۱۳۹۶ مرداد ۲۶, پنجشنبه

   [ نامه  کوتاهی به پدرم ]

 پدرجان، سلام

خوبم و بقول قدیمی ها
نعمت سلامتی بر قرار است.
غمی نیست جز دوری شما
آنهم امیدوارم توی همین دو سه سال آینده
یک سری بیایم طرفهای شما
اینک که ناگزیراززیستن هستم
اما، دوسال دیگر که شصت و سه ساله می شوم
درست همان سنی
که شتر نحسی که مرگش می نامند
در جلو بیمارستان مسیحی شیراز
زانو زد به سراغ تو آمد.
شاید آن زمان
 منظورم دو سه سال دیگر است
آن شتر نحس
بردر خانه من زانو زند.
معلوم نیست این دفعه بارش چیست؟
آیا  همان مرگ و زوالی است
که ترا با خود برد
و یا مصیبتی است هولناک ترازآن.
 تو که هزار کیلومتر دورتر از شهرت
جانت را تسلیم کردی به همانی
که عده ای خیال می کنند جان آفرین است
من که باورش ندارم.
ساده برایت بگویم بابا جان
هر روز و هر ماه و هر سال که می گذشت
دندان باورش کرم می خورد و هی سیاه می شد
دیگر اصلأ نمی توانستم با آن چیزی بجوم و هضم کنم
با دست مبارک خودم کندم اش و انداختم
تو سطل آشغال اطاق مطالعه ام.
 بابا جان
چند روز بعد از آنکه
ترابا وانت سید حمدی بردن شیراز برای معالجه
ما پسران و خواهرانم
و مادرم  که
از اندوه بیماری و واهمه مرگ زودهنگام تو
عذابی به فراخنای جهان احساس می کرد
چشم انتظار بازگشت تو
از مریضخانه شیراز بودیم.
راستی بابای عزیزم،
چرا وصیت نکردی؟
جنازه ات به شهر بیاورند.
یعنی شهرمان لیاقت مردن و دفن شدن هم نداشت
ولی خودمونیم درچه شهر بی مثالی دفن شدی
جایی که حافظ، رندترین شاعردرآن آرمیده.
اما من چه؟
اینک بیش از ده برابر تو
 از شهرم  دورترم
اگر همان شتری که ترا
در شصت و سه سالگی با خود برد.
زودتر و یا بعد از دو سال
در جلو خانه من
 در شهر رتردام هلند زانو بزند
 آیا همسایگانم هنگامی که شتر
از کوچه می گذرد
پنجره آپارتمانهایشان را می گشایند
 و بسوی من که در بالای پالان
 آن شتر نحس آرمیده ام
دست وداع  تکان خواهند داد.
من که دراینجا همسر و دختری ندارم.
آیا آنجا در شهرم
پس ازخبر شدن زانو زدن شتر نحس مرگ
در جلو خانه ام در هلند
آیا کسانی در شهرم، اندو زده
و پریشان خواهند شد؟
 چه کسانی پدر خوبم؟
دخترانم؟
برادر و خواهرانم؟
و یا دوستان خوبم
که همیشه نصف سیب شادی شان را
بمن هدیه می دادند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر