاوانا از کشور گریخت.
فیدل سوسیالیست!
فیدل در بدو پیروزی تأکید بیشتردر بر پیاده کردن دموکراسی و عدالت اجتماعی در چارچوپ اقتصاد با برنامه داشت و به دنبال کمونیسم و سوسیالیسم نبود. او بلافاصله بعد قیام مسلحانه و پیروزی دست به اصلاحات عمده از قبیل ملی سازی صنعت، اصلاحات ارضی، اصلاحات مالی و مالیاتی، افزایش دستمزدها، کاهش اجاره بها و رایگان نمودن بهداشت و درمان و آموزش زد.
از سال ۱۹۶۳ حزب کمونیست رهبری کشور را به دست گرفت و کاسترو اعلام کرد ما مصمم هستیم اقتصاد سوسیالیستی را در کوبا اجرا کنیم.اگر یکی از وجوه سوسیالیسم را دگرگونی مناسبات کار و سرمایه و رهایی کارگران از سیستم کارمزدی بدانیم، متاسفأنه با همه آرمانخواهی و اعتقادی که فیدل به سوسیالیسم داشت، در انجام این مهم توفیق چندانی نداشت. گرچه هر پدیده اجتماعی درموقعیت و شرایط زمانی خاصی اتفاق می افتد و خوب مسلم برای علت یابی علل پیروزی و شکست آن پدیده می باید تمام عوامل دخیل در آن رویداد را در نظر گرفت. تحریم فلج کننده امپریالیسم آمریکا علیه کوبا وتمایل این کشور به شوروی و حمایتهای همه جانبه ای اقتصادی که از سوی شوروی بعمل می آمد، شاید دوری کاسترو ازسوسیالیسم مارکسی و انترناسیونالیسم را قابل فهم بکند.
یکی دیگراز خطا و کاستیهای فرمانده کاستروکه می توان بر آن انگشت گذاشت ،دموکراسی خواهی و برخورد و رابطه سیاسی با کشورهایی است که به ظاهری ضد آمریکا و امپریالیسم دارند از ازجمله حکومت اسلامی آخوندهای خودمان، می بینیم که مستبدین مذهبی که تنها در یک تابستان[ ۶۷] هزاران نفرکمونیست را به جوخه اعدام می سپارند، جناب فرمانده به این بلاد اسلامی سفر می کند و با رهبران آدمکش آنها ملاقات می کند. این سیاست غلط بی گمان ریشه درهمان سیاستهای تجدید نظرطلبانه ای دارد که بعد از روی کار آمدن دار و دسته خروشچف و پوتین مرسوم شده است و فرمانده کاسترو هم به غلط ازآن پیروی می کرد. با تمام این اوصاف نقش کاسترو بعنوان عنصری انقلابی و مارکسیست که به تسلط و چیره گی آمریکا بر جزیره کوبا پایان  داد وسوسیالیسم از نوع خود درآن    مستقر کرد وعدالت اجتماعی و رفاه همگانی برای توده ها محروم کوبا به ارمغان آورد قابل ستایش است.
فیدل با هوش و خونسرد و گاه خودمحور!
در پیوند با شخصیت و منش فیدل زیاد گفته اند. افرادی او را بسیار باهوش و ذکاوت، خونسرد و سخنرانی خستگی ناپذیر و عده ای او را خودمحور و کج خلق ارزیابی کرده اند. نخبگان و رهبران فکری و سیاسی هم انسان هستند و خوب مسلم که در مواقعی دچار خطا و کجروی خواهند شد مثل دیگر انسانها.  زمانی که ما بچه بودیم پدرومادرها می گفتند که ازمیان انسانها تنها پیغمبرخداست که اشتباه نمی کند در حالیکه امروزه خود اسلام پژوهان مسلمان اذعان دارند که پیغمبر خدا با وجود اینکه هر لحظه از طریق جبرئیل با خدایش رابط تنگاتنگ داشته اشتباهات عدیده ای مرتکب شده است. جناب فرمانده کاستروکه نه خدا ونه پیغمبرش را می شناخت و نه از وجود جبرئیل خبرداشته که از او استمداد بطلبد. قصدم از بیان این مطلب تبرئه و خطاپوشی فیدل نیست بلکه اعتقاد دارم مواردی به آنها اشاره کردم جز خطای فاحش اوست ولی جنبه درست و انقلابی اش برخطاهایش سنگینی می کند.
فیدل پدر و مادر و دوستانش را زیاد دوست داشت. در جایی می گوید: از شنیدن دوخبر در زندگی ام خیلی نگران شدم. یکی خبر مرگ مادرم و دیگری خبر مرگ رفیق چریکم ارنستو چه گوارا. 
 
۱- فیدل - در زبان اسپانیولی بمعنی با عهد با وفا و وفادار است.

با یاد پروانه اسکندری و داریوش فروهرکه به فتوای آخوندهای جنایتکاروآدمکشانی 
همچون حاج آقا مؤمن به طرز فجیعانه کشته شدند. 
  
[ ملاقات با حاج آقا مؤمن ]

حاج آقا اخوی چند روزی بود که از شهرستان آمل به تهران منتقل شده بود. یک روز برای آشنایی وعرض ادب با حاج آقا مؤمن معاون اداره به اطاق او وارد شد. حاج آقااخوی پس از ورود به اطاق وسلام وعرض ارادت به حاج آقا مؤمن در روی صندلی نزدیک میزاو نشست. پس از پایان احوالپرسی و معرفی نمودن حاج آقا اخوی  به معاون اداره اش، حاج آقا مؤمن در باره خودش به همکار تازه واردش گفت:
 تا چند سال پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی  به رهبری امام راحل ابوی مرحوم و والده مکرمه ام درقید حیات بودند. خانواده ما قبل ازانقلاب اسلامی توی قرچک ورامین زندگی می کردند. یک سال بعد ازانقلاب پدرمرحومم گوسنفدهایش را فروخت و با پول آن در منطقه نازی آباد تهران یک خانه خرید و ما به تهران کوچ کردیم. خدا رحمتش کند پدرخلد آشیانم در یک مغازه اجاره ایکوچک در نزدیکی منزلمان ماست بندی باز کرده بود و من هم در تهران درسم را ادامه دادم و وارد دانشگاه شدم.
در سالهای دانشجویی در دانشگاه جذب انجمن اسلامی دانشجویان « دفتر تحکیم وحدت » شدم. در زمان عضویتم در دفتر تحکیم وحدت با برادرانی آشنا شدم که بعدها فهمیدم از سربازان گمنام آغا امام زمان هستند. یکی از این برادران بزرگوار بنام ابوالفضل از من خواست که من اطلاعات جلسات دفتر تحکیم رابه او بدهم و من این کاررا می کردم. 
حاج آقا مومن با لبخند خطاب به همکارش حاج آقا اخوی: تو خودت خوب میدانی جاسوس واقعی کسی است که خودش هم نداند که جاسوس است.
پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه به سمت کارشناس گروههای معاند و چپ نو در بخش فرهنگی وزارت اطلاعات به بررسی روزنامه های زنجیره ای جامعه، توس، عصر آزادگان و مجلات آدینه، دنیای سخن و گردون به کار پرداختم.
- خدا رحمت اش بکند والده مرحومه ام همیشه می گفت که من دردوران کودکی ام بجای اینکه با ماشین و تراکتور پلاستیکی بازی کنم علاقه وافری به قیچی و کارد داشتم و وسیله بازی و سرگرمی ام همیشه این دو ابزار برنده بوده، الان هم عجیب از کارد خوشم می آید و  روزی صد بار  خدا را شکر می کنم که خدا کارد را آفرید.
سال ۱۳۷۷ که دستور حذف کفار و معاندان و نویسندگان ضد انقلاب در دستور کار قرار گرفت. در ابتدا در لیست تیم عملیاتی که از طرف برادر شهیدم حاج آقا سعید امامی برای این کار تنظیم شده بود نام من خدمتگزارهم بود، ولی نمیدانم چرا یک روز قبل از قتل پروانه و داریوش فروهرمعاند نام حقیر از لیست حذف شد. شاید رضا و مصلحت خدا در آن بوده.
  حاج آقا اخوی به میز معاون اداره اش نزدیکتر شد وازاوپرسید: شما حتمأ بعد از حذف نامتان از لیست تیم عملیات ناراحت شدی؟
- بله، مگر می توانستم ناراحت نباشم. بهر تقدیر عوامل خودفروخته و جیره خوار آمریکا واسرائیل می خواستند کیان اسلام را از بین ببرند و خون به دل آغا بکنند، واضح بود که من هم مثل دیگر برادران مؤمن و مخلصم وظیفه دینی و سازمانی خود می دانستم که در نابودی آنان سهیم باشم.
 حاج آقا اخوی با تبسمی که حاکی از خوشحالی اش بود باز پرسید: به نظر شما پروانه اسکندری و داریوش فروهر و به دنبال آ نها مختاری، پوینده، مجید شریف و پیروزدوانی حقشان بود که کشته شوند؟
- بله،چرا که نه. ما با کسی تعارف نداریم. برادر مؤمنم، ما آیه شریفه و صریح داریم، توجه بفرما:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلِيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.
ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزد شمایند را بکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است!
- علمای ربانی و مجتهد ما به این آیات محکم استناد میکنند و فتوا می دهند، خودت که ماشاالله بهترازاین آیات سر درمی آوری. اسلام ما با این مزدوران استکبار آبش توی یک جوب نمی رود و با اصلاحات سبز و بنفش، تجدد و تمدن وروشنفکران مرتد وسکولاربا فمینیسم و پست مدرنیسم میانه خوبی ندارد. اسلام ما از همه اینها جلوتر است. بعد ازاینکه حرفهای حاج آقا مؤمن به پایان رسید، حاج آقا اخوی گفت: حالا رخصت می دهی؟ من رفع مزاحمت کنم.
- تشریف داشته باشید یک موضوع بسیار مهم دیگری را خدمتتان عرض کنم.
- عرض کنم خدمت مشرفتان، ما هر چه داریم از برکت سر این سید بزرگواری داریم که از سوی آغا امام زمان به زعامت مسلمانان جهان منصوب شده است. من که حاضرم شاهرگم را در راهش بدهم. این مسئله هم که یک عده ضد انقلاب و فریب خورده به مردم می گویند که آغا « خامنه ای » در دوره طلبگی اش پادو کافی معروف بوده، از اساس کذب و نا درست است. می خواهم بپرسم اصلا کافی خودش چه گهی بوده؟ یک ساواکی تمام عیار شاه که در آخر هم توسط ماموران ساواک کشته شد، یک جوری مثل شهید حاج آقا سعید امامی خودمان که در زمان بازداشتش در زندان با خوراندن واجبی خودکشیاش کردند.
- اخوی خوبم، گذشته از اینها، آقای سعیدی نماینده آغا درسپاه که معرف حضورتان هست اواولین فردی بود که این راز سر به مهر را برای امت اسلامی ایران و جهان فاش کرد که از قول حاج خانمی به گوش خودش شنیده که او تعریف کرده که من از دایه آغا (خامنه ای) شنیده ام که آغا در زمانی که از زهدان مشعشع والده مکرمه اش خارج شده « یا علی » گفته، این عین حقیقت است دیگر واضح تر ازاین.
 - باز یک اتفاق دیگر برایتان نقل کنم. همشیره مؤمنه ام صدیقه بانو تعریف می کرد، زمانی که هنوز امام راحل زنده بود، یک شب خواب دیده که با اتوبوس سیر و سفر اززیارت بارگاه امام هشتم از مشهد به تهران برمی گشته . چون شب  میشه ووقت خواب مسافرین بوده  راننده چراغ داخل اتوبوس را خاموش  می کند. می گفت هم خوابم برد، توی خواب چشمم به جمال نورانی فرد سفید پوشی افتاد که جلو من روی  صندلی نشسته    بود. بغل دست این سید بزرگوارکه ستاره آسمان ولایت امام عصر بود امام راحل نشسته بود و سرشان به بحث و فحص گرم بود. درروی صندلی     های هم ردیف این دو بزرگوارآغای فعلی خودمان آیت الله خامنه ای وآقازاده شان آقا مجتبی نشسته بودند و به فرمایشات آنها گوش می دادند.
بعد از مدتی که اتوبوس طی طریق کرد، امام راحل از جایش بلند شد و به طرف راننده اتوبوس رفت و ازاو خوا سته که در اولین پارکینگ نگه دارد تا ایشان برای دفع شاش معظم شان ازاتوبوس پیاده شود. راننده اتوبوس را دراولین پارکینگ نگه می دارد وامام راحل برای قضای حاجت مبارکشان از اتوبوس پیاده می شود.
همشیره مکرمه ام تعریف می کرد درهمین فرصت کم که حدود پنج دقیقه بیشتر طول نکشید آغای خودمان که جانم فدایش گردد، از صندلی اش برخواست و جای قبلی امام راحل بغل امام غایب نشست. امام راحل برگشتند وخواستند سرجایشان بنشیند، دید آغا جای او نشسته ازاو خواست به سر جای اولش برگردد اما آغا تمکین نمی کرد. امام با عصبانیت رو می کند به آغا امام زمان ومی گوید: این دیگر چه صیغه ای است و قرار ما بر این نبود که این آقا جای من بنشیند،لاکن این آقا حالاحاضر نیست سرجا اولش برگردد. امام غایب که حالا حی و حاضر است لبخند ملیحی می زند و می گوید: تشویش نکن و این را به فال نیک بگیر، یعنی اینکه بعد از رحلت جانگداز توایشان سر جای شما خواهد نشست و همشهره مکرمه می گفت چیزی نگذشت که بعد از رحلت جانگذار امام راحل، آغا درست سر جای ایشان نشست.
 در همین موقع تلفن اطاق حاج آقا مؤمنبه صدا درآمد وهمکارش حاج آقا اخوی رخصت خواست واز اطاق او خارج شد.

 به مناسبت گرامیداشت ۱۶ آذر روز دانشجو

تقدیم به تمامی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب شهرم

مقدمه:
پیشینه جنبش دانشجویی میهنمان به بازگشایی دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۴ بر می گردد. در دوران رضاشاهی و محمد رضاشاهی جنبش دانشجویی بمثابه یک جنبش اجتماعی استبدادستیز وبا هدف دموکراسی خواهی وبرقراری رفاه عمومی، حضوری عینی و پررنگی در جامعه داشته است. پر واضح است در نظامهای سیاسی خودکامه و آزادی ستیز و در فقدان حضور حزاب و سازمانهای سیاسی فراگیر، جنبش دانشجویی بنا به ماهیت ذاتی خود امر مبارزه آزادیخواهی را به دوش می کشد.
مؤلفه های خاصی همچون داشتن آگاهی سیاسی، روحیه پرسشگری ونقادی و آرمانخواهی دانشجویان را از دیگر اقشار و طبقات جامعه متمایز می کند. حقیقت جویی، حق طلبی و آزادخواهی در دانشجویان بخاطردارا بودن همین مؤلفه هاست که به آنها اشاره کردیم. از مشخصه های بارز یک جنبش دانشجویی رادیکال و انقلابی، هویت طلبی، استقلال سیاسی و دنباله روی نکردن از سیاستهایی است که از طرف جناحهای مختلف حکومت دیکته می شود.
پیگیری مطالبات صنفی، آموزشی، پاسخگویی به تضادهای اجتماعی و تعیین شیوه های مناسب مبارزه سیاسی در جهت گسترش آزادی و عدالت اجتماعی در جامعه ازشاخص ترین اهدافی بوده که جنبش دانشجویی میهنمان در حدود یک قرن حیات سیاسی خود پیگیرانه آنرا دنبال کرده است.

۱۶ آذر روز دانشجو

بدنبال کودتا یی که در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ علیه دولت ملی مصدق توسط دولت انگلیس، دربار وازاذل و اوباش شاه صورت گرفت، جو سیاسی میهنمان ملتهب و اعتراضات شدیدی از سوی گروههای سیاسی و دانشجویی علیه شاه و انگلیس بر پا شد. با آمدن کادار سفارت انگلیس و نزدیک شدن به زمان  محاکمه مصدق و همینطور خبر سفر قریب الوقوع نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران، روزهای ۱۴، ۱۵ و ۱۶ آذر دانشگاه تهران شاهد اعتراضات شدید سیاسی علیه رژیم انگلیسی، آمریکایی شاه شد. در این روزها دانشجویان دانشگاه تهران درمخالفت با از سرگیری رابطه دیپلماتیک با انگلیس ومحاکمه دکتر مصدق و نقض آزادی به اعتراضات گسترده ای در داخل و خارج دانشگاه دست زدند.
شاه و ایادی او ناچاربه استقرار نیروی نظامی در دانشگاه شدند. در روز ۱۶ آذر دردانشکده فنی دانشگاه بین دانشجویان و نیروی انتظامی درگیری رخ داد که درجریان آن سه تن از دانشجویان بنام مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ نیا کشته شدند. با کشته شدن این سه دانشجو، دانشجویان دانشگاه را تعطیل و تظاهرات پردامنه ای در شهر صورت گرفت. مردم به حمایت از دانشجویان به خیابان آمدند و هزاران تن از مردم در مراسم خاکسپاری دانشجویان کشته شده شرکت کردند. بعد از این واقعه این سه تن دانشجوی کشته شده به [ سه آذر اهورایی] معروف شدند و به نماد و پرچمدار جنبش دانشجویی میهنمان بدل گردیدند.

اهداف جنبش دانشجویی در مقطع فعلی:

در بدو پیروزی قیام در بهمن ۵۷ دانشگاههای سراسر کشور به مرکزفعالیت سازمان و گروههای سیاسی در آمد. بدنبال گسترش فعالیت رادیکال سازمانهای سیاسی در دانشگاهها رژیم آخوندی تازه به قدرت رسیده احساس خطر و نا امنی کرد و به درخواست خمینی و اعلام شورای انقلاب در اردیبهشت ۵۹ دردانشگاههای سراسر کشور انقلاب فرهنگی به راه افتاد ودانشگاهها تعطیل شدند. در جریان برچیدن مقر و چادرهای سازمانهای سیاسی و بیرون راندن دانشجویان از دانشگاهها عده زیادی از دانشجویان کشته، بازداشت و زندانی شدند. رژیم آخوندی حاکم بنا به ماهیت مذهبی خشن و آزادی ستبزی که داشت قادر نبود حضور دانشجویان و اساتید انقلابی و پیشتاز را درمراکز آموزشی تحمل کند. پس از گذشت دوسال تعطیلی دانشگاهها عده زیادی از اساتید فرهیخته و دگر اندیش و کثیری از دانشجویان انقلابی و پیشتاز از دانشگاههای سراسر کشور اخراج شدند تا آخوندهای فریبکار، آفکارارتجاعی و فقه جعفری شان را بهتر پیاده کنند.

مبارزات ضد استبدادی و آزادی طلبی  دانشجویان در تمام این سالهای جور وجهل استمرارداشته که اوج آنرا در ۱۸ تیر سال ۷۸ با یورش لباس شخصی ها و قداره بندان رژیم آخوندی به کوی دانشگاه تهران شاهد بودیم. این واقعه خونین که به کشته شدن چندین دانشجو و زخمی و بازداشت عده زیادی منجر شد سه روز به طول انجامید و می توان آنرا بزرگترین اعتراض و سرکوب دانشجویی بعد ازقیام نام برد.
امسال در حالیکه به استقبال روز دانشجو می رویم که کشتی شکسته گان حکومت اسلامی در گردابی هولناک در حال غرق شدن هستند.اختلاف    و تضادهای جناحهای درون حکومت نایب آغا امام زمان به بالاترین درجه اوج خود رسیده وبحرانی عمیق وبدخیم رژیم آخوندی را ناتوان و ضربه پذیر کرده است.
عدوات متولیان آموزشی کشوربا آزادی طلبی و حق جویی دانشجویان واجرا سیاستهای پرتبعیض و نابرابردراین چند دهه حاصلی جزپول سازی آموزشی، گزینش جنسیتی، حجاب اجباری ودرکل نفی هویت واستقلال طلبی سیاسی دانشجویان دردانشگاهها سراسرکشورنداشته است. به واقع آنچه به عینه می بینیم تلاش منفعت طلبانه ای است که از سوی جناحهای مختلف حکومت در وابسته نمودن جنبش دانشجویی به حاکمیت صورت می گیرد تا جنبش دانشجویی را به زائده غیر فعال وناتوان جناحهای حکومتی دربرخورد با تضادهای سیاسی جامعه تغییردهند.
 پرواضح است اهداف عاجل و حیاتی که جنبش دانشجویی با آن روبروست، حفظ استقلال سیاسی، هویت طلبی، شرکت در اعترضات به نارسایی آموزشی و نقض آزادی دردانشگاهها، تلاش و پیگیری درایجاد تشکل مستقل دانشجویی، برقراری تریبون آزاد و دعوت ازسخنرانان به دانشگاه می باشد.این اهداف و مطالبات تنها با جدیت، هم اندیشی وهمگرایی در بین دانشجویان آگاه، آزادیخواه وبرابری طلب میسر خواهد بود.