کتاب ۲۳ سال و نویسنده اش
کتاب ۲۳ سال را علی دشتی درحدود ده سال قبل ازانقلاب نوشت. چند سال بعد ازنگارش حدود سال ۱۳۵۳آنرا در چاپخانه ای در بیروت بدون نام مؤلف و ناشر بچاپ رساند. کتاب که در ۱۰۰۰ نسخه چاپ شده بود به ایران منتقل و مخفیانه بین دوستداران کتاب پخش شد.
علی دشتی در مورد کتابش می نویسد:
«هزارها کتاب درباره زندگی و حوادث بيست و سه ساله ظهور و افول او وهمه کردارها و گفتارهای اين مرد فوق
العاده نوشته شده است و تحقيقاً از او بيش از تمام رجال تاريخی قبل از او اسناد و مدارک و قوانين در دسترس محققان
و پژوهندگان قرار گرفته است. معذلک هنوز کتاب روشن و خردپسندی درباره وی [رسول االله] نوشته نشده است که
سيمای او را عاری از گرد و غبار و اغراض و پندارها و تعصبات نشان دهد».
بی تردید اشتهار کتاب ۲۳ سال مرهون شخصیت ویژه نویسنده آن است. علی دشتی سالها در حوزه علمیه کربلا و نجف علوم دینی آموخت. آشنایی عمیق به معارف دینی و قرآن داشت. به اسلام ایمان و باور داشت ودراعتقاد اوبه اسلام هیچ شک و شبهه ای نمی توان روا داشت. کتاب۲۳ سال از ابتدا به جهت نقد جسورانه به خرافات و گزافه گویی های ملایان فریبکار در مورد اسلام و پیامبر اسلام بسیار مورد استقبال مشتاقان مطالعه درخصوص اسلام شناسی قرارگرفت.
شادروان دشتی قبل از چاپ کتاب ۲۳ سال چندین کتاب نشرداده بود ازجمله کتاب[ تخت فولاد ]، ااین کتاب که تصور خیالی مباحثه مجتهدی طراز اول وعده ای طلبه است بدون نام نویسنده چاپ دردسترس علاقمندان قرارگرفته بود. پس ازانقلاب وبا به قدرت رسیدن آخوندهای متحجرکتاب ۲۳ سال مخفیانه و توسط سازمانهای سیاسی مخالف رژیم چاپ و به فروش رسید. آخوندهای که با نشر و توزیع کتاب شدیدأ احساس ترس می کردند اولین بارآقای دکترعلینقی وزیری بجرم انتساب به این کتاب زندا نی و شکنجه کردند، پس از مدتی شادروان دشتی را بجرم تألیف کتاب دستگیر ودرزندان مورد شدیدترین شکنجه های جسمی و روحی قرار دادند بطوریکه در اثرشکنجه لگن خاصره ايشان آسيب می بيند و به همين سبب اورا اززندان به بيمارستان جم انتقال می دهند که مدتی بعد دراثرهمین آزارهای جسمی وروحی دربیمارستانهای به درود حیات گفت.
زنده یاد سعيدی سيرجانی درکتابش«آستين مرقّع» آخرين روزهای زندگی یاردیرینه اش شادروان دشتی را این گونه بازگو می
کند:
«دو سفر اجباری اخير [کنايه ای به دستگيری و زندانی شدن علی دشتی است] پيرمرد را خسته و فرسوده کرده بود.
از سفر اول که باز آمد حکيمانه صبر و سکوت پيشه کرد و از جوانی که نادانسته و شايد هم شناخته و دانسته، سيلی
بر صورت استخوانيش نواخته بود شکايتی نداشت. شکوه اش از توهين نابجايی بود که به او و پسر خوانده اش روا
داشته بودند. اما سفر دوم مرد را به کلّی در هم شکسته بود. حقيقت را بخواهيد به عنوان جسد بيجانی بازش آورده
بودند که به خاکش بسپاريم. برادران مير و به تعبير خودش دو فرشته نازنين – پرستاريش کردند و به جبران
شکستگيها پرداختند. دريغا که برای شکست روح مرهمی نساخته اند. پيرمرد از سفر دوم شکايتها داشت که: معنی
بهشت و دوزخ را تازه فهميدم، در مسافرت دوم پی بردم که سفر اولم در باغ بهشت بوده است... مرد از خُلق و خوی
رفقا آگاه بود و از سرنوشت خويش بيمناک. از قدرت رفيقان با خبر بود و از کينه جويی و قساوتشان هم. گفتم مرد
عاشق زندگی و زيبايی و حقيقت بود و بازی زمانه را بنگر که در هر سه مورد چه به روز و روزگارش آوردند.
مردی که به زيستن عشق می ورزيد، بر اثر دو سفر ناخواسته ساليان اخير، چنان از جان و جهان بيزار شده بود که به
انتظار مرگی ناگهانی دقيقه شماری می کرد. يک ماهی پيش از مرگش روزی که خلوتی دست داده بود – با مقدمه
چينی مفصلی در مورد آشنايی کوتاه مدت و پر کيفيتمان و اينکه اهل تعقل و منطقم پنداشته – از من خواهشی کرد که
مو بر تنم راست شد و عرق سردی پيشانيم را پوشاند. مرد از من کپسول سيانور خواسته بود. سکوتی کردم و قولی
دادم، بی آنکه عواقب اين تعهد را سنجيده باشم. آن هم چه عواقب جانکاهی که در طول يک ماه، ده سال پيرم کرد. اگر
در عمر خويش گرفتار جدال درونی تعقل و عاطفه شده باشيد، به عظمت رنج من آگاهيد و نيازی به بازگفتن نيست...
از آن پس مطالبه های مکرر او بود و وعده های امروز و فردای من... به خلاف سابق می کوشيدم کمتر به ديدنش بروم و هر بار انبان فريب و دروغی پيش چشمان هوشيار و دقيقه يابش خالی کنم و با وعده فردايی از چنگ
اصرارش خلاص شوم و روزی که تک و تنها کنار سنگ غسالخانه ايستاده و شاهد شستشوی پيکر نحيفش بودم، روح
او را ديدم که بالای پيکر بيجانش می چرخد و با همان حرکت معهود دست می گويد: نازنين من... ديدی چطور قالَت
گذاشتم و رفتم؟... چه تلخ و دردناک است بازيهای مسخره سرنوشت... سرانجام او را [در خواب] ديدم که از
تختخوابش فرو می آيد، عينکش را از ميز کنار دستش برمی دارد و بر چشم می گذارد... دمپاييهايش را می پوشد و به
طرف صندلی من می آيد. انگشتان ظريفش را لای موهای سرم فرو می کند و با خنده شيرين معنی داری می پرسد:
توی چه فکری بودی؟ نکند باز هم داشتی به گذشته پر افتخار ما فکر می کردی؟ می بينی چه ملت حق شناس و
فرهنگ دوستی داريم؟...»
سرگذشت شادروان علی دشتی:
هنگامی که درسال ۱۲۹۲ شمسی شیخ عبدالحسین دشتستانی که خود یکی از روحانیون معروف منطقه دشتستان بود دست پسر ۱۵ ساله اش را گرفت و از روستایی کوچک از توابع دشتستان بوشهر او را با خود به کربلا برد تا درحوزه علمیه آنجا معارف اسلامی فرا بگیرد و به سلک روحانیون در آید، نمی توانست تصوربکند که ۵۸ سال بعد پسرش بجرم نوشتن کتاب توسط روحانیونی که درنجف و کربلا درس خوانده ودرایران حکومت اسلامی برپا کرده بودند، زندان وشکنجه شود ودراثرهمین آزارواذیتهای جسمی وروحی کشته شود.
علی دشتی جوان و پرشورپس ازمدتی تحصیل علوم دینی درکربلا و نجف به کشور برمی گردد. پس ازمدتی کوتاه اقامت در شیرازواصفهان در تهران رحل اقامت می افکنده وپس ازمدتی به جرگه مقاله نویسان روزنامه های مخالف دولت درمی آید.
در سال ۱۳۰۰ دشتی با همکاری عده ای از دوستانش روزنامه [ شفق سرخ ] انتشار می دهد. در ابتدای به قدرت رسیدن رضاخان از اصلاحاتی که از سوی او صورت گرفت و همچنین در قضیه کشف حجاب شادروان علی دشتی ازاقدامات رضاخان چه در نطق هایش درمجلس و چه درروزنامه اش حمایت می کرد، این روزنامه پس از بقدرت رضا خان در سال ۱۳۰۴ بعلت نشر مقالات تند توقیف می شود ودشتی به تحمل۱۴ماه زندان محکوم شد. در سال ۱۳۰۷او به نماینده بوشهر درمجلس شورای ملی انتخاب گردید.
پس ازشهریور ۱۳۲۰ واستعفای اجباری رضاخان از سلطنت، دشتی که هنوزدرمجلس حضور داشت درمخالفت با سیاستهای رضا این چنین نطق می کند: «من معتقدم که اگر چهار پنج سال ديگر پادشاه سابق [رضا شاه] باقی مانده بود ديگر مالکی در کشور باقی نمیماند... بايد گفت آقا تمام اين اعمال سياه گذشته باطل و لغو است. امروز قرن بيستم است. مخصوصاً که يک طرف
کشور ما انقلاب سوسياليستی قسمتی از دنيا را اداره می کند. من نمی دانم اساساً چرا در اين مملکت هر پادشاهی به
محض اينکه قدرتی پيدا کرد شروع به تعدی نمود... وزراء در مقابل مجلس مسئوليت تام دارند پس به چه دليل بطور
مستقل کارهای خود را انجام نمی دهند. اگر می خواهيد مشروطيت درست شود و ملّت ايران روی آزادی را ببيند بايد
اعليحضرت همايونی [محمد رضا شاه] در امور وزارتخانه ها مداخله نکنند...»
در دوران سلطنت محمد رضا شاه دشتی بیشتر همت خود را مصروف نوشتن و چاپ کتابهایش کرد گرچه از دخالتگری سیاسی در امورجامعه غافل نبود. شادروان علی دشتی را گرچه اهل کتاب و مطالعه ازطریق آثارش خصوصأ کتاب ۲۳ سال می شناسند ولی بی تردید او ادیب فرهیخته ای بود که بیشترین سهم را در معرفی شاعران پرآوازه ای همچون حافظ، مولوی، سعدی و خیام به جامعه روشنفکری زمانه خود و محافل دانشگاهی داشت. تألیف و نشر کتابهایی همچون نقشی ازحافظ /سيری در ديوان شمس /شاعری دير آشنا نقدی بر خاقانی /دمی با خيام /نگاهی به صائب /کاخ ابداع انديشه گوناگون حافظ وتصويری ازناصر خسرو
ادله محکمی بر این ادعا است.
در نهایت شادروان علی دشتی بعد ازسالها زندگی پر تلاطم سیاسی وادبی دراثرتحمل شکنجه وآزارهای شدید جسمی وروحی مزدوران رژیم آخوندی در ۲۶ دی ۱۳۶۰ در بیمارستان جم تهران درگذشت.
نگاهی گذرا به کتاب ۲۳سال
برای آشنایی دوستانی که این کتاب فاخررا مطالعه نکرده اند، بخش های کوتاهی ازمباحثی که شادروان علی دشتی در کتابش آورده است نقل می کنم:
[تولد حضرت محمد ]
تولد حضرت محمد مثل تولد ميلياردها نوزاد ديگر صورت گرفته و کمترين اثری و حادثه ای روی نداده است. اما
تب معجزه سازی، مردم را به تخيلات و افسانه ها کشانيده است. از تولد حضرت شکافی در ايوان مداين پديد آمد و
آتشکده فارس خاموش شد.
آيا اين اثر طبيعی و ذاتی تولد حضرت رسول است يا امری خارق العاده و به منزله اخطاريست از جانب خداوند؟
به حکم عقل و برهان حسی و رياضی هيچ معلولی بدون علت نيست. تمام رويدادهای جهان هستی خواه طبيعی و خواه
سياسی و اجتماعی، معلول عللی هستند. گاهی اين علل آشکار است. آفتاب می تابد، گرمی و نور که خاصيت ذاتی
اوست حاصل می شود. آتش می سوزاند، مگر اينکه عايقی مؤثر مانع خاصيت ذاتی او شود. آب به سراشيبی می رود
مگر آنکه نيروئی جبراً و قسراً [به زور کسی و يا چيزی را به کاری وادار کردن] آن را بالا برد. گاهی علل حوادث
آشکار نيست و بايد بدان پی برد. چنانکه بسياری از رويدادها سابقاً معلوم نبود و بشر به کشف آن پی برده است مانند
رعد و برق يا بروز امراض و راه علاج آن [ها].
خداوند حکيم و دانا چرا متوقع است که مردم ايران چهل سال قبل از بعثت حضرت رسول از بعثت وی باخبر شوند؟ سير در اوضاع عربستان قبل از بعثت نشان می دهد که خود حضرت رسول هم از اينکه وی مبعوث خواهد شد خبر نداشت. اگر خداوند قادر می خواست تولد حضرت محمد را حادثه ای بزرگ و غيرمترقبه جلوه دهد چرا در خانه کعبه که محل ظهور اسلام است شکافی پديد نيامد و بتان بيجان از جايگاه خود فرو نريختند که لااقل تنبهی[هشياری و بيداری] برایقريش باشد و اخطار او مؤثرتر از خاموش شدن آتشکده بشود؟ چرا مقارن بعثت معجزه ای ظاهر نشد که تمام قريش را به ايمان کشاند و سيزده سال رسول محبوب او مورد آزار و عناد قرار نگيرد؟ چرا در دل خسرو پرويز فروغی نتابيد تا نامه حضرت را پاره نکند، هم خود ايمان آورد و هم به تبعيت او بر سراسر ايران نور اسلام بتابد و بدون جنگ قادسيه و نهاوند شاهنشاهی ايران زير پرچم اسلام درآيد؟
هجرت نبوی مبدأ تاريخ و مصدر تحولی است بزرگ. ولی خودِ اين رويداد معلول تحول شگرفی است که در
شخصيت حضرت محمد پديد آمده و سزاوار است زير ذره بين روانشناسان و دانشمندان و جويندگان اسرار روح
آدمی قرار گيرد.
مردی زاهد و وارسته از آلودگيهای زمان خود که دنيا را در مراحل آخرين خود تصور کرده و روز بازخواست
را قريب الوقوع می داند، مردی که پيوسته به آخرت انديشيده، قوم خود را به ستايش خداوند جهان دعوت می کند،
زور و ستم را نکوهش و افراط در خوشگذرانی و غفلت از حال مستمندان را ملامت می کند، چنين مردی که به
روش مسيح سراپا شفقت است، يکباره مبدل به جنگجويی می شود سرسخت و بی گذشت که می خواهد ديانت خود
را به زور شمشير رواج دهد. لذا در مقام تأسيس دولتی بر می آيد که در راه تحقق آن از هيچگونه وسيله ای
رويگردان نيست. مسيح به قيافه داود ظاهر می شود، مرد آرامی که بيش از بيست سال با زنی بيست و چند سال
از خود او مسن تر بسر برده بود، به شکل اغراق آميزی به زن روی می آورد.
اما از خواندن قرآن وغور [تعمق] در آن بعضی مطالب آن آشکار و پديدار می گردد [که قرآن مخلوق فکر انسان است]. برای نمونه به سوره فاتحه که سبع الثانی ناميده شده و آن را از مهمترين سوره های قرآنی می دانند و از اين رو در صدر مصحفقرار گرفته است نظر افکنيم. سوره فاتحه نمی تواند کلام خداوند باشد، بلکه از مضمون آن چنين به نظر می رسد که کلام خود حضرت پيغمبر است زيرا ستايشِ حق است، اظهار بندگی به درگاه خدای عالميان است و تمنای هدايت و عنايت است. خداوند خود نمی فرمايد: «اَلحَمدُلِلّهِ رَبَّ العالَمينَ. الرّحَحمِن الرَّحيمِ مالِکِ يومِ الدّينِ». [يعنی] ستايش و سپاس خداوند جهان را سزاست. خداوندی که مهربان و بخشنده و صاحب روز رستاخيز است. اگر سوره فاتحه با کلمه «قُل» آغاز شده بود، چنانکه در بسياری از سوره ها يا آيات چنين است، اين اشکال پيش نمی . 21» . قُل اِنَّما اِنا بَشَر مِثّلِکُم...» 20» . قُل يا اَيهُاَ الکافِرُونَ» 19 آمد [مانند]: «قُل هَوَاللّهُ اَحَدُ» معقول و منطقی نيست که خود خداوند بفرمايد: «اِهدِنا الصَراطَ المُستَقيم. صِراطَ الّذينَ اَنعَمتُ عِلَيهِم غَيرالمَغضوب عِلَيهِم ولا الضالِين» که معنی آن واضح است: ما را به راه راست هدايت کن. راه کسانی که مورد عنايتند نه آنهايی که گمراهند و مشمول خشم و غضب هستند. سراسر سوره فاتحه ستايش و نياز به درگاه خداست. پس کلام خدا نيست و بايد فرض کرد که کلام خود محمد است که آن را اختصاص به نماز داده است. به همين دليل عبداالله بن مسعود که از معتبرترين کاتبان وحی و حفظه قرآن بود، آن را جزء قرآن نمی داند.
[ زن در اسلام ]
عبارت «اَلرَّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النَّساء» [مردان فرمانروايند بر زنان] از آيه ٣٤ سوره نساء اين اصل را برقرار می کند
که زن و مرد در تمام حقوق مدنی مساوی نيستند. در همين آيه دليل تسلط و سيادت بر زن بطور اجمال ذکر شدهه
است: «بِما فَضَّلَ االلهُ بَعضَهُم عَلی بَعضٍ وَ بِما اَنفقُوا مِن اَموالِهِم» که قسمت اول آن مبهم است زيرا می فرمايد: به دليل
اينکه خداوند افراد بشر را غيرمتساوی آفريده بعضی را بر بعض ديگر برتری داده است.
تفسير جلالين وجه تفضيل مرد را بر زن، عقل و علم و ولايت گفته است.
64 زمخشری و بيضاوی
و بعضی ديگر آن را (وجه امتياز مرد را بر زن) مشروحتر بيان کرده و می گويند تفوق و
استيلای مرد بر زن مانند تسلط ولات و حکام است بر رعيت. آنوقت در مقام فلسفه بافی و علت تراشی برآمده و گفته
اند که مردان به خرد و زور و تدبير آراسته اند، از اين رو نبوت، امامت و ولايت به آنها اختصاص يافته است. ارث
بيشتر می برند و شهادت آنها در پيشگاه محکمه های شرعی معتبرتر و دو برابر زن است. سهم آنها از ارث دو برابر
زن، جهاد و نماز جمعه بر آنها تعلق نمی گيرد و حق طلاق نيز با آنها نيست. اذان، خطبه، امامت نماز جماعت،
سوارکاری، تيراندازی و شهادت [گواهی دادن] در اجراء حدود شرعی و غيره و غيره همه مخصوص مردهاست.
چنانکه ملاحظه می کنيد استدلال بسيار ضعيف است و غالباً معلول را به جای علت نشانده اند. يعنی خيال کرده اند
چون بسياری از کارها را نظامات اجتماعی و عادات و رسوم، مخصوص مردها کرده است پس زن در مرتبه پايينتر
قرار دارد يعنی استعداد و لياقت آن کارها را ندارد و از همين جهت شريعت اسلامی تسلط مرد را بر زن مسلّم شناخته
است در صورتی که قضيه معکوس آن است.
شرع اسلام چون زن را ضعيف دانسته حق او را در ارث و شهادت نصف مرد قرار داده است نه اينکه چون زن در
ارث و شهادت نيمه حق مرد را داراست، پس در مرتبه پايينتر از مرد قرار می گيرد.
[غزوه بدر ]
از ديرباز ميان قبايل عرب اين عادت متداول بود که برای رسيدن به مال و دولت به قبيله ضعيف تر هجوم کنند و مال
و خواسته [دارايی] آنها را به چنگ آورند. برای مسلمين يثرب در آن زمان جز اين راه، راه ديگری وجود نداشت.
از اينجا غزوه های اسلامی آغاز شد. غزوه يعنی حمله ناگهانی به کاروان يا قبيله ديگر و تصاحب اموال و زنان آنها.
ساده ترين شکل تنازع بقا در شبه جزيره عربستان.
به حضرت خبر رسيد که کاروانی از قريش به سرپرستی عمروبن خضرمی از شام به سوی مکه می رود و امتعه
فراوانی دارد. عبداالله بن [عبيداللهه بن] جحش را به سرکردگی عده ای مهاجر مأمور هجوم به آن کاروان کرد. در
جايی نزديک مقام نخله کمين کردند و همين که کاروان بدانجا رسيد بر آن هجوم کردند، سرپرست قافله را کشتند و دو
نفر ديگر را اسير کردند و با تمام اموال رهسپار مدينه شدند و اين غزوه به نام «سرية النخله» در تاريخ اسلام ثبت
شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر