یادی از میرزاده عشقی شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامه نویس دوران مشروطیّت
سید محمدرضا کردستانی معروف به میرزاده عشقی از شاعران و روزنامه نگاران دوره مشروطه است. او که ۳۱ سال بیش نزیست در سال ۱۲۷۳ در همدان تولد یافت و در سال ۱۳۰۳ در تهران کشته شد. گرچه عشقی را به جهت سرودن اشعار سیاسی در دورانی که میهنمان آبستن رخدادهای دگرگون اجتماعی بود بیشتر بعنوان به شاعر می شناسیم اما به واقع او روزنامه نگاری بسیار مجرب، توانا و با خصلتهای بغایت آزادیخواهانه بود.
میرزاده عشقی روزنامه نگاری را در حالیکه ۲۱ بهار از عمرش گذشته بود آغاز کرد. اولین روزنامه ای که منتشر کرد [ نامه عشقی ] نام داشت و او اشعار و نوشته هایش را در آن انتشار می داد. این روزنامه خیلی زود جوانمرگ شد و انتشار آن متوقف گردید. عشقی جوان و پر شور در سال ۱۳۰۰ دومین روزنامه اش را بنام [ قرن بیست ] انتشار داد. اشعار آتشین ومقالات سیاسی مخاطره انگیز و نمایشنامه های به گونه اعتراض نامه در همین روزنامه منتشر می کرد.
یکی از اشعار بسیار در خور اهمیت عشقی منظومه معروف [ تابلو ایده آل ] اوست. بخشی از این اشعار چنین است:
کنون که دم زدی از ایده آل، گویم راست
مرا دگر این گونه زندگی بیجاست
که گر بمیرم امروز، بهتر از فرداست
مرا ولیک یکی ایده آل در دنیاست
که سالها پی وصلش نشسته ام به کمین:
مراست مدنظر،مقصدی که مستورش
مدام دارم و سازم بر تو مذکورش
همین که خواست بگوید که چیست منظورش
بگشت منقلب آن سان دو چشم پُر نورش
که انقلاب نماید چو چشم های لنین
وزیر عدلیه ها بر سر دار روند
رییس نظمیه ها،سوی آن دیار روند
کفیل مالیه ها،زنده در مزار روند
وزیر خارجه ها،از جهان کنار روند
که تا نماند از ایشان،نشان بر روی زمین
تعلقات ناسیونالیستی و وطن پرستی که در اشعار او تبلور یافته حکایت از ماهیت ملی او دارد. آزادی طلبی و عشق سوزان او به وطن و مردمانش همان شور و اشتیاق شور انگیزی است که او را در جوانی اسیر پنجه خونین آدمکشان می کند. آزادگی و رهایی از بندگی و اسارت و و نفی استبداد و قلدری از خطلتهای بی همتای عشقی است.
مـــــن آن نيـــــم بــــه مرگ طبيعي شوم هلاک
وین كـــــــاسه خون به بستر راحت هدر كنم
معشـــــوق عشقي اي وطن اي عشق پاك من
اي آن كـــــــه ذكـــر عشق تو شام و سحر كنم
عشقت نه سرسري ست كه از سر به در شود
مهـــــرت نـــــــه عارضي ست كه جاي دگر كنم
عشـــــق تــــــــو در وجــــــودم و مهر تو در دلم
بـــــــــا شير انـــــــدرون شد و با جان به در كنم
میرزاده عشقی از حامیان آزادی زنان و زدودن حجاب و روبنده زنان بود. به بخشی از شعر او توجه کنید:
عيب باشد كه تو را از دگران باشد ترس
شرم چه؟ مرد يكي بنده و زن يك بنده
زن چه كرده است كه از بنده بود شرمنده
چيست اين چادر و روبندة نازيبنده
گر كفن نيست بگو چيست پس اين روبنده
مرده باد آن كه زنان زنده بگور افكنده
اين سخن مذهب هركس باشد
چادر و پيچه دگر بس باشد
در سال ۱۳۰۳ با بالا گرفتن بحث جمهوری از سوی رضاخان، عشقی بیباک از مخالفین سرسخت این جمهوریخواهی بود و آنرا جمهوری قلابی و سناریوی انگلیسی قلمداد می کرد. او در اعتراض به سیاستهای رضاخان و دار و دسته اش شعر طنزآمیزی [ جمهوری سوار ] سرود:
گـفـت: "جـمـهوري بيــارم در ميان/ هـم از آن بـر دسـت بـر گـيـرم عـنان
خـلـقِ جـمـهوري طلب را خر كنم/ زان چـه كـردم بـعـد از ايـن بدتر كنم
پـاي جـمـهـوري چـو آمد در ميان/ خـر شـــوند از رؤيـتش ايـرانـيـان
پس بريـزم در بـر هـر يـك عَـلـيـق /جمله را افسـار سـازم زين طــريــق
گـر نـگردد مـانــع مــن روزگـار/ مـي شـوم بــر گـُـردۀ آنــهــا سوار
فـرق جـمـعي شـيـره مالي مي كنم/ خـمـره را از شيـره خـالي مـيكـنــم"
ظاهراً، جـمـهوريِ پـر زرق و بــرق/ و ز تـجـدّد هـم كـُـلَـه آن را بـه فـرق
بـاطـنـاً، يـاسـيِّ ايـران، انـگـلـيس/ خـرشود بـدنـام و يـاسـي شيرهليس
كـرد زيـن رو پـخت و پز با سوسيال/ گـفـت با آنـهـا روم در يــك جـوال
شـد سـوار خـر كـه دزدد شـيـره را/ پــس بگـيرد پـنـج مـيـلـيون ليره را
نقش جـمـهوري بـه پاي خر ببست/ محرمــانـه زد بــه خمّ شـيـره دست
ناگهـان ايــرانيــانِ هــوشـيــار/ هم ز خــر بدبـيـن و هـم از خـرسوار
هـاي و هـو كردند كين جمهوري است؟/ در قـَواره از چـه رو يَـغفـوري است؟
پـاي جـمـهوريّ و دست انگليس!/دزد آمـد، دزد آمـــد، آي پــلـيــس!
ايـن چـه بـيرقهاي سرخ و آبي است/ مـردم، اين "جــمهوري قـلّابي" اسـت
ناگهان ملـت بـنـاي هُو گـذاشـت/ كرّهخـر رم كـرد و پـا بـر دو گـذاشت
نـه بـه زر قـصـدش ادا شد، نه به زور/ شــيـره بـاقي ماند و يـارو گشت بور»!
در صبحدم پنج شنبه ۱۲ تیر ماه سال ۱۳۰۳ به دستور سر دسته قلدران رضا خان قلدر و گسیل کردن سه آدمکش از سوی رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت به خانه استیجاری عشقی، شاعر و رهرو برجسته آزادی و خصم خودکامگی با گلوله آدمکشان به خون نشست. راه و یادش همیشه جاودان باد.
بر سنگ مزارش نوشته اند:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند/ روبه صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن نهراس/ مردار بود هر آن که او را نکشند.
سید محمدرضا کردستانی معروف به میرزاده عشقی از شاعران و روزنامه نگاران دوره مشروطه است. او که ۳۱ سال بیش نزیست در سال ۱۲۷۳ در همدان تولد یافت و در سال ۱۳۰۳ در تهران کشته شد. گرچه عشقی را به جهت سرودن اشعار سیاسی در دورانی که میهنمان آبستن رخدادهای دگرگون اجتماعی بود بیشتر بعنوان به شاعر می شناسیم اما به واقع او روزنامه نگاری بسیار مجرب، توانا و با خصلتهای بغایت آزادیخواهانه بود.
میرزاده عشقی روزنامه نگاری را در حالیکه ۲۱ بهار از عمرش گذشته بود آغاز کرد. اولین روزنامه ای که منتشر کرد [ نامه عشقی ] نام داشت و او اشعار و نوشته هایش را در آن انتشار می داد. این روزنامه خیلی زود جوانمرگ شد و انتشار آن متوقف گردید. عشقی جوان و پر شور در سال ۱۳۰۰ دومین روزنامه اش را بنام [ قرن بیست ] انتشار داد. اشعار آتشین ومقالات سیاسی مخاطره انگیز و نمایشنامه های به گونه اعتراض نامه در همین روزنامه منتشر می کرد.
یکی از اشعار بسیار در خور اهمیت عشقی منظومه معروف [ تابلو ایده آل ] اوست. بخشی از این اشعار چنین است:
کنون که دم زدی از ایده آل، گویم راست
مرا دگر این گونه زندگی بیجاست
که گر بمیرم امروز، بهتر از فرداست
مرا ولیک یکی ایده آل در دنیاست
که سالها پی وصلش نشسته ام به کمین:
مراست مدنظر،مقصدی که مستورش
مدام دارم و سازم بر تو مذکورش
همین که خواست بگوید که چیست منظورش
بگشت منقلب آن سان دو چشم پُر نورش
که انقلاب نماید چو چشم های لنین
وزیر عدلیه ها بر سر دار روند
رییس نظمیه ها،سوی آن دیار روند
کفیل مالیه ها،زنده در مزار روند
وزیر خارجه ها،از جهان کنار روند
که تا نماند از ایشان،نشان بر روی زمین
تعلقات ناسیونالیستی و وطن پرستی که در اشعار او تبلور یافته حکایت از ماهیت ملی او دارد. آزادی طلبی و عشق سوزان او به وطن و مردمانش همان شور و اشتیاق شور انگیزی است که او را در جوانی اسیر پنجه خونین آدمکشان می کند. آزادگی و رهایی از بندگی و اسارت و و نفی استبداد و قلدری از خطلتهای بی همتای عشقی است.
مـــــن آن نيـــــم بــــه مرگ طبيعي شوم هلاک
وین كـــــــاسه خون به بستر راحت هدر كنم
معشـــــوق عشقي اي وطن اي عشق پاك من
اي آن كـــــــه ذكـــر عشق تو شام و سحر كنم
عشقت نه سرسري ست كه از سر به در شود
مهـــــرت نـــــــه عارضي ست كه جاي دگر كنم
عشـــــق تــــــــو در وجــــــودم و مهر تو در دلم
بـــــــــا شير انـــــــدرون شد و با جان به در كنم
میرزاده عشقی از حامیان آزادی زنان و زدودن حجاب و روبنده زنان بود. به بخشی از شعر او توجه کنید:
عيب باشد كه تو را از دگران باشد ترس
شرم چه؟ مرد يكي بنده و زن يك بنده
زن چه كرده است كه از بنده بود شرمنده
چيست اين چادر و روبندة نازيبنده
گر كفن نيست بگو چيست پس اين روبنده
مرده باد آن كه زنان زنده بگور افكنده
اين سخن مذهب هركس باشد
چادر و پيچه دگر بس باشد
در سال ۱۳۰۳ با بالا گرفتن بحث جمهوری از سوی رضاخان، عشقی بیباک از مخالفین سرسخت این جمهوریخواهی بود و آنرا جمهوری قلابی و سناریوی انگلیسی قلمداد می کرد. او در اعتراض به سیاستهای رضاخان و دار و دسته اش شعر طنزآمیزی [ جمهوری سوار ] سرود:
گـفـت: "جـمـهوري بيــارم در ميان/ هـم از آن بـر دسـت بـر گـيـرم عـنان
خـلـقِ جـمـهوري طلب را خر كنم/ زان چـه كـردم بـعـد از ايـن بدتر كنم
پـاي جـمـهـوري چـو آمد در ميان/ خـر شـــوند از رؤيـتش ايـرانـيـان
پس بريـزم در بـر هـر يـك عَـلـيـق /جمله را افسـار سـازم زين طــريــق
گـر نـگردد مـانــع مــن روزگـار/ مـي شـوم بــر گـُـردۀ آنــهــا سوار
فـرق جـمـعي شـيـره مالي مي كنم/ خـمـره را از شيـره خـالي مـيكـنــم"
ظاهراً، جـمـهوريِ پـر زرق و بــرق/ و ز تـجـدّد هـم كـُـلَـه آن را بـه فـرق
بـاطـنـاً، يـاسـيِّ ايـران، انـگـلـيس/ خـرشود بـدنـام و يـاسـي شيرهليس
كـرد زيـن رو پـخت و پز با سوسيال/ گـفـت با آنـهـا روم در يــك جـوال
شـد سـوار خـر كـه دزدد شـيـره را/ پــس بگـيرد پـنـج مـيـلـيون ليره را
نقش جـمـهوري بـه پاي خر ببست/ محرمــانـه زد بــه خمّ شـيـره دست
ناگهـان ايــرانيــانِ هــوشـيــار/ هم ز خــر بدبـيـن و هـم از خـرسوار
هـاي و هـو كردند كين جمهوري است؟/ در قـَواره از چـه رو يَـغفـوري است؟
پـاي جـمـهوريّ و دست انگليس!/دزد آمـد، دزد آمـــد، آي پــلـيــس!
ايـن چـه بـيرقهاي سرخ و آبي است/ مـردم، اين "جــمهوري قـلّابي" اسـت
ناگهان ملـت بـنـاي هُو گـذاشـت/ كرّهخـر رم كـرد و پـا بـر دو گـذاشت
نـه بـه زر قـصـدش ادا شد، نه به زور/ شــيـره بـاقي ماند و يـارو گشت بور»!
در صبحدم پنج شنبه ۱۲ تیر ماه سال ۱۳۰۳ به دستور سر دسته قلدران رضا خان قلدر و گسیل کردن سه آدمکش از سوی رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت به خانه استیجاری عشقی، شاعر و رهرو برجسته آزادی و خصم خودکامگی با گلوله آدمکشان به خون نشست. راه و یادش همیشه جاودان باد.
بر سنگ مزارش نوشته اند:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند/ روبه صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن نهراس/ مردار بود هر آن که او را نکشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر